من عین الف نه، مثل دالم

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

سه کتاب خوب و کهکشان نیستی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

چندی پیش که کتاب «کهکشان نیستی» را خواندم، با توجه به جذابیتی که برایم داشت و البته این‌که کتاب هم تقریباً به تازگی منتشر شده بود، دوست داشتم حداقل در حد یک اشاره، کتاب را معرفی کنم. این نکته یکی از انگیزه‌های اصلی برای نوشتن این مطلب هم بود. اما با توجه به شباهت‌های کلی که بین این کتاب و سه کتاب «قلندر و قلعه»، «مردی در تبعید ابدی» و «نخل و نارنج» یافتم، مطلب نهایی اشاره‌ای به هر یک از این چهار کتاب را دربرگرفت. سه کتاب اول را بسیاری از کتابخوان‌ها خوانده‌اند، به‌ویژه «قلندر و قلعه» و «مردی در تبعید ابدی» را که از حیث زمان انتشار قدیمی‌تر هستند، لذا ممکن است، بخش‌های مربوط به آن‌ها برای خوانندگان حاوی نکته‌ی خاص و جدیدی نباشد.

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف

خشم روز

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

هنوز روزهای اول ابتلایم به کرونا بود. صدای فسسس که بلند شد، اول به ذهنم رسید که مادر قرص جوشان ویتامین C توی لیوان انداخته و برایم آورده است. اما صدای تق بلندی که آمد و شدت گرفتن صدای فسسس باعث شد سرم را برگردانم که ببینم دقیقاً چه خبر است که با دود غلیظ سفیدی مواجه شدم که با شدت از کنار تخت بالا می‌آمد. من که هنوز گیج خواب بودم، یک لحظه به ذهنم رسید که از پنجره، ترقه‌ی دودزا یا چیزی مثل آن به داخل پرت شده است. اما وقتی که بلند شدم و شروع به تکان دادن ملحفه برای خارج کردن دود کردم، تازه متوجه شدم، آن‌چه روی داده است، مشابه همان چیزی است که بارها در پیام‌های پرارسال فضای مجازی دیده بودم. منبع دود و صدا، گوشی موبایل بود. گوشی روی یک برگ کاغذ بود که سریع با همان به بالکن منتقلش کردم.

جالب اینجاست که در آن زمان نه من در حال استفاده از گوشی بودم و نه گوشی در حال شارژ بود. شاید از من کرونا گرفته بود. چون در آن چند روز اصلاً فاصله‌‌گذاری اجتماعی را رعایت نکرده بودیم.

 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

هر چه هستی باش ...

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

سن و سالم دارد کم‌کم به سی‌وچهار می‌رسد. به‌گمانم تا‌کنون در این مورد چیزی این‌جا ننوشته بودم. حالا هم قرار نبود و نیست که درباره‌ی این موضوع بنویسم. خواستم بگویم و بنویسم، در این نزدیک سی‌و‌چهار سال خیلی که هنر کردم، یک نکته را دانسته‌ام و البته هنوز آن‌قدر در جانم ننشسته است که عامل به آن باشم و آن نکته هم این‌که اسمم را هر چه که می‌گذارم یا می‌گذارند، خودم را هر چه که می‌دانم و صدا می‌زنم، دانش‌آموز، دانشجو، معلم، انقلابی، حزب‌اللهی، آزادی‌خواه، اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، عدالت‌خواه، مردم عادی، ملت ستم‌دیده، اقشار محروم، نخبه، فرهیخته، مظلوم، ظلم‌ستیز و هزار و یک نام و عنوان دیگر، آن‌جا که دیدم دارم برای رسیدن به هدفم یا هر چیز دیگر، اخلاق و انصاف را زیر پا می‌گذارم، یعنی احتمالاً کارم خیلی اشکال دارد، اگر نگویم همه‌اش کشک است و ادا و اطوار. یعنی احتمالاً به‌قول استاد صفایی مشغول بازی و بازیگری هستم و آن همه سر‌وصدا و قیل‌و‌قال، هیاهوی بسیار برای هیچ است، برای این‌که من سرگرم شوم، من باد کنم، من به شهرت برسم، من را ببینند، من را بشناسند، اما کدام من؟! من بادکنکی، من هیچ، من پوچ، من همه‌ی عمر به بازی مشغول. مگر چه‌قدر قرار است عمر کنم که همه را این‌طور به بازی بگذرانم؟ گیرم که در فلان بحث و مجادله، ظاهراً غالب شدم، حال طرف را گرفتم، چشم‌ها و گوش‌ها را پر کردم، اما خودم که می‌دانم بازی بود، خودم که خبر دارم کجا حق و انصاف را رعایت نکردم، خودم که می‌دانم کی و کجا از مهارت بیان و کلامم و وسعت اطلاعاتم بهره گرفتم که حقی را بپوشانم و ناحقی را غالب کنم. گیرم که تا دم آخر همین‌طور پیش رفتم و باد کردم و حتی بر فرض در اذهان و افواه هم برجسته و نکونام ماندم؛ فایده‌اش چیست وقتی که آن‌جا که باید چیزی داشته باشم دستم خالی است؟ این‌ها را که می‌خواستم و عمری به‌دنبالش دویدم را همین‌جا نقد حساب کردند و تقدیم کردند و اصلاً بگو صد برابرش را. ارزان نیست؟ کم نیست؟ مفت نیست؟

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف