من عین الف نه، مثل دالم

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

سکه‌ی قلب

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آیا می‌توان گفت که افکار و دغدغه‌هایی که هنگام خواندن نماز ما را تمرکز و حضور قلب بازمی‌دارند،‌ هر چند که در نظر خودمان ظاهر و رنگ الهی و دینی داشته باشند، در واقع فاقد نیت الهی خالص بوده‌اند؟ شاید اگر چنین نبود، نه‌تنها در هنگام نماز که فرصت ویژه‌ی یاد الهی به‌صورت خالص و بی‌پرده است مزاحم نمی‌شدند، بلکه در هنگام پرداختن مستقیم به آن فکر و عمل هم باید ما را هر چه بیشتر متوجه یاد او می‌کردند، خود ذکری می‌شدند با صورتی دیگر. پس اگر شکلشان و تناسبشان با موقعیت‌ها صحیح است، باید برای اصلاح نیتشان هم تلاش کرد.

کمک و راهنمایی شما مغتنم خواهد بود.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

عبور

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

بسیاری از آن‌چه که در کتاب‌ها و جزوه‌ها و خیلی جاهای دیگر می‌خوانیم یا می‌شنویم، داده و اطلاعات هستند، نه دانش، زیرا از مسیر فهم ما نگذشته‌اند. پردازش نشده‌اند. فرآیند فهم باید از تجربه کردن و درگیر شدن آغاز شود تا مسأله‌ای شکل بگیرد. آن مسأله در ذهن ما مثل یک شکل است با حفره‌ای در میان آن، مثل یک پازل با قطعه‌ای مفقود، یا مثل ماشینی که یکی از چرخ‌دنده‌های آن از جایش افتاده است. پس یا اصلاً کار نمی‌کند و یا عملکرد آن دچار نقص است. بعد می‌گردیم و درگیر می‌شویم و می‌یابیم و پردازش می‌کنیم و چکش‌کاری می‌کنیم تا چیزی مناسب آن حفره بیابیم و بسازیم، قطعه‌ی گمشده را، چرخ‌دنده‌ی مفقود را. این همان پاسخ ماست که در جایش می‌نشیند. بعد ممکن است که پاسخ بهتری بیابیم که بهتر آن‌جا بنشیند یا چرخ‌دنده را تراش دهیم تا بهتر درگیر شود و کار را پیش ببرد یا حتی در میان و خرت و پرت‌ها، حرف‌ها و پاسخ‌های فرد یا افراد دیگر، چیزی پیدا کنیم، پاسخی بیابیم که بهتر در آن‌جا بنشیند. اما همه‌ی این‌ها مستلزم آن است که ابتدا آن حفره به‌درستی شکل بگیرد و ما حسابی با آن سر و کله بزنیم تا خوب بشناسیمش. زوایا و کج و کولگی‌هایش خوب برایمان روشن شود تا بعد بدانیم که دنبال چه چیزی هستیم و بتوانیم چیزهایی که به دستمان می‌رسد را ارزیابی کنیم که به کارمان می‌آیند یا نه. شاید منظور الیوت هم همین بود در آن‌چه درباره‌ی حکمت و دانش و اطلاعات گفت.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

شیرین‌عقل

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

راه رفتنش عادی نیست، انگار یک پایش کمی کوتاه است و می‌لنگد. به پله برقی که می‌رسد، کمی برمی‌گردد و نیم‌رخ صورتش را می‌بینم، و لبخندی را که به لب دارد. عادی نیست. از آن‌هایی است که زیاد عادت نداریم به بودنشان، به دیدنشان. از آن‌هایی که شاید اسمشان را می‌گذاریم شیرین‌عقل یا چیزهای دیگر. از روی پل عابر که داریم می‌گذریم، برمی‌گردد و به من لبخند شیرینی می‌زند و دستش را به‌آرامی بالا می‌رود، مثل سلام کردن. از شیرینی لبخندش، لبخند به لبم می‌آید و برایش سر تکان می‌دهم. از پله‌ی برقی آن‌طرف که پایین می‌رویم، بچه‌ای را می‌بیند که دست در دست مادرش روی پله بالا می‌آید و از کنارمان می‌گذرد، به او لبخند می‌زند و دستش را به نشانه‌ی سلام به آرامی بالا می‌‌آورد. در ایستگاه مترو گمش می‌کنم. قطار که حرکت می‌کند، می‌بینم که از آن سر واگن دارد می‌آید، لنگان لنگان، سربه‌زیر و لبخند بر لب. از من رد می‌شود و می‌رسد به بچه‌ای که در کنار پدرش نشسته است، به رویش لبخند می‌زند و دستش را آرام بالا می‌آورد، یعنی سلام. یکی دو بار دیگر هم می‌آید و می‌رود و به بچه‌ها لبخند می‌زند و برایشان دست بالا می‌آورد. احساس خوبی دارم که آقای شیرین‌لبخند یا شیرین‌دل یا شیرین‌روی، من را هم به حساب آورده است. کاش گاهی عقل من هم این‌قدر شیرین بود.

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف