«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بشنویم:
_____________________________________________________
* استاد علی صفایی حائری
(برگرفته از «کانال رسمی استاد علی صفایی حائری» در تلگرام)
@einsad
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بشنویم:
_____________________________________________________
* استاد علی صفایی حائری
(برگرفته از «کانال رسمی استاد علی صفایی حائری» در تلگرام)
@einsad
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
احتمالاً منظور حافظ دقیقاً این نبوده و البته شاید بهگمان خودش برای آراستن سخنش اغراق کرده است، اما شما از این به بعد، حواستان باشد، آهسته خدا را شکر کنید، چون
Some people find the phrase thank God offensive.
_____________________________________________________
* من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف / تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد
(حافظ)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در کارهای گروهی گاه اتفاق میافتد که فرد یا افرادی از گروه بهخوبی از پس وظیفهی خود برنمیآیند. در چنین مواردی، گاهی افراد اخلاقمدار میکوشند تا با تلاش هرچه بیشتر، ضعف همکار خود را پوشش دهند و کمبود حاصل از عملکرد ضعیف او را جبران کنند. این تلاش مضاعف ممکن است با انگیزهی کمک به یک دوست یا همکار و یا در جهت ارتقای عملکرد گروه در جهت نیل به اهداف و منافع فرد یا گروه باشد. بدیهی است که مانعی وجود ندارد که این انگیزهها با هم همراه باشند یا در طول اهداف و انگیزههای بالاتری قرار گیرند.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
... مشاهده میشود که بهداشت روانی مستلزم اندازهای از «تنش» است. تنش بین آنچه که بدان دست یافته و آنچه باید بدان تحقق بخشد. تلاش در پر کردن شکاف آنچه هست و آنچه که باید باشد. این «تنش» لازمهی زندگی انسان است. پس نباید از دستوپنجه نرم کردن انسان در یافتن معنی بالقوه زندگی خود نگران باشیم. تنها بهاینوسیله است که «معنیجویی» او را بیدار میکنیم. من این ادعا را که بهداشت روان بستگی به تعادل مطلق و یا بنابر اصطلاح بیولوژیکی «تعادل جانی» (Homeostasis) دارد و یا اینکه لازمهی بهداشت روان زندگی در مرحلهای رها از تنش است را برداشتی نادرست و خطرناک میدانم. آنچه انسان لازم دارد تعادل و «بیتنشی» نیست، بلکه کوششی است که در راه رسیدن به هدفی شایسته درگیر آن میشود. آنچه انسان بدان نیاز دارد، تنها رهایی و دفع «تنش» نیست که به هر قیمتی شده در صدد انجام آن برآید، بلکه پاسخ به «معنی» بالقوهای است در انتظار تحقق یافتن او را بهسوی خود فرامیخواند.1
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
اول: لحظات حساس
دختر تکواندوکار کرهای یا تایلندی پس از پیروزی در مسابقه، پایین میآید و برای لحظهای کوتاه، مربیاش را که از قضا مرد است در آغوش میگیرد. کارگردان یا مسئول مربوطه به هول میافتد و تصویر را به عقب برمیگرداند و با دور آهسته پخش میکند تا آن صحنهی خطرناک که حالا دیگر تمام شده است دیده نشود، اما متأسفانه همان صحنه البته اینبار بهصورت آهسته پخش میشود و باز تلاش میکند که جلویش را بگیرد، ولی شوربختانه آن لحظهی حساس برای بار سوم تکرار میشود.
دوم: فرهنگ تماشاگران
محمدعلی گرایی، در کشتی فرنگی بازیهای آسیایی مدال طلا گرفته است و بعد از اهدای مدالها، حالا نوبت به نواختن سرود ملی ایران و برافراشتن پرچمها است. هنگام پخش سرود، گهگاه کارگردان احتمالاً اندونزیایی تصاویری از تماشاگران یا هواداران ایرانی پخش میکند که ایستادهاند و سرود را همخوانی میکنند. احتمالاً بعضی از تماشاگران خانم ایرانی پوششی منطبق با قانون ایران ندارند و کارگردان ویژهبرنامهی مربوط به بازیهای آسیایی (یا هر کس که این وظیفهی خطیر را بر عهده دارد) تصمیم میگیرد که بهجای تصویر تماشاگران ایرانی، تصاویر تکراری از تماشاگران غیرایرانی حاضر در سالن را بهصورت آهسته برای چندمین بار (شاید دهمین بار) پخش کند. در نتیجه هنگام نواختهشدن و اهتزاز پرچم ایران، تصاویری از تماشاگرانی دیده میشود که نشستهاند و مشغول گفتن و خندیدن و دستزدن هستند. طبعاً مضحک و مسخره است، اما میگویم بالاخره همه هم میدانند که این تصاویر تکراری است و هم میدانند دلیلش چیست.
دقایقی بعد، در میان گزارش یکی از کشتیها، گزارشگر و مجری باسابقهی صداوسیما اشاره میکند که در زمان نواختهشدن سرود و برافراشتهشدن پرچم کشورمان، آنچنان که در تصاویر مشاهده شد، تماشاگران اندونزیایی نشسته بودند و با هم حرف میزدند و سکوت را رعایت نمیکردند و واقعاً لازم است فرهنگ این تماشاگران ارتقا پیدا کند و یاد بگیرند در چنین لحظاتی ادب و احترام را نسبت به کشور صاحب پرچم و سرود رعایت کنند. بعد هم مجری و گزارشگر کهنهکار میپرسد که آیا اگر قهرمانی و سرود و پرچم مربوط به خودشان بود هم همینطور رفتار میکردند.
______________________________________________________
پینوشت: لحظاتی بودند مثلاً به طنز آمیخته.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
اینروزها گهگاه میبینیم و میشنویم که مسئولی باور دارد که تنها راه بازداشتن مسئولین از فساد، بالا رفتن حقوق و مزایای ایشان است. اما ظاهراً این راهحل بیش از آن که احتمال فساد برخی از این افراد را پایین بیاورد کند، رقم فساد احتمالیشان را بالا میبرد. میگویند باید زندگیشان تأمین بشود که بهسوی فساد نروند. قبول، اما بالاخره یک رقمی بدهند که مردم هم بدانند هزینهی تأمین زندگی ایشان چهقدر است؟ خدا رحم کند که بعضی از این مسئولین استاد دانشگاه هم هستند.
ما زمان انقلاب نبودیم، اما میدانیم که قرار نبوده در جمهوری اسلامی اوضاع اینطور باشد، قرار بر شیفتگی خدمت بود. حالا هم قرار نیست قرارها عوض شود.
____________________________________________________________
پینوشت: من اهل اینستاگرام نبودم، فقط مطالب چند نفری (حساب کاربری) را که به مباحثشان علاقهمند بودم دنبال میکردم. هنوز هم نیستم، اما حدود یک ماه است که فعالیتهای امیدوارکنندهی یک طلبهی جوان را در مبارزه با اشرافیگرافی و امتیازجویی برخی مسئولین و خانوادههایشان دنبال میکنم. البته احتمالاً شما هم ایشان را میشناسید، اگرنه، میتوانید فعالیتهای ایشان را در اینستاگرام یا در کانال تلگرام ایشان دنبال کنید.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
این مطلب، پیرو دعوت مهربانانهی دوست گرامی، جناب آقای صفایینژاد، برای شرکت در چالش وبلاگی نویسندگی کتاب به رشتهی تحریر درآمد.
بهیاد میآورم که از سالهای آخر دبستان علاقه بهنوشتن در من شکل گرفت و در آن سالها برای سؤال تکراری «در آینده میخواهید چهکاره شوید» بهعنوان موضوع انشا یا همان «بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی» که گهگاه بزرگترها میپرسیدند، یک پاسخ غیرتکراری داشتم: «نویسنده». بعدها اما مسیر شاید بهگونهای رقم خورد که اگر چیزی بود از ذوق و قریحه، در زیروزبر دیفرانسیلها و پیچوتاب انتگرالها جا ماند و فراموش شد و حالا اینروزها بهقدری در نوشتن تنبل شدهام که نوشتن کتاب تصوری دور از ذهن مینماید، اگرچه خواستهای باشد به دل نزدیک. البته آن قسمت زیروزبر و پیچوتاب تزئینی است و ارزش دیگری ندارد. مشکل اصلی احتمالاً همین تنبلی بود که همچنان باقی است.
گمانم این است که این چالش بیشتر ناظر به نوشتن کتابی در یکی از انواع ادبی است و از این منظر آنچه اکنون در ذهن به آن تمایل دارم، نگاشتن روایت یا روایاتی است با درونمایهای از شباهتها و تفاوتهای شگفتانگیز بین آدمها و نیز ویژگیها، افکار و درونیات غریبی که در نظر خود افراد بسیار عادی است، اما در صورت آشکار شدن، برای سایرین (حتی برخی نزدیکان افراد) شگفتآور خواهد بود. احتمالاً این روایتها در قالب طرحهایی از زندگی روزمرهی افرادی که بهعنوان افراد معمولی به آنها نگاه میکنیم (اگر اصلاً به آنها نگاه کنیم) بیان خواهند شد. البته روشن است که انتخاب قالب داستان نه از جهت کثرت تبحر و تجربهی من در این نوع ادبی، بلکه از حیث قلت تجربه و محدودیت آشنایی با انواع دیگر ادبی است که ورود به آن عرصهها را بسیار بعید مینماید.
شایان ذکر است که اگر نگارش کتاب در زمینهی تخصصی مدنظر باشد، طبعاً محاسبات قدری متفاوت است و بیشتر وابسته به میزان احساس نیاز به نگارش آن کتاب برای جامعهی تخصصی هدف است. بهبیان روشنتر، این کتاب یا باید از نظر طرح مفاهیم تخصصی خلأهایی را پر کند و نیازهایی را پاسخ دهد که سایر منابع موجود پاسخگوی آنها نیستند و یا از حیث نحوهی بیان باید بهگونهای باشد که نسبت به سایر منابع و کتب موجود در زمینهی مشابه، بهبودی را در انتقال مفاهیم حاصل کند.
از آقای صفاینژاد گرامی بابت دعوتشان سپاسگزارم و از نویسندگان وبلاگهای روزنوشتهای میمصاد، آبگینه و مینویسم از خودم دعوت میکنم تا در صورت تمایل، در این چالش وبلاگی شرکت کنند.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مهمتر از اینکه اگر من جای فلان کس یا در فلان موقعیت بودم چه میکردم، این است که در موقعیت کنونی خودم چه میکنم. باید اولویت صرف زمان و توان بر آنچه «میشود» را نسبت به آنچه «اگر میشد» در نظر گرفت که مبادا گرفتار سکون و خیالبافی شوم و از راه بمانم. البته که آنچه «میشود» هم باید «بشود» که اگر نه، باز دستم خالی خواهد ماند و فکرم گرفتار.
من، بی اما و اگر، فقط جای خودم هستم. باید خودم را بگذارم جای خودم و ببینم چه باید بکنم و چه میکنم؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مکرر (بهویژه دربارهی گروهی از اهل کتاب) میگوید رویگردان نشدند یا کافر نشدند مگر پس از آن که به حقیقت علم یافتند. مگر میشود؟ چرا و چهطور پس از آن که حقیقت را دانستند به آن کافر شدند یا از آن روی گرداندند؟
یک نگاه به روزها و سالهای گذشته از زندگی، مجموعهای از
موقعیتها و تصمیمها را به یادم میآورد که میدانستم و خودم را به ندانستن زدم
و میدیدم و نادیده گرفتم، چون میلی و هوسی بود به سویی دیگر که میطلبید رویگرداندن و نادیدهگرفتن را، نفهمیدن را.
خدایا ما را لحظهای به خود وامگذار! روی ما را بهسوی خودت بگردان و روی گردان را روی گریان کن!
____________________________________________________________
پینوشت: طاعاتتان قبول و عیدتان با تأخیر بسیار مبارک!