من عین الف نه، مثل دالم

۱۹ مطلب با موضوع «مثلاً شعر» ثبت شده است

مطالبه‌ی شفافیت (برای متن) - منِ بی‌من (برای شعر)

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

به‌گمانم اولین گام در نهادینه کردن سادگی و بی‌پیرایگی، شفافیت و روراستی، و صداقت و راست‌گویی در خود، به‌کار بستن آن‌ها در رویارویی و برخورد با خویش است و اگر این امر محقق نشود، در سایر صحنه‌ها نیز مقصود، به‌حقیقت حاصل نمی‌شود، حتی اگر به‌ظاهر چنین باشد.

در این رویارویی نخستین که اصیل‌ترین مرحله نیز هست، خوشبختانه ترسی هم از فریبکاری و بی‌صداقتی دیگران و متضرر شدن فرد وجود ندارد و هر چه هست، خودِ فرد است در رویارویی با خویش. فقط باید از بازی و بازیگری و بازیچه‌ها دست شست و به و خویشتن روی آورد.

ای کاش در عمل هم همین‌قدر آسان بود!

***

من را بسِتان ز من وَ از من برهان

بر صفحه‌ی جان، نشانِ خود را بنِشان

تا بودنِ من ز هستِ تو نیست شود

یک جرعه مرا ز جام قربت بچشان

___________________________________________________________

پی‌نوشت: شعر (اگر بشود شعر نامیدش) در ارتباط با این مطلب نوشته نشده است.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

من که شاعر نیستم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

من که شاعر نیستم، اما تو شعری، ای محمّد (ص)، ای حبیبم

آن‌چنان شعری که از نامت به رقص آمد قلم در نیم‌شب، ای مهربانم، ای شده مهرت از این عالم نصیبم

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

سودای من

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

 

من ندیدم محفلی از روضه‌ات مستانه‌تر

یا ز دُرّ اشکِ بر تو، تحفه‌ای شاهانه‌تر

چون به روز تو، ز روی عشق پرده بَرفِتاد

گشت روز تو، ز هر افسانه‌ای افسانه‌تر

ای خوش آن احوال یارانت که می‌گشتند بر

گرد شمع پرفروغت، هر نفس پروانه‌تر

این جهان ویرانه بود از ظلم بر آل نبی (ص)

گشت از آن ظهر عاشورا، بسی ویرانه‌تر

آن‌که را مأوا و مسکن، محفل ذکر تو بود

چون جدا افتاد از آن، شد از همه بی‌خانه‌تر

هر که سوی تو روان شد، رنگ انسانی گرفت

هر که از تو دورتر، او از خودش بیگانه‌تر

آن‌که عمرش را چو مجنون در ره وصلت نهاد

هست بی‌تردید، از هر عاقلی فرزانه‌تر

مهر تو سودای من باشد از این دنیا بس است

کی توانم یافت این‌جا، دلبری جانانه‌تر

آفرینش گر صدف باشد، نیابم اندر آن

گوهری از اهل بیت احمدی (ع) دُردانه‌تر

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

رهایی ...

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

 

چه شده باز قلم، میلِ دویدن داری؟

یا که این‌بار به سر، شورِ پریدن داری؟

ای بسا روز، بسا راز که در پرده بماند

گویی امروز سرِ پرده دریدن داری

سال‌ها رام و نجیبانه به‌دستم ماندی

شاید این‌دفعه دگر قصد رمیدن داری

دیگر امروز چو خواهی بروی، حرفی نیست

چون در این گام زدن، حسِ رسیدن داری

پای تو بسته به دستِ منِ پابندِ سکون

بُگسل این بند اگر عزمِ رهیدن داری

این حصارِ خفقان را بگذار و بگریز

تو اگر در قدمت جان جهیدن داری

چوب سِحری تو اگر در کف ساحر باشی

به کف من چه به‌جز رنج کشیدن داری؟

باطل‌السّحری اگر در ید اهلش باشی

در ید موسی عمران تو چه دیدن داری!

به تو سوگند خدا خورده، زهی فخر و غرور

بشنو و پر بکش ار گوش شنیدن داری

___________________________________________________________

پی‌نوشت:‌ عزاداری‌هایتان قبول و التماس دعا

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

بهاران بشویم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

بادا که به روز نو بهاران بشویم
از حسن خصال چون گلستان بشویم
از مشرق دل شعاع حق سربزند
آراسته‌جان به نور جانان بشویم

 

نوروزتان مبارک!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

غزل سرکش

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

 

قلم به دست می‌شوم، غزل فرار می‌کند

واژه به واژه رخ نهان پشت غبار می‌کند

قلم به صفحه رانده‌ام، سپاه واژه از پی‌اش

به بند وزن و قافیه مرا مهار می‌کند

کمان شعر چون کشم، لرزه به دستم افکند

به حیرت و گمان و شک مرا دچار می‌کند

فصل بهار چون که دل، هوای شعر تر کند

همچو خزان، شعر مرا زرد و نزار می‌کند

نسیم مهر چون وزد، شعر خزان هوس کنم

شعر شکوفه سر دهد، میل بهار می‌کند

چو از نگار دم زنم، چهره به من دژم کند

گمانم این ستیزه‌جو حسد به یار می‌کند

نخواهمش بخواندم، بخوانمش ابا کند

هزار و یک فسونگری بر این مدار می‌کند

دور جهان بجویمش، روی ز من نهان کند

شهر به شهر و کو به کو ترک دیار می‌کند

نفس‌زنان دوان‌دوان کشد مرا به هر طرف

برای چند مصرعی، ببین چه کار می‌کند

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

کیمیاگر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آن کس که به زر کردن مس می‌نازد
پیش بت ما عِرض و هنر می‌بازد
یک جلوه ز کیمیای یارم کافی است
کز بغض شکسته درّ اشکی سازد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

قلب شیشه

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

به سنگِ سختِ دلِ من بیا و تیشه بزن
ز برگ و ساقه گذشته به عمقِ ریشه بزن
همه وجودم از علف‌های هرز پوشیده است
کنون چو آتشِ سوزان به جانِ بیشه بزن
فسانه است بلخ و ششتر، آهنگر و مسگر
ز بیخ، گردنِ این نفسِ خویش‌پیشه بزن
دلِ شکسته گران‌تر به بازار شیدایی
بیا و سنگِ گران را به قلبِ شیشه بزن
تو میهمانِ گاه به گاه مباش ای یار
به نامِ خود این خانه را تا همیشه بزن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

تیغ و ترنج

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

در فرقت تو اگرچه رنجی است مرا
مهر تو به دل چو طرفه گنجی است مرا
تا سر زدن طلعت رخشان رخت
دل بر کفم و تیغ و ترنجی است مرا

__________________________

پی‌نوشت:

اول) میلاد مسعود امام عصر (عج) مبارک باد!

دوم) همچنان تقلید از منتظران. باشد کز آن میانه یکی کارگر شود!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

تُنگ تنگ

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

با یادش اگر سینه‌ی تنگی دارم
اما به دلم چه شور چنگی دارم
بر قد کمان و روی زردم منگر
تُنگم که به اندرون نهنگی دارم

______________________________

پی‌نوشت: حداقل وانمود کنم که من هم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف