من عین الف نه، مثل دالم

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

مردی که آدم بود

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

از درگذشت دایی تیمور حالا سه روز می گذرد.

دایی تیمور را اگرچه زمانی بعضی بنا به اصل و نسبش «تیمور خان» صدا می کردند و بعضی هم تنها بنا بر عادت، اما دیروز دیدم که صدها نفری (بدون اغراق) که به مسجد آمدند اگر «تیمور خان» می گفتند از روی ادب و احترام بود. او که با وجود اصل و نسب خانی، پیشه اش باغبانی بود خانه اش همیشه و همیشه محفل گرد آمدن کوچک و بزرگ بستگان و آشنایان دور و نزدیک بود. حالا خانه ی دایی تیمور برای چند نسل از بستگان و آشنایان یادآور خاطرات شیرین سال های زندگی است. سماور نفتی خانه ی تیمور اگر جایش را به سماور گازی و برقی و چای ساز داد، کرسی و بخار نفتی اگر با بخاری گازی و رادیاتور جایگزین شد، اما صفا و گرمی خانه اش همان بود که بود و در خانه اش آنچنان که خودش روزی گفت تا وقتی که بود همیشه به روی همه باز بود (و بعد از این هم به یمن وجود همسر مهربانش و فرزند بزرگش).

دایی تیمور، نه دکتر و مهندس و استاد دانشگاه بود، نه بیزینس من و تاجر و بازاری موفق و نه هیچ کدام از چیزهای دیگری که این روزها عجیب چشم و دهان بعضی از ما را پر می کند. دایی تیمور انسان ساده و پاکی بود که هرگز کسی ندید حقی را زیر پا بگذارد.

نام دایی تیمور را در هیچ فهرستی به عنوان یک شخصیت موفق ثبت نمی کنند و هیچ جا از او به عنوان چهره ی ماندگار یاد نمی کنند. اما یاد و نامش برای همیشه در دل های بندگان خدا که او را می شناختند به نیکی ثبت می شود و در پیشگاه پروردگار از او به عنوان بنده ی خوب خدا تقدیر می شود (ان شاء الله).

دایی تیمور تنها یک نشان افتخار بر سینه دارد، که برای من و امثال من آرزویی است دور، نشان آدمیت!

روحش در پرتو مهر پرودگار یکتا، شاد و قرین آرامش!

 

پی نوشت: قلمم پیش از این ضعیف بود و این روزها ضعیف تر، اما حرفی بود و حقی (هرچند باز هم ادا نشد).

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

تجربه ای از فکرهای مچاله و سطل های آب سرد

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

گاهی پیش می آید که موضوعی تمام فضای ذهنت را فرا می گیرد. فکری هست که دائم بزرگ و بزرگ تر می شود و موضوعی و نظری که لحظه به لحظه از آن مطمئن تر می شوی. آخر هم قانعت می کند که درست است و باید بپذیری و عمل کنی. عمل که می کنی، راه را که تا آخر می روی، ناگهان متوجه می شوی که اشتباه کرده ای، راه پیش و پسی هم نیست. یک جوری به نظر می رسد که ضایع شده ای، شاید بد جوری، تویی و سطل آب سرد.

گاهی پیش می آید که موضوعی تمام فضای ذهنت را فرا می گیرد. فکری هست که دائم بزرگ و بزرگ تر می شود، اما جلویش را می گیری. با منطقت حساب و کتاب می کنی و آن را عقب می نشانی. فشارش می دهی، کوچکش می کنی و پرتش می کنی یک گوشه ی دور و تاریک ذهنت که زیاد جلوی دست و پا نباشد، اگر چه نمی شود بیرونش انداخت، نمی شود فراموشش کرد. همان گوشه می ماند و شاید خودش را آماده می کند برای انتقام. یک روز بعد از مدت ها، شاید سال ها، می فهمی که آن فکر، آن نظر بیراه نبود. بیراه که نبود هیچ، خیلی هم درست بود. یک سطل آب سرد دیگر! حالا وقت انتقام است. فکر مچاله شده بر می گردد، این بار قوی تر و قدرتر از قبل، اما فرصتی که دیگر نیست، آن فکر را تبدیل به حسرتی می کند تمام و کمال. تویی و فرصتی که نیست و حسرتی که هست. 

حالا هم با حسرت نمان، فشارش بده، کوچکش کن و بگذارش یک گوشه که جلوی دست و پا نباشد. بگذار همان گوشه باشد، نه به عنوان یک حسرت، فقط به عنوان یک تجربه. شاید روزی به کارت بیاید.

راستی، اولی را هم همین طور!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

زیاده گویی های یک نامنتظر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

این گناه ماست که به انتظار شما نشسته ایم انتظار شما را ایستاده باید کشید.* انتظار شما را حتی ایستاده نباید کشید. منتظر اگر منتظر باشد، وقتی که عزیزی در راه است قرار ایستادن از کف می دهد، دوان به استقبال می رود، سر از پا نمی شناسد. دلش به پاهایش امان ایستادن نمی دهد.

خوشا به حال آنان که چنین در انتظارند. حتی آنان که ایستاده اند یا نشسته، احوالشان بهتر از چون منی است که دائم در عقبگردم. بدا به حل من!

می دانم گفتن از انتظار برای دهان من بزرگ است. اگرچه لیاقتی در من نیست، اما لطفی در شما هست که به هر بی سر و پایی سهمی از آن می رسد.

 

پی نوشت: گاهی فکر می کنم ما کلاً در اشتباهیم. ما منتظر نیستیم، این شمایید که در انتظارید. در انتظارید برای نجات ما و ما عین خیالمان هم نیست (خودم را می گویم و اگر کسی شبیه من باشد).

* جمله ی زیبای ابتدای متن را از این وبلاگ برداشتم: azdel.persianblog.ir.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف