من عین الف نه، مثل دالم

۸۹ مطلب با موضوع «خودنویسی و بیخودنویسی» ثبت شده است

شیرین‌عقل

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

راه رفتنش عادی نیست، انگار یک پایش کمی کوتاه است و می‌لنگد. به پله برقی که می‌رسد، کمی برمی‌گردد و نیم‌رخ صورتش را می‌بینم، و لبخندی را که به لب دارد. عادی نیست. از آن‌هایی است که زیاد عادت نداریم به بودنشان، به دیدنشان. از آن‌هایی که شاید اسمشان را می‌گذاریم شیرین‌عقل یا چیزهای دیگر. از روی پل عابر که داریم می‌گذریم، برمی‌گردد و به من لبخند شیرینی می‌زند و دستش را به‌آرامی بالا می‌رود، مثل سلام کردن. از شیرینی لبخندش، لبخند به لبم می‌آید و برایش سر تکان می‌دهم. از پله‌ی برقی آن‌طرف که پایین می‌رویم، بچه‌ای را می‌بیند که دست در دست مادرش روی پله بالا می‌آید و از کنارمان می‌گذرد، به او لبخند می‌زند و دستش را به نشانه‌ی سلام به آرامی بالا می‌‌آورد. در ایستگاه مترو گمش می‌کنم. قطار که حرکت می‌کند، می‌بینم که از آن سر واگن دارد می‌آید، لنگان لنگان، سربه‌زیر و لبخند بر لب. از من رد می‌شود و می‌رسد به بچه‌ای که در کنار پدرش نشسته است، به رویش لبخند می‌زند و دستش را آرام بالا می‌آورد، یعنی سلام. یکی دو بار دیگر هم می‌آید و می‌رود و به بچه‌ها لبخند می‌زند و برایشان دست بالا می‌آورد. احساس خوبی دارم که آقای شیرین‌لبخند یا شیرین‌دل یا شیرین‌روی، من را هم به حساب آورده است. کاش گاهی عقل من هم این‌قدر شیرین بود.

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

سه روایت ظاهراً بی‌ربط

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

روایت اول

تلویزیون روشن است. شبکه‌ی ... پیام‌های بازرگانی پخش می‌کند. ناگهان، تبلیغ چادر مشکی! کمی برایم غریب است، شاید از آن جهت که تبلیغ چادر مشکی تا کنون چندان سابقه نداشته است، یا حداقل من به یاد ندارم. اما نام این چادر مشکی که تبلیغ می‌شود، قدری غریب‌تر است: «چادر جلوه». چادر جلوه؟! به‌نظرم انتخاب خوبی نیست. در هر حال، از این هم می‌گذرم، چون نمی‌دانم دقیقاً با چه فکر و نیتی این نام را برای محصول خود انتخاب کرده‌اند. اما شکل و سبک تبلیغ، شبیه همان تبلیغات سرویس آشپزی ...، کفش پیاده‌روی ... مدل ...، لوسیون موی سر ... و ... که در نهایت هم باید عدد فلان را به شماره‌ی بهمان ارسال کنید تا این محصول ایرانی را با ... تخفیف درب منزل دریافت کنید. خانمی که چادر «جلوه» بر سر دارد و در حال معرفی و تبلیغ محصول است، رنگش به سفیدی می‌زند. ظاهراً آن‌قدر جلوه‌اش زیاد بوده است که مسئولین امر ناچار شده‌اند، از رنگ و جلوه‌ی تصویر بکاهند، باشد که این دنیای غدار فریفتگار چندان در نظر بینندگان جلوه نکند.

 

روایت دوم

باز هم تلویزیون روشن است. خبرنگار شبکه‌ی خبر به‌صورت مستقیم از تظاهرات روز دانش‌آموز گزارش می‌دهد. سخت مشغول بیان جملات حماسی است. یک‌دفعه می‌گوید: «لم یلد و لم یولد. نزاده و زاده نشده است کسی که بتواند ایران و ایرانی را به زانو درآورد». در واقع منظورش این است: «مادر نزاییده کسی رو که بخواد برا ما شاخ‌بازی دربیاره»، اما ظاهراً کلی به‌خودش فشار آورده است تا توانسته است به آن رنگ دینی و ملی و ادبی بدهد (البته از نگاه خودش).

 

روایت سوم

نمی‌دانم تلویزیون روشن است یا خاموش. کتابی را از کتابخانه برمی‌دارم و پشت جلدش را نگاه می‌کنم. ده سطر (یا نیم‌سطر) توضیح آمده است درباره‌ی کتاب و نویسنده‌اش. چشمم به سطر اول می‌افتد و برایم سؤال پیش می‌آید که بهتر نبود به جای علامت "" از «» استفاده می‌کردند؟ به‌نظر من بهتر بود، اما تخصصی در این زمینه ندارم. بلافاصله چشمم به «بی تردید» می‌خورد و فکر می‌کنم که شاید درست‌تر بود که با نیم‌فاصله نوشته می‌شد. در سطر دوم چشمم به یک فاصله‌ی اضافه بین «و» و «از» می‌افتد. در سطر پنجم به‌نظرم می‌آید که جمله می‌تواند بعد از «است» با یک نقطه به پایان برسد. کاما (ویرگول) برای چیست؟ همان‌جا، پس از کاما، واژه‌ی «موشکفانه» را می‌بینم که احتمالاً همان «موشکافانه» است. قدری با آن بازی می‌کنم: «موشک فانه؟ آره، خیلی. نخوردی تا بدونی که چی فانه و چی فان نیست.» بعد خود جمله توجهم را جلب می‌کند: «نگرش موشکفانه، واقعیت و طنز و افسانه‌پردازی و تخیل شاعرانه همه به یک حد در او هست .» بزرگوار، این‌ها را با متر اندازه گرفتی یا ترازو؟ واحد اندازه‌گیریشان متر است یا کیلوگرم یا پاسکال؟ حالا از این‌ها بگذریم، بین «هست» و نقطه دیگر چرا فاصله گذاشتی؟ جمله‌ی بعد را چرا با «و» شروع کردی. فکر نکنم خیلی ربطی به سبک نویسندگی و چیزهایی از این دست داشته باشد. دو سطر بعد، باز یک فاصله‌ی کامل جایی آمده است که نباید می‌آمد: «می کوشد». می‌رسم به جمله‌ی آخر: «... دنیایی که او می‌خواهد دنیای روشنایی است، دنیایی که باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌های انسانی نو از آن پدید آید». شاید جمله این‌طور بوده است: «باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌ها، انسانی نو از آن پدید آید». شاید هم این را در نظر داشته‌اند: «باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌های انسانی، دنیایی نو پدید آید».

نگاهی به داخل کتاب می‌اندازم. اصلاً به‌نظر نمی‌رسد که متن آن همانند متن پشت جلد دارای مشکلات متعدد و ابتدایی باشد. بعد فکر می‌کنم که این ده سطر پشت جلد مثلاً قرار است معرف کتاب باشد. مثل ویترین جذاب یک مغازه که می‌تواند افراد را جذب کند و به داخل بکشد، باید بتواند خواننده را به باز کردن و خواندن کتاب ترغیب کند. پس چرا این‌طور است؟ انگار پس از نوشتن، حتی یک بار هم آن را نخوانده‌اند. گویی کسی هم که آن را نوشته است، خیلی فرد مناسبی برای این کار نبوده است. ظاهراً انتشارات هم انتشارات معتبری است. پس چرا برای این کار اهمیتی قائل نشده است؟ مگر چه‌قدر زمان و هزینه نیاز داشت؟ برای ترجمه‌ی این کتاب احتمالاً زمان قابل‌توجهی صرف شده است، اما گمان نمی‌کنم برای تهیه و نگارش یک متن مناسب برای پشت جلد کتاب بیش از چند ساعت زمان لازم باشد (البته توسط یک فرد مناسب و متخصص). چرا با بی‌توجهی به جزئیات، کارمان را خراب می‌کنیم؟

 

 

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

به انعام و لطف تو خو کرده‌ایم *

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

همیشه وقتی مراسم تشییع پیکر شهدا را می‌دیدم، در دل می‌گفتم ای کاش من هم در مراسم شرکت کرده بودم. اما همیشه یا بی‌خبر می‌ماندم یا کوتاهی همتم سبب می‌شد که بهانه‌ای برای شرکت نکردن در مراسم فراهم شود. این‌قدر این ماجرا ادامه پیدا کرد تا سال گذشته که آن شهید آمد و این‌جا هم شرحی از آن را بازگو کردم.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

فقط برای رشد خودت، داداش بردار بیار دیگه ...

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

خوب، راستش این است که در مورد بازگشت کتاب‌هایی که امانت می‌دهم چندان صبور نیستم. نه این‌که خواندن کتاب‌هایم را به کسی پیشنهاد نکنم یا آن‌ها را امانت ندهم، اما مثلاً چند هفته که از قرض دادن کتاب می‌گذرد، هی چشمم به جای خالی آن کتاب در کتابخانه می‌افتد و با خودم می‌گویم: «ای بابا! داداش بردار بیار دیگه کتابو. چی‌کار می‌کنی؟» بدیهی است ‌که کسی که کتاب را امانت می‌گیرد، خوب است که آن را در زمان معقولی بخواند و برگرداند. اگر به این رفتار عادت ندارد، تلاش برای اصلاح رفتار و عادت کردن به منضبط بودن درباره‌ی بازگرداندن امانات می‌تواند موجب رشد او شود. اگر من بتوانم در این جهت به رشد او کمک کنم، در واقع می‌توانم به رشد خودم هم کمک کنم، اما مشروط بر این که نیت من و بینش من حقیقتاً این‌گونه باشد، نه آن‌که ویژگی مثل بی‌صبری یا ... حمل بر رشدخواهی برای دیگران کنم. حالا سؤال این است که آیا با یادآوری مکرر این نیاز به اصلاح نیت، می‌توان آن را اصلاح کرد یا راه درمانی دیگری وجود دارد؟

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

به‌سوی توری آلومینیومی آکاردئونی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

* سال اول

- گفتم پنجره‌ها رو از این توری آلومینیومی آکاردئونیا بزنیم، ولی پرسیدم، می‌گن متری ... تومن! خیلی می‌شه. حالا فعلاً چند متر توری پارچه‌ای می‌گیریم می‌چسبونیم تا سال دیگه.

...

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

آداب و ترتیبی به‌قدر فهم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آن‌بار که به لطف خداوند به زیارت عتبات رفتم، گاهی برای آن که بتوانم آداب زیارت را بهتر و بیشتر رعایت کنم، سعی می‌کردم از مفاتیح دانشجویی یا کتب ادعیه و زیارات دیگر که در اختیار داشتیم استفاده کنم. حتماً آن دعاها و اذکار و زیارات همه خیر است و خوب است و پر از نور، اما به گمانم هر کدام مرتبه‌ای دارند که برای بهره‌مندی از برکات آن‌ها باید به آن رسید و در غیر این صورت، مطلوب حاصل نمی‌شود. برای من شاید هنوز زود و زیاد بود. شاید خواندن همان دو رکعت نماز معمولی یا نشستن و به حال خود نگریستن، فایده‌ی بیشتری داشت، اگر با شکستگی همراه بود، با درک خالی بودن دست‌ها.

در مورد علم، حتی همین علوم تجربی، دانسته‌هایی که در درون تحلیل و پرورده نمی‌شوند و به فهم نمی‌رسند، گاه نه‌تنها مفید نیستند، بلکه با ایجاد تصور فهم می‌توانند هم در فرآیند به‌کارگیری علم خسارت و آسیب ایجاد کنند و هم برای انسانیت فرد مضر باشند. آیا در مورد دعا و زیارت هم چنین آسیب‌هایی وجود دارد؟ به‌گمانم بعید نیست. معیار تشخیص وجود تناسب بین میزان رشد فرد با مستحباتی همچون ادعیه چیست؟ آیا «حال» انسان یا نکاتی همچون اثربخشی در ابعاد گوناگون زندگی می‌تواند معیار کافی باشد؟ لطفاً راهنمایی کنید.

_________________________________________________________________________

پی‌نوشت

اول) روحانی کاروان که سیّد مهربان و گرمی بود همان اول گفته بود که سعی کنید در زیارت خود را به تکلّف نیندازید. حتی همین‌جا هم بعضی از دوستان این‌چنین توصیه کرده بودند، اما ...

دوم) روز معلم بر همه‌ی دوستان بزرگواری که در عرصه‌ی تعلیم فعالیت دارند یا داشته‌اند، مبارک!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

... نروژی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«چوب» یا «جنگل» یا هر چیز دیگر، شاید تفاوت چندانی در اصل داستان ایجاد نکند، اما درهرحال، شاید مترجم باید برای انتخاب ترجمه‌ی مناسب عنوان کتاب بیشتر دقت و بررسی کند. Norwegian Wood ترانه‌ای است از The Beatles که هاروکی موراکامی عنوان آن را برای نام‌گذاری یکی از کتاب‌هایش انتخاب کرده است و در ایران هم به‌نام «چوب نروژی»(1) و هم به‌نام «جنگل نروژی»(2) ترجمه و منتشر شده است. البته پس از قدری مطالعه، بنا بر محتوای بعضی مطالب مربوط به مصاحبه‌های اعضای گروه بیتل‌ها، به‌نظر می‌رسد که «چوب نروژی» انتخاب بهتری برای ترجمه‌ی نام کتاب باشد.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

پیشنهاد خرید کتاب

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

ظاهراً نشر خیمه و نشر احیاء از نظر مالی با مشکلاتی مواجه هستند و برای ادامه‌ی فعالیت نیازمند کمک هستند. اگر مایل بودید تا ششم بهمن می‌توانید با مراجعه به وبسایت فروشگاه اینترنتی نشر خیمه کتاب‌هایی را که مفید می‌یابید تهیه کنید. پس از انتخاب کتاب‌ها با وارد کردن کد تخفیف Z97 می‌توانید تا 30 درصد از تخفیف استفاده کنید.

_____________________________________________________________________

پی‌نوشت: شاید مطالعه‌ی کتاب «منبرهای یک دقیقه‌ای: منبرهای فاطمی» نشر احیاء، در این ایام بی‌مناسبت نباشد.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف

راننده تاکسی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

برای تاکسی دست تکان می‌دهم. پیکان زرد پیش پایم می‌ایستد. سوار می‌شوم و با پیرمرد راننده سلام‌و‌علیک می‌کنم. کمی که می‌گذرد نگاهم به عکس سیاه‌و‌سفید چروکیده و پرترکی می‌افتد که روی زیرسیگاری کنار داشبورد چسبانده شده است. در عکس، آقا تختی و دو نفر دیگر است با شلوارهای زورخانه کنار هم ایستاده‌اند. به ذهنم می‌رسد که انتخاب این عکس خاص اما نه‌چندان مشهور با آن فرسودگی کاغذش شاید دلیلی دارد مثل ارتباط راننده و آقا تختی، به‌ویژه که به نظرم می‌آید یکی از آن دو نفر دیگر حاضر در عکس بی‌شباهت نیست به راننده که هنگام سوارشدن لحظه‌ای چهره‌اش را دیدم، اما مطمئن نیستم. از زمان حیات آقا تختی هم کم نگذشته است و من هم دقیقاً‌ تاریخ‌ها را در ذهن ندارم که حساب‌و‌کتاب کنم و ببینم سن آن زمان مرد داخل عکس با سن اکنون پیرمرد راننده جور درمی‌آید یا نه. نگاهم به دست پیرمرد می‌افتد که روی دنده کم‌وبیش می‌لرزد و به نظرم می‌رسد که از نظر سن‌وسال می‌تواند خودش باشد. چون کنار راننده نشسته‌ام نمی‌توانم کاملاً رویم را به‌طرفش برگردانم و این‌قدر نگاهش کنم تا مطمئن شوم این چهره‌ی سالخورده‌ی همان پهلوان داخل عکس است. فکری به ذهنم می‌رسد. کرایه را از کیفم درمی‌آورم و به بهانه‌ی دادن کرایه رو به راننده می‌کنم و به گوشش نگاه می‌کنم. شکسته است ...

می‌پرسم: «شما هستید با آقا تختی؟». می‌گوید: «بله، مال خیلی سال پیش است» و در پس گفتنش کیفی هست و بر صورتش لبخندی. چیزهایی می‌گویم و چیزهایی می‌گوید باز هم با کیف. اما مسیر سفرمان کوتاه است و زود به پایان می‌رسد.

سفرمان کوتاه است و زود به پایان می‌رسد. خدا کند ختم به خیر شود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

... نرگس عزیزتر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

این‌روزها نرگس کم‌یا‌بیش در گل‌فروشی‌ها پیدا می‌شود. البته هنوز تازه از راه رسیده است و گاهی ممکن است قیمت‌ها بالا باشد، اما فصل نرگس کوتاه است و باید فرصت را غنیمت شمرد. «گل عزیز است»، اما نرگس حسابش جداست، عزیزترین است، دردانه است با آن دلبری‌های گاه‌به‌گاه معطرش، وقتی حواست جای دیگر است. قدر نرگس را باید دانست و قدر فرصت دیدن لبخند دلنشین عزیزان را.
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف