«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
وارد سالن بزرگ تزریق که میشوم، دورتادور، میزهای ثبت مشخصات و اتاقکهای تزریق واکسن جای گرفتهاند. صندلیهای انتظار، یا دقیقتر، مبلمان انتظار هم در در میان سالن قرار گرفتهاند و روبهروی هر میز ثبتنام، چندنفری به انتظار نشستهاند. ساعت حوالی 14:15 تا 14:30 است. پشت هر میز ثبتنام، اتاقک تزریق است که یک برگهی A4 یا بزرگتر دربرگیرندهی نام واکسن را روی سطح خارجی دیوارهی آن چسباندهاند. سمت راست، تا جایی که چشم بدونعینکم میبیند، روی کاغذها نام واکسن سینوفارم است تا انتهای سالن که چشمم میخورد به استندها و بنرهای واکسن رازیکووپارس. یکی دو هفته پیش از این، برای شرکت در فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن رازی نامنویسی کرده بودم، اما سامانه پیام داد که در شرایط کنونی امکان مشارکت در کارآزمایی را ندارم، احتمالاً بهدلیل اینکه پیشتر کرونا گرفته بودم. در مورد واکسن فخرا هم همین ماجرا اتفاق افتاد. رفتم و داستان را برای مسئولین میز ثبتنام و تزریق گفتم تا ببینم اینجا هم شرایط همان است یا خیر. گفتند: اگر تست پیسیآر با نتیجهی مثبت داشتهاید، فعلاً نمیشود از این واکسن استفاده کنید (بهدلیل وجود پادتن در بدن و دشوار شدن سنجش نتایج کارآزمایی). از محل تزریق واکسن برکت پرسیدم که گوشهی دیگر سالن در سوی مقابل را نشان دادند. محل ثبتنام و تزریق واکسن برکت، همان ابتدای سالن، اما سمت چپ ورودی بود که چون تقریباً پشت ستون بود، هنگامی که از ورودی سالن که سمت راست بود وارد شدم، آن را ندیدم. البته، وقتی که به میز رسیدم، دیدم که چسب یک گوشهی بالایی برگهی نام واکسن باز شده و برگه روی خود خم شده است و چیز چندانی از نام واکسن به چشم نمیخورد.
از افرادی که به انتظار نشسته بودند در مورد واکسیناسیون پرسیدم که گفتند فعلاً ثبّات برای صرف ناهار رفته است. منتظر نشستم. ثبّات زود آمد. رفتیم برای ثبتنام. گفتند باید تعداد به ده نفر برسد تا کار تزریق را شروع کنیم (ظاهراً به این دلیل که ویال واکسن برکت حاوی مقدار لازم برای ده دوز واکسن است). دوباره منتظر نشستیم. در همین اثنا، چسب گوشهی دیگر برگهی نام واکسن هم باز شد و برگه به زمین افتاد. دستاندرکاران محترم در رفتوآمد بودند و کسی هم التفاتی به برگهی زیر پاها نداشت. با این وضع، احتمالاً ما باید مثل شاگرد شوفرها که در ترمینال اتوبوسرانی داد میزنند و مسافر جمع میکنند، میرفتیم دم ورودی و داد میزدیم: «برکت، الان حرکت، جا نمونی». بلند شدم و رفتم دم میز ثبّات که مسئول تزریق هم کنارش بود. با لبخند گفتم: «ببخشید این برگه افتاده زمین، لطفاً اگه میشه نصبش کنید که اگه کسی دنبال واکسن برکت میگرده، بتونه پیدا کنه». گفتند: «باشه»، ولی اقدام سریعی نکردند که خیلی خوشحال نشوم. بعد از دقایقی برگه را برداشتند و در جایش نصب کردند. بعد از ده دقیقهای که تعداد به هفت یا هشت نفر رسید، کار تزریق را شروع کردند، اما پس از تزریق واکسن برای یک نفر، سیستم قطع شد. لحظاتی بعد از بلندگو اعلام شد که همکاران محترم مراقب کابلهای پشت کیسها باشید، چون اگر کابل شبکهی پشت یکی از کامپیوترها قطع شود، کل شبکه مختل میشود. سیستم وصل شد و خوشبختانه پس از آن، کار با سرعت نسبتاً خوبی پیش رفت و تعداد افرادی که برای تزریق واکسن برکت میآمدند هم بیشتر شد. البته بهنظر میرسید که کلاً چهرهی افرادی که برای تزریق واکسن آمدهاند به دل ثبّات مربوطه نمینشیند. با وجود این مشکلات جزئی، باید گفت که هم شرایط محیط تزریق مناسب بود (پارکینگ، فضای انتظار، تهویه و صندلیها) و هم از نظر زمانی، کل کار خیلی طول نکشید، اگرچه میتوانست سریعتر هم انجام گیرد.
چند ساعت پس از آن که به خانه که برگشتم، پیامک آمد که میتوانید برای تزریق واکسن رازیکووپارس مراجعه کنید. پسفردا هم باز پیامک دیگری آمد. اما چه سود که دیگر «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».
____________________________________________________________________________
پینوشت: این مطلب محتوای خاصی ندارد. صرفاً نوشته شد که بماند به یادگار از این روزگار (که ان شاء الله روزهای روشنتری در پی داشته باشد).