«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
پیرمرد کفاش میگوید: «نایلون سفرهای رو برمیدارن باهاش کفش درست میکنن، دو بار که بند کفشو میکشی پاره میشه. میگن چرم مصنوعیه. چرم مصنوعی چیه دیگه؟ مگه گاو مصنوعی و بز مصنوعی داریم که چرم مصنوعی داشته باشیم؟»
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
پیرمرد کفاش میگوید: «نایلون سفرهای رو برمیدارن باهاش کفش درست میکنن، دو بار که بند کفشو میکشی پاره میشه. میگن چرم مصنوعیه. چرم مصنوعی چیه دیگه؟ مگه گاو مصنوعی و بز مصنوعی داریم که چرم مصنوعی داشته باشیم؟»
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
پنجرههای خانه را عوض کردهایم. این پنجرههای UPVC و شیشههای دوجداره خیلی کارآمد هستند، هم از نظر صرفهجویی در مصرف انرژی، هم از حیث کاهش ورود صدا و گرد و خاک. البته در بخش صدا، حرفی هست در کارآمدیشان و آن هم اینکه قرار بود مانع آلودگی صوتی شوند، نه اینکه جلوی ورود هر صدایی را بگیرند. قرار نبود، بروی کنار پنجره و ببینی که معلوم نیست از کی باران باریده و تو نفهمیدهای، چون صدای قطرات باران را نشنیدهای. قرار نبود صدای اذان هم حذف شود. قرار نبود که صدای شادمان بازی بچهها در برف هم به گوش نرسد، و حتی صدای ساز و آواز آن خواننده و نوازندهی دورهگرد که احتمالاً با هر معیار فنی، میتواند آلودگی صوتی محسوب شود ... شکر خدا که هوا که به سمت گرمتر شدن برود، بیشتر میشود پنجرهها را باز کرد، اما نمیدانم در این مدت چند صدا را از دست میدهم.
لطفاً پنجرههای آینده طوری ساخته شوند که امکان انتخاب صداهای عبوری از آنها فراهم باشد.
با سپاس
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در کتاب «تفسیر سوره قدر» استاد صفایی حائری چنین آمده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
اگر دشمنی را که دشمن ذاتی است و در هجومش پایدار و راسخ است، تا سرحد سرزمینت برانی و رهایش کنی، رهایت نمیکند، تجدید قوا میکند، از غفلت و ضعفت استفاده میکند و دوباره و چندباره حمله میکند. چنین است که دچار تکرار گناهان و درگیر گناهان تکراری میشوم و پیوسته درجا میزنم. رکود و سکون در برابر دشمن، با تکرار و تداوم درگیریهای تکراری همراه است که خستگی را بهدنبال دارد و در پی خستگی، عقبنشینی محتمل است. ناگزیر باید حمله کرد و پیش رفت و مرزها را بهعقب راند و به دشمن امان نداد. باید در راه رشد، پیوسته گام برداشت، (حتی / البته) آهسته و پیوسته. باید سرزمین وجود را گسترش داد. باید کشورگشایی کرد.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در قنوت نماز میخوانم: «اللّهمّ اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین علیه السّلام فی الدّنیا و الآخره». احساس میکنم قامتم کوتاه و کوتاهتر میشود، کوچک میشوم، چسبیده به زمین. بعد ناگهان در ذهنم آدمی را میبینم بسیار بسیار کوچک. از بالا به او نزدیک میشوم. خودم هستم. او من است. برمیگردم. کجای راه و رسم زندگیم شبیه حسین (ع) است، چه رنگی از او دارم که میخواهم در دنیا و آخرت «وجیهاً بالحسین علیه السّلام» باشم؟ او روی به کدام سو داشته است و من رو به کدام سو دارم؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
من بهسختی زاده شدم. میگویند دشوارترین تولد مربوط به من بود. تولدهای بعدی سادهتر بود و پیدرپی. من منم، نخستین واژه بر کاغذ سفید.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
فکرش را بکن! چند بار شد که دعا کردی و خدا را خواندی که «خدایا تو را میخوانم و از تو میخواهم که چنین شود» و بعد چنان شد؟ بشمار و حساب کن که چند مرتبه گفتی «ای خدا! اگر این قضیه درست شود و این ماجرا به سامان برسد، اگر این اتفاق بیفتد، اگر این نشانه را بنمایی، دیگر اطمینان پیدا میکنم و استوار گام در راه میگذارم و تا آخر هم پایم را کج نمیگذارم یا حداقل تلاشم را میکنم که چنین باشد»؟ اما بعد باز طور دیگر قدم برداشتی و به راه دیگر رفتی و بازیهایی درآوردی که خودت بهتر میدانی.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
این نوشته دربرگیرندهی سؤالاتی خام و اولیه دربارهی ترس است که نهتنها هنوز برای فکر کردن عمیق در مورد پاسخ آنها فرصتی نیافتهام، بلکه دربارهی درستی خود سؤالات و واژهگزینی آنها هم نتوانستهام تأمل چندانی کنم. ازاینرو، احتمالاً نهتنها خواندن آن برای خوانندگان محترم اینجا عایدی چندانی ندارد (ان شاء الله خواندن سایر مطالب چیزی داشته باشد)، بلکه با توجه به طولانی بودن نسبی آن، وقت قابلتوجهی هم از ایشان خواهد گرفت. البته نظرات و راهنماییهای احتمالی دوستان بزرگوار برای من مفید خواهد بود، ان شاء الله.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بهگمانم اولین گام در نهادینه کردن سادگی و بیپیرایگی، شفافیت و روراستی، و صداقت و راستگویی در خود، بهکار بستن آنها در رویارویی و برخورد با خویش است و اگر این امر محقق نشود، در سایر صحنهها نیز مقصود، بهحقیقت حاصل نمیشود، حتی اگر بهظاهر چنین باشد.
در این رویارویی نخستین که اصیلترین مرحله نیز هست، خوشبختانه ترسی هم از فریبکاری و بیصداقتی دیگران و متضرر شدن فرد وجود ندارد و هر چه هست، خودِ فرد است در رویارویی با خویش. فقط باید از بازی و بازیگری و بازیچهها دست شست و به و خویشتن روی آورد.
ای کاش در عمل هم همینقدر آسان بود!
***
من را بسِتان ز من وَ از من برهان
بر صفحهی جان، نشانِ خود را بنِشان
تا بودنِ من ز هستِ تو نیست شود
یک جرعه مرا ز جام قربت بچشان
___________________________________________________________
پینوشت: شعر (اگر بشود شعر نامیدش) در ارتباط با این مطلب نوشته نشده است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
درست مثل همان بارهای گذشته که نمیدانم صد بار بود یا هزار بار و یا بیشتر ...