«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی میان من و خودم جنگ میشود
از فرط ناشناسی تصویر آینه
هر روز و شب مدام سرم منگ میشود
...
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی میان من و خودم جنگ میشود
از فرط ناشناسی تصویر آینه
هر روز و شب مدام سرم منگ میشود
...
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خدا کند سرنوشت من هم مثل پینوکیو باشد، بالاخره روزی آدم شوم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
آرزو را آدم در ذهن و خیال خود می پرورد و از شیرینی اش لذت می برد. دست هایت را پشت سرت قلاب می کنی و دراز می کشی، یا زیر چانه ات می گذاری و می نشینی و در آرزوهایت غوطه ور می شوی و از فکر کردن به آن ها قند در دلت آب می شود. شاید آخر شب ها ساعت ها خودت را با آن ها سرگرم می کنی. خواب را از چشمانت می گیرند و گاهی حتی وقتی به خواب می روی داستان همچنان ادامه دارد.
هدف اما شاید یک تفاوت عمده با آرزو دارد. در واقع هدف نسبت به آرزو چیزی افزون دارد، که شاید بتوان آن را تلاش دانست. وقتی که برای رسیدن به آرزویی برنامه ریزی و تلاش صورت گیرد، آن آرزو به هدف تبدیل می شود. هنگامی که چنین شد، می شود منشأ حرکت و تکاپو و جهت دهی به زندگی. شاید اهداف انسان ها در زندگی، مهم ترین شاخص ارزشیابی آن ها باشد. البته که راه های برگزیده برای نیل به اهداف هم مهم هستند.
پی نوشت: این نوشته حاصل مفهوم تراشی من برای این دو واژه است، بدیهی است که افراد دیگر شاید مفاهیم دیگری را برای این دو واژه در نظر داشته باشند.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
ذهنم گاهی نیاز به کالیبراسیون* پیدا می کند. از بس که خودم و کارهای کوچکم را بیهوده بزرگ تر از آنچه هستم و هستند جلوه می دهد. بزرگ تر از هیچ.
*Calibration: در فارسی واژه ی «واسنجی» را به عنوان معادل این واژه برگزیده اند.
در لغت نامه ی «دهخدا» ذیل واژه ی «همسر» آمده است:
برابر. عدیل . نظیر. همانند
شریک زندگی . هر یک از زن و شوهر
هم سخن . رفیق راه
در فرهنگ «معین» نیز چنین آمده است:
هم قد و قامت. هم شأن، هم مرتبه. نظیر، قرین، کفو. زن یا شوهر نسبت به یکدیگر.
***
پس «همدل» چه می شود؟ چرا از ابتدا به جای «همسر» نگفتند «همدل»؟
اصلاً من اعتراض دارم. :)
کسی می گفت تفاوت اساسی ما با کسانی که دیوانه و مجنون می خوانیمشان، این است که ما در اکثریت هستیم.*
*واقعاً یادم نیست چه کسی این را گفت.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کودک که بودم، بهترین لالایی برایم صدای قلب پدرم بود. پدرم خودش می خوابید، مرا در آغوش می گرفت و سرم را روی سینه اش می گذاشت و من به آرامی با گوش سپردن به صدای قلب او به خواب می رفتم. تا سن چهار یا پنج سالگی هم گاهی سرم را روی سینه اش می گذاشتم و از شنیدن آن صدای آشنا، مطمئن و دلگرم کننده آرامش می یافتم و می خوابیدم.
چه قدر دلم برای آن لالایی دلنشین قدیمی تنگ شده است.
قلبت تپنده باد به آرامش و شادی، پدرم! تکیه گاه روزهای زندگی من!
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دکتر جان! درد دل با درد قلب فرق دارد. نسخه نپیچ. قرص زیرزبانی تجویز نکن. کمی حوصله کن، گوش کن.
بنده ی خدا بیمه است. خدا حق ویزیت را تمام و کمال می پردازد.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
ما همه خوبیم، مگر این که منفعت طور دیگری اقتضا کند.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
لذت (یا هر چیز دیگر) حرام آدم را خرفت می کند. دور و برت را می بینی، حرف ها را می شنوی، نوشته ها را می خوانی و به گمانت حتی می فهمی، اما فقط به گمانت. می فهمی به اندازه ی رفع تکلیف مغز و می مانی در سطح و بدتر این که خودت نمی دانی که گیر کرده ای در سطح، مثل ... در گل.
مفاهیم از مغزت راه به قلبت یا جانت یا هر چیز دیگری که هست، نمی برند.در جانت نمی نشینند و آن را نمی پرورند. راه تنگ شده است یا شاید بن یست.
پی نوشت: از خواندن غزل حافظ هم دیگر، شوری در دلت برپا نمی شود و شعله ی شوقی زبانه نمی کشد.