من عین الف نه، مثل دالم

۸۷ مطلب با موضوع «خودنویسی و بیخودنویسی» ثبت شده است

من و طبیبان دوّار

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

همکاران گرامی! به‌اطلاع می‌رساند مراسم گرامی‌داشت سومین سالروز شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از ساعت 10 در سالن ... برگزار می‌گردد. ضمناً در پایان این مراسم پیکر شهید گمنام از محل مراسم تا درب جنوبی محوطه‌ی ... تشییع خواهد شد.

نسبتمان چیست؟ من بیمار هزارمرضم و آنان «طبیب دوّار*»، که رنگ از رسول مهربانی (ص) گرفته‌اند. من گرفتار جهل و غفلت و کوتاه‌همتی و امراض بسیار دیگرم و آنان پزشکانی هستند که برای درمان امراض روح، مرزی نمی‌شناسند. پس هر بار، این طبیب است که بر بالین بیمار حاضر می‌شود.

... و این سومین بار بود.

_________________________________________________________________

* «طبیب دوّار بطبه» تعبیر اما علی (ع) درباره‌ی پیامبر اکرم (ص) در خطبه‌ی 108 نهج‌البلاغه.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

پیشواز بهار و ایستگاه ته‌سیگار

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اعیاد گذشته و آینده‌ی ماه شعبان بر همه‌ی همراهان گرامی مبارک! از جمله دستاوردهای چند روز پیاده رفتن به محل فیزیوتراپی، زیارت ایشان بود به‌عنوان نخستین درختی که پیش از رسیدن رسمی بهار پیش رو، چشمان مرا به دیدن چند شکوفه مهمان کردند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

ارل گری

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اگر کسی به آن خانم گوینده‌ی تبلیغ چای شهرزاد دسترسی دارد، مراتب سپاس و قدردانی ما را به ایشان ابلاغ کند که با لحن و لهجه‌ی بسیار نیتیو خود در بیان عبارت «ارل گری»، هر بار به ما یادآور می‌شود که چه‌قدر در توهم آموختن زبان انگلیسی در مدرسه و دانشگاه و کلاس‌های بیرون از این دو، آب در هاون کوبیدیم و ساعت‌های عمر را بر باد دادیم. البته که قطعاً‌ راضی به تحمل این همه زحمت از جانب ایشان نبودیم.

البته سال‌هاست که فهمیده‌ام چای ایرانی با ذائقه و مزاج من سازگارتر است و رایحه‌اش برایم خاص‌تر و دلپذیرتر است.

___________________________________________________________

پی‌نوشت: ببخشید اگر مطالب چندان پربار نیستند.

۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
عین الف

خوبه؟

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

انگشت کوچک دست چپم، دچار عارضه‌ی انگشت ماشه‌ای شده است. حالا چرا انگشت کوچک دست چپ، نمی‌دانم، شاید در نگه داشتن Shift یا Ctrl فشار زیادی را متحمل شده است. در جلسه‌ی اول فیزیوتراپی، آقای فیزیوتراپیست الکترودهای دستگاه stimulator را داخل پدهای خیس دو طرف انگشت می‌گذارد و می‌بندد. بعد می‌گوید که با شروعِ کارِ دستگاه، احساس گِزگِز و سوزن‌سوزن شدن در انگشتت خواهی داشت. جریان را زیاد می‌کند و می‌پرسد: «خوبه؟»، با قدری تأمل و تعجب پاسخ می‌دهم: «نمی‌دونم». جریان را قدری بیشتر می‌کند و حس گز‌گز هم بیشتر می‌شود و دوباره می‌پرسد: «الان خوبه؟»، و من که نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم، تقریباً بلند می‌خندم و فیزیوتراپیست می‌گوید: «کلاً خوشحالی!» می‌گویم: «آخه نمی‌دونم خوبش چه‌جوریه، کمش خوبه، زیادش خوبه؟» و توضیح می‌دهد: «منظورم اینه که قابل‌تحمله؟». تأیید که می‌کنم می‌رود سراغ نفر بعدی. نمی‌توانم به او بگویم تصویری که در ذهنم آمد این بود که جریان برق را به من وصل کرده و ضمن زیاد کردن آن با لبخند کج در حالی که مثل شخصیت‌های کارتونی یک دندانش می‌درخشد، می‌پرسد: «خوبه؟ خوبت شد؟ حالت جا اومد؟».

یک ربع بعد، برمی‌گردد و جریان را که حالا تا حد زیادی برای انگشتم عادی شده است، به‌مقدار قابل توجهی بیشتر می‌کند و با لبخند می‌پرسد: «الان چی، خوبه؟» و من باز می‌خندم.

__________________________________________________________________

عید مبعث بر همه‌ی دوستان مبارک!

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
عین الف

چرم مصنوعی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

پیرمرد کفاش می‌گوید: «نایلون سفره‌ای رو بر‌می‌دارن باهاش کفش درست می‌کنن، دو بار که بند کفشو می‌کشی پاره می‌شه. می‌گن چرم مصنوعیه. چرم مصنوعی چیه دیگه؟ مگه گاو مصنوعی و بز مصنوعی داریم که چرم مصنوعی داشته باشیم؟»

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عین الف

آلودگی صوتی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

پنجره‌های خانه را عوض کرده‌ایم. این پنجره‌های UPVC و شیشه‌های دوجداره خیلی کارآمد هستند، هم از نظر صرفه‌جویی در مصرف انرژی، هم از حیث کاهش ورود صدا و گرد و خاک. البته در بخش صدا، حرفی هست در کارآمدیشان و آن هم این‌که قرار بود مانع آلودگی صوتی شوند، نه این‌که جلوی ورود هر صدایی را بگیرند. قرار نبود، بروی کنار پنجره و ببینی که معلوم نیست از کی باران باریده و تو نفهمیده‌ای، چون صدای قطرات باران را نشنیده‌ای. قرار نبود صدای اذان هم  حذف شود. قرار نبود که صدای شادمان بازی بچه‌ها در برف هم به گوش نرسد، و حتی صدای ساز و آواز آن خواننده و نوازنده‌ی دوره‌گرد که احتمالاً با هر معیار فنی، می‌تواند آلودگی صوتی محسوب شود ... شکر خدا که هوا که به سمت گرم‌تر شدن برود، بیشتر می‌شود پنجره‌ها را باز کرد، اما نمی‌دانم در این مدت چند صدا را از دست می‌دهم.

لطفاً پنجره‌های آینده طوری ساخته شوند که امکان انتخاب صداهای عبوری از آن‌ها فراهم باشد.

با سپاس

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عین الف

... ولی حالا چرا؟

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

وارد سالن بزرگ تزریق که می‌شوم، دورتادور، میزهای ثبت مشخصات و اتاقک‌های تزریق واکسن جای گرفته‌اند. صندلی‌های انتظار، یا دقیق‌تر، مبلمان انتظار هم در در میان سالن قرار گرفته‌اند و روبه‌روی هر میز ثبت‌نام، چندنفری به انتظار نشسته‌اند. ساعت حوالی 14:15 تا 14:30 است. پشت هر میز ثبت‌نام، اتاقک تزریق است که یک برگه‌ی A4 یا بزرگ‌تر دربرگیرنده‌ی نام واکسن را روی سطح خارجی دیواره‌ی آن چسبانده‌اند. سمت راست، تا جایی که چشم‌ بدون‌عینکم می‌بیند، روی کاغذها نام واکسن سینوفارم است تا انتهای سالن که چشمم می‌خورد به استندها و بنرهای واکسن رازی‌کووپارس. یکی دو هفته پیش از این، برای شرکت در فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن رازی نام‌نویسی کرده بودم، اما سامانه پیام داد که در شرایط کنونی امکان مشارکت در کارآزمایی را ندارم، احتمالاً به‌دلیل این‌که پیش‌تر کرونا گرفته بودم. در مورد واکسن فخرا هم همین ماجرا اتفاق افتاد. رفتم و داستان را برای مسئولین میز ثبت‌نام و تزریق گفتم تا ببینم این‌جا هم شرایط همان است یا خیر. گفتند: اگر تست پی‌سی‌آر با نتیجه‌ی مثبت داشته‌اید، فعلاً نمی‌شود از این واکسن استفاده کنید (به‌دلیل وجود پادتن در بدن و دشوار شدن سنجش نتایج کارآزمایی). از محل تزریق واکسن برکت پرسیدم که گوشه‌ی دیگر سالن در سوی مقابل را نشان دادند. محل ثبت‌نام و تزریق واکسن برکت، همان ابتدای سالن، اما سمت چپ ورودی بود که چون تقریباً پشت ستون بود، هنگامی که از ورودی سالن که سمت راست بود وارد شدم، آن را ندیدم. البته، وقتی که به میز رسیدم، دیدم که چسب یک گوشه‌ی بالایی برگه‌ی نام واکسن باز شده و برگه روی خود خم شده است و چیز چندانی از نام واکسن به چشم نمی‌خورد.

از افرادی که به انتظار نشسته بودند در مورد واکسیناسیون پرسیدم که گفتند فعلاً ثبّات برای صرف ناهار رفته است. منتظر نشستم. ثبّات زود آمد. رفتیم برای ثبت‌نام. گفتند باید تعداد به ده نفر برسد تا کار تزریق را شروع کنیم (ظاهراً به این دلیل که ویال واکسن برکت حاوی مقدار لازم برای ده دوز واکسن است). دوباره منتظر نشستیم. در همین اثنا، چسب گوشه‌ی دیگر برگه‌ی نام واکسن هم باز شد و برگه به زمین افتاد. دست‌اندرکاران محترم در رفت‌وآمد بودند و کسی هم التفاتی به برگه‌ی زیر پاها نداشت. با این وضع، احتمالاً ما باید مثل شاگرد شوفرها که در ترمینال اتوبوس‌رانی داد می‌زنند و مسافر جمع می‌کنند، می‌رفتیم دم ورودی و داد می‌زدیم: «برکت، الان حرکت، جا نمونی». بلند شدم و رفتم دم میز ثبّات که مسئول تزریق هم کنارش بود. با لبخند گفتم: «ببخشید این برگه افتاده زمین، لطفاً ‌اگه می‌شه نصبش کنید که اگه کسی دنبال واکسن برکت می‌گرده، بتونه پیدا کنه». گفتند: «باشه»، ولی اقدام سریعی نکردند که خیلی خوشحال نشوم. بعد از دقایقی برگه را برداشتند و در جایش نصب کردند. بعد از ده دقیقه‌ای که تعداد به هفت یا هشت نفر رسید، کار تزریق را شروع کردند، اما پس از تزریق واکسن برای یک نفر، سیستم قطع شد. لحظاتی بعد از بلندگو اعلام شد که همکاران محترم مراقب کابل‌های پشت کیس‌ها باشید، چون اگر کابل شبکه‌ی پشت یکی از کامپیوتر‌ها قطع شود، کل شبکه مختل می‌شود. سیستم وصل شد و خوشبختانه پس از آن، کار با سرعت نسبتاً خوبی پیش ‌رفت و تعداد افرادی که برای تزریق واکسن برکت می‌آمدند هم بیشتر ‌شد. البته به‌نظر می‌رسید که کلاً چهره‌ی افرادی که برای تزریق واکسن آمده‌اند به دل ثبّات مربوطه نمی‌نشیند. با وجود این مشکلات جزئی، باید گفت که هم شرایط محیط تزریق مناسب بود (پارکینگ، فضای انتظار، تهویه و صندلی‌ها) و هم از نظر زمانی، کل کار خیلی طول نکشید، اگرچه می‌توانست سریع‌تر هم انجام گیرد.

چند ساعت پس از آن که به خانه که برگشتم، پیامک آمد که می‌توانید برای تزریق واکسن رازی‌کووپارس مراجعه کنید. پس‌فردا هم باز پیامک دیگری آمد. اما چه سود که دیگر «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».

____________________________________________________________________________

پی‌نوشت: این مطلب محتوای خاصی ندارد. صرفاً نوشته شد که بماند به یادگار از این روزگار (که ان شاء الله روزهای روشن‌تری در پی داشته باشد).

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

منحصربه‌فرد

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

کتاب را قبلاً خوانده بودم و به‌نظرم کتاب مفیدی آمده بود. این دومی را که داشتم می‌خریدم، دیگر تورق نکردم.

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف

کتاب شوخ

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«تقویم شمسیِ روی میز خبر از سفر قریب‌الوقوعی می‌دهد که قرار است روزِ پنجشنبه، چهاردهم مردادماه سالِ 1395، به مقصد سرزمین آفتابِ تابان آغاز شود و من در این نیمه‌شبِ تابستانی کمی بی‌خواب شده‌ام!»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

خشم روز

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

هنوز روزهای اول ابتلایم به کرونا بود. صدای فسسس که بلند شد، اول به ذهنم رسید که مادر قرص جوشان ویتامین C توی لیوان انداخته و برایم آورده است. اما صدای تق بلندی که آمد و شدت گرفتن صدای فسسس باعث شد سرم را برگردانم که ببینم دقیقاً چه خبر است که با دود غلیظ سفیدی مواجه شدم که با شدت از کنار تخت بالا می‌آمد. من که هنوز گیج خواب بودم، یک لحظه به ذهنم رسید که از پنجره، ترقه‌ی دودزا یا چیزی مثل آن به داخل پرت شده است. اما وقتی که بلند شدم و شروع به تکان دادن ملحفه برای خارج کردن دود کردم، تازه متوجه شدم، آن‌چه روی داده است، مشابه همان چیزی است که بارها در پیام‌های پرارسال فضای مجازی دیده بودم. منبع دود و صدا، گوشی موبایل بود. گوشی روی یک برگ کاغذ بود که سریع با همان به بالکن منتقلش کردم.

جالب اینجاست که در آن زمان نه من در حال استفاده از گوشی بودم و نه گوشی در حال شارژ بود. شاید از من کرونا گرفته بود. چون در آن چند روز اصلاً فاصله‌‌گذاری اجتماعی را رعایت نکرده بودیم.

 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف