من عین الف نه، مثل دالم

۵ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

حیرانی سوم: «آه»

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

بدا به حال من اگر که عمر من تباه شد

بدا به حال من اگر که نامه ام سیاه شد

بدا به حال من اگر خراب شد حصار دل

اگر تمام پاکی ام، فدای یک نگاه شد

بدا به حال من اگر دلم ز دوست خالی است

همان که در مصائبم برای من پناه شد

بدا به حال من اگر حیا ز قلب من بشد

بدا به حال آن دلی که طالب گناه شد

بدا به حال من اگر که دل به هیچ داده ام

که عزت و شرافتم به پای مال و جاه شد

بدا به حال من اگر دلم ز این و آن پر است

بدا به حال آن دژی که جای این سپاه شد

بدا به حال من اگر که بی ­وفا و خس شدم

که یاور همیشه ام، رفیق گاه گاه شد

بدا به حال من اگر چراغ را بکشته ام

که گام های خسته ام به سوی کوره راه شد

بدا به حال من اگر که جام می دهم ز کف

بدا به حال لحظه ای که یوسفم به چاه شد

چو اشک گوهری گران ندیده ام در این جهان

خوشا به حال قسمتم کزین نوشته آه شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

قلّک

«الا بذکر الله تطمئنّ القلوب»

قلّک های خالی عجیب می ترسند از شکستن و رسوا شدن. خودم و دلم شده ایم عین قلّک خالی.

از یاد خودت سرشارمان کن، باشد که شکستن آرزویمان شود، مثل شهید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

حیرانی دوم: «باز آی»

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

باز آی آدما و برآور تو کام ما

زان باده ی ازل، برافروز جام ما

خورشیدوار ز رخ بربکش نقاب ابر

تا رنگ خون بگیرد این رخ زردفام ما

ما را اشارتی کن از آن ذکر کیمیا

تا پاک گردد از گنه رخ تیره فام ما

زان نفخ آتشین بر ارواح ما بدم که باز

خوش نغمه ای بنوازد این نای خام ما

گویند سالکان، چو خواهیم وصل دوست

بال و پری بباید، نه این خسته گام ما

بهر رضایت دل، پی ننگ و نام گشته ایم

راضی نشد دل عاقبت از ننگ و نام ما

گر خانه ای ز نو نسازیم بهر دل

ترسم که بر سر آیدش این کهنه بام ما

حیران بمانده ایم در این ظلمت مهیب

شاید صبا به یار رساند پیام ما

هر چند سرد و سیه روی و خسته ایم

بازآ که تیغ نور برون آید از نیام ما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

ستّار من

«یا ستّار العیوب و علّام الغیوب»

خدایا به تو پناه می آورم از آن که صورتم از سیرتم پلیدتر و نهانم از آشکارم تاریک تر باشد. خدایا پناه می آورم به تو از آن که دیگران را به رنگ رخساره بفریبم. خدایا پناهجویم به سوی تو از شرّ ریا و تزویر.

الهی از خودم به سوی خودت می گریزم. ظاهرم را تو آراستی، باطنم را خودم آلودم. مپسند که چنین بماند و بمانم.

 

پی نوشت:

«کس نمی داند زمن جز اندکی / وز هزاران جرم و بدفعلی یکی»

«من همی آن دانم و ستّار من / جرم ها و زشتی کردار من»*

...

*مولوی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

انگشتر

«به نام او که بر همه احوال آگاه است»

حواسم باشد، دیو انگشتر از دستم بیرون نکند. سلیمان بی انگشتر هم سلیمان بود، من با انگشتر هم سلیمان نیستم، با انگشتر اما دلم گرم است که اگر سلیمان نه، اما دیو هم نیستم.

خدایا ما را لایق انگشتر قرار ده.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف