من عین الف نه، مثل دالم

۳۱ مطلب با موضوع «آدم حسابی» ثبت شده است

ساز فردا

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

مرحوم صفایی حائری در پاسخ به کسانی که در ثمربخش بودن کارها و فعالیت‌های تربیتی و فکری او (از روی حسن یا سوء نیت) ابراز تردید می‌کردند، می‌گفت من مثل آن کسی هستم که نیمه‌شب از او پرسیدند: «چه می‌کنی»، پاسخ داد: «ساز می‌زنم». گفتند: «پس چرا صدای ساز نمی‌آید»، گفت: «صدایش فردا بلند خواهد شد».*

کسی که آن حجم از کار و فعالیت را با وجود هجمه‌ها و فشارهای گوناگون به‌دوش می‌کشد و پیش می‌برد، بی‌شک از دو ویژگی سرشار است: ایمان و اخلاص. آن‌چنان به کار و هدف خود ایمان دارد که ذره‌ای در به ثمر رسیدن آن تردید ندارد و آن‌قدر در این کار و فعالیت خالص است که برایش اندکی اهمیت ندارد که ممکن است در طول عمر خود از آن‌همه برنامه و تلاش و کار ثمره‌ی ظاهری نصیب خودش نشود.

* حکایتی است در دفتر سوم مثنوی معنوی.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

من و طبیبان دوّار

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

همکاران گرامی! به‌اطلاع می‌رساند مراسم گرامی‌داشت سومین سالروز شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از ساعت 10 در سالن ... برگزار می‌گردد. ضمناً در پایان این مراسم پیکر شهید گمنام از محل مراسم تا درب جنوبی محوطه‌ی ... تشییع خواهد شد.

نسبتمان چیست؟ من بیمار هزارمرضم و آنان «طبیب دوّار*»، که رنگ از رسول مهربانی (ص) گرفته‌اند. من گرفتار جهل و غفلت و کوتاه‌همتی و امراض بسیار دیگرم و آنان پزشکانی هستند که برای درمان امراض روح، مرزی نمی‌شناسند. پس هر بار، این طبیب است که بر بالین بیمار حاضر می‌شود.

... و این سومین بار بود.

_________________________________________________________________

* «طبیب دوّار بطبه» تعبیر اما علی (ع) درباره‌ی پیامبر اکرم (ص) در خطبه‌ی 108 نهج‌البلاغه.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

امام رئوف از زبان سید دل‌نشین

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

سلام و رحمت خدا به روح پاک این سید دل‌نشین و معلم مشفق.

 

 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عین الف

خداحافظ طلبه‌ی سابقاً مهندس

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

سه‌شنبه عصر بود که اینستاگرام را باز کردم و در استوری حجت‌الاسلام سرلک، یکی از پست‌های آقای علی شاملو را دیدم که نوشته‌ای قریب به این مضمون روی آن گذاشته شده بود: «علی شاملوی عزیز هم رفت». اصلاً متوجه نمی‌شدم که منظور چیست. این پست را که مربوط به سالروز تولد چهل سالگیشان بود، چند وقت پیش خوانده بودم. پست را دیدم، همان بود که در انتهایش هم از آرزوی شهادت گفته بود. گفتم شاید حاج آقای سرلک با آقای شاملو شوخی کرده‌اند و یا خبر اشتباهی به ایشان رسیده است. رفتم جلوتر تا رسیدم به صفحه‌ی کتابرسان و فهمیدم که متأسفانه اتفاقی افتاده است، اما همچنان امیدوار بودم که اشتباهی شده باشد و در جست‌وجوی نشانه‌ای که مؤید اشتباه بودن این خبرها باشد. اما هر چه پیش رفتم، آن‌چه بیشتر تأیید شد، خبر درگذشت آقای شاملو بود، حجت‌الاسلام علی صفوی شاملو، یک طلبه‌ی سابقاً مهندس.

چند سال پیش بود که از طریق خواندن یکی از پست‌های بازنشرشده‌ی کانال تلگرامی آقای شاملو به کانال تلگرامی ایشان رفتم و نخستین بار اندکی با برخی احوال و اندیشه‌های ایشان آشنا شدم. آن‌چه برای من جذاب بود، یکی علاقه‌ی ایشان به آثار و اندیشه‌های استاد صفای حائری بود (که خودم نیز مدتی بود تا حدی با آن‌ها آشنا و به آن‌ها علاقه‌مند شده بودم) و دیگری پیشینه‌ی زندگی آقای شاملو که پیش‌تر یک دانشجوی خوب رشته‌های مهندسی بودند (مثل خودم)، اما ورود به حوزه و فعالیت در مسیری جدید را برای ادامه‌ی زندگی انتخاب کرده بودند و این تصمیم اخیر، به‌نظرم حرکت شجاعانه‌ای بود که من هیچ‌گاه جرأتش را نداشتم.

در مورد این‌که آقای شاملو که بود و چه کرد، من نمی‌توانم چندان توضیحی بدهم. مطلب زیر، شرح کوتاهی است که خود ایشان در مورد ماجرای تغییر مسیر زندگیشان در کانال تلگرامشان منتشر کرده بودند:

«چرا شیفته «عین صاد» هستم؟

در طول این سال‌های طلبگی ، شاید پرتکرارترین سؤالی که پاسخ داده‌ام، این بوده که «چه شد که پس از سال‌ها تحصیل دانشگاهی و کار صنعتی و ... طلبه شدی». (شاید بد نباشد عرض کنم که بنده فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و کارشناسی ارشد مهندسی صنایع از دانشگاه علم و صنعت هستم و در 28 سالگی تحصیل حوزوی را آغاز کردم.)

این سؤال یک جواب دارد و آن هم آشنایی من با نوشته‌ها و اندیشه‌های استاد «آیت الله علی صفایی حائری» است. در تمام سال‌های دانشجویی، حتی لحظه‌ای به ذهنم خطور نکرده بود که ممکن است روزی لباس «طلبگی» بپوشم و «آخوند» شوم. تا این‌که استاد را شناختم و همه زندگی‌ام به هم ریخت ...

یادم هست که مشغول آماده شدن برای آزمون دکتری بودم. آن سال‌ها، سال‌های ۸۶ و ۸۷، کتابخانه دانشگاه تهران تا ساعت ۱۲ شب باز بود و برای مطالعه آنجا می‌رفتم.

هر روز صبح کتاب آمار مهندسی جان فروند و یکی دو تا دیگر از منابع مهندسی صنایع را به همراه چند تا از کتاب‌های استاد توی کیفم می‌گذاشتم و به کتابخانه می‌آمدم. شب، هنگام برگشتن به منزل، می‌دیدم که فقط کتاب‌های استاد را خوانده‌ام و تمام روزم به مطالعه و تفکر روی آنها گذشته است.

اولین تجربیات تبلیغی من در همین دوران و قبل از طلبگی شکل گرفت، که در جمع‌های چند نفری، کتاب «رشد» ایشان را توضیح و شرح می‌دادم و آثار شگفت آن را روی دوستانم می‌دیدم. از اینجا ایده طلبه شدن کم‌کم در ذهنم جدی شد و رسیدم به جایی که الان هستم.

در این هشت سال، روزبه‌روز بیشتر معتقد شده‌ام که نوشته‌ها و اندیشه‌های استاد، گنجینه‌ای بینظیر است. امروز اعتقاد جدی دارم که برای معرفی دین و پاسخ به هجمه‌ها و شبهه‌ها، و تبیین اینکه اصلاً در دنیای پرآشوب و پرتحول امروز چه نیازی به دین داریم و زندگی دیندارانه چه برتری بر زندگی بدون دین دارد، هیچ مجموعه‌ای بیشتر از آثار ایشان راهگشا نیست، مخصوصاً اگر با مخاطب دانشگاهی، اهل مطالعه و خوشفکر مواجه باشیم. و البته سلوک عملی پیامبرگونه و برخوردهای تربیتی و انسان‌ساز ایشان هم دنیایی دیگر است که جذابیتی، چه بسا بیشتر از اندیشه ایشان داشته باشد.

توضیح بیشتر این موضوع، و ویژگی‌های نظام اندیشه‌ای استاد صفایی را در فایل صوتی زیر عرض کرده‌ام که اولین جلسه از سیر مطالعاتی آثار استاد است. امیدوارم نیازمندان واقعی، این مباحث را بشنوند و منشأ تحول برایشان باشد. ان‌شاءالله درباره این عالم ربانی و تئوریسین تربیت دینی، و همچنین درباره مسیر طلبگی در دنیای امروز بیشتر خواهم نوشت.»

حجت‌الاسلام علی صفوی شاملو (یا به‌قول برخی از اهل ذوق «عین صاد شین») همچون استاد علی صفایی حائری (متخلص و مشهور به «عین صاد») در سانحه‌ی رانندگی درگذشتند، آقای شاملو در سن چهل سالگی و استاد صفایی در سن چهل و هشت سالگی.

آقای شاملو، مدتی پیش مجموعه‌ی ارزشمند «کتابرسان» را بنیان نهادند و توسعه دادند که امیدوارم این مجموعه همچنان در مسیر خود به پیشرفت و رشد ادامه دهد.

_______________________________________________________________

پی‌نوشت:

اول) پیکر مرحوم شاملو، امروز، پنج‌شنبه، 26 اسفند 1400 به خاک سپرده شد. اگر مایل بودید و توانستید برای ایشان نماز لیله‌الدفن بخوانید (علی صفوی شاملو فرزند مجتبی).

دوم) وبسایت کتابرسان در نشانی زیر در دسترس است و در اینستاگرام هم با نام ketabresan_net2 می‌توانید از فعالیت‌های کتابرسان باخبر شوید.

https://ketabresan.net

 

سوم) کانال تلگرام مرحوم شاملو در نشانی زیر در دسترس است:

https://t.me/ali_shamlu

 

چهارم) در نشانی زیر هم کانال تلگرامی که آقای شاملو برای شرح آثار استاد صفایی ایجاد کرده بودند در دسترس است:

https://t.me/einsad_sharh

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف

ماهیان دریای حقیقت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

وصیت‌نامه‌ی شهید عباس دانشگر، شهید مدافع حرم که در 23 سالگی به شهادت رسید را خوانده‌اید؟ به‌گمانم خواندن‌ها و زیستن این‌طور باید بار بدهد و به ثمر بنشیند. حالا کسی مثل من در طول سال‌ها صدها صفحه کتاب بخواند و یادداشت بردارد و حرف بزند، اما عمل و حرکت ... امان از خواندن‌ها و دانستن‌های بی‌عمل و بی‌حرکت که جز باد و هوی برای انسان ندارد. حاصل این باد و هوی جز در سطح ماندن و بی‌خبری نیست برای انسانی که باید ماهی باشد و زیستنش شنا کردن در اعماق دریای حقیقت.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

وسع تو عذرخواهی ندارد، حال من شرمندگی دارد

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

غبطه می‌خورم به بلندای روح بعضی آدم‌ها و تأسف به حال خودم.

مطلب زیر (و عکس‌های مرتبط) از کانال «کشکول» جناب آقای محسن مهدیان بازنشر می‌شود:

 

«بخدا مردم ما خوبند...

زنگ زد گفت یک پتو دارم. میاید تحویل بگیرید.

گفتم: ببخشید. دیر گفتید. بار کرمانشاه رفته.

گفت: پس شماره کارت بدید پول بریزم.

بعد هم ‌پیامکش اومد (داخل عکسه)

میگه ببخشید وسع من کمه. 40 تومن ریختم. طلا هم دارم ولی امکان تبدیلش رو ندارم.

گفتم ما انجام می‌دیم.

حالا زنگ‌زده میگه این طلاها خیلی هم ارزش نداره. نهایتن ۶۰۰ تومن.

گفتم خدا قبول کنه

گفت چطوری برسونم؟

گفتم اسنپ بگیرید لطفن.

گفت: ببخشید. ولی دیگه هیچی پول ندارم

 

از اینا شما هم سراغ دارید. برای خودتان مرور کنید.

 

یکی دیگه پیامک زده من کارگرم. 50 تومن بفرستم؟ (داخل عکس)

 

دینداری یعنی همین. معرفت مردم ما در هویتشان است.

اما مسئولین...

هنوز درگیرند که چه کسی مقصر است؟ این یا اون.

آن یکی نهاد هم که همه ماه و سال بیکارست تا بحران را مدیریت کند، خودش با بی‌مدیریتی عامل بحران است.

کاش قدر مردم را بدانیم...»



http://yon.ir/hopDK

کشکولی

@mohsen_mahdian
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

حواس‌پرتی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دروغ چرا؟ از آنجا که داشتیم می‌آمدیم، به ما گفتند که برای چه داریم می‌آییم و گفتند که حواسمان جمع باشد که یک وقت فراموش نکنیم. اما ما فراموشکار بودیم و دائم حواسمان به این طرف و آن طرف پرت می‌شد. برای همین بود که دائم یک سری آدم حسابی را می‌فرستادند که به ما یادآوری کنند برای چه آمده‌ایم. می‌دانستند که اگر ما را به خودمان واگذار کنند در فراموشی گم می‌شویم، غرق می‌شویم، مثل مست‌ها سرگردان می‌شویم.

قرار بود حواسمان به آدم حسابی‌ها باشد که یک وقت راه را گم نکنیم و به بیراهه و کژراهه نیفتیم، که خواب به چشمانمان نزند و از راه نمانیم، که فراموشی نگیریم و سرمان گرم نگاه کردن این طرف و آن طرف راه نشود. با همه‌ی این‌ها، باز هم خیلی از ما گرفتار حواس‌پرتی و فراموشی می‌شدیم.

بعد یک آدم حسابی کامل فرستادند که از نگاه کردن به او کیف می‌کردیم، یادمان می‌آمد از کجا و برای چه آمده‌ایم. او آمد با برنامه، و قرار شد هر روز چند بار صدایمان کنند تا فراموش نکنیم، صحبت کنیم تا یادمان نرود، تا حواسمان زیاد پرت نشود. خودش همیشه حواسش جمع بود. اهل فراموشی نبود. وقت صحبت کردن که نزدیک می‌شد، صدایمان که می‌کردند حالش دگرگون می‌شد، از شوق رنگ رویش عوض می‌شد. می‌گفت این راه و برنامه و مقصد که دیگر گیج و سردرگم نشوید. کارهایتان را با این‌ها تنظیم کنید، دور و بر این‌ها بچینید. اولویت و اهمیت‌ها را با این‌ها مشخص کنید.

وقتی که داشت می‌رفت هم به حال خودمان رهایمان نکرد. آدم حسابی‌های کامل دیگری بین ما گذاشت که آن‌ها هوایمان را داشته باشند و ما هم حواسمان به آن‌ها باشد تا باز خودمان و راهمان را گم نکنیم. آن‌ها هم مثل او هیچ وقت گرفتار فراموشی نمی‌شدند. همیشه و در هر کاری حواسشان جمع بود و فراموش نمی‌کردند برای چه آمده‌اند. بعضی هم انصافاً خوب دنبال آن‌ها رفتند و خودشان هم کم و بیش آدم حسابی شدند. اما خیلی از ما نمی‌دانم چه مرگمان بود که باز دچار حواس‌پرتی و فراموشی می‌شدیم. خیلی وقت‌ها که صدایمان می‌کردند، انگار اصلاً نمی‌شنیدیم، یا خیلی اوقات وسط صحبت کردن حواسمان به هزار جای دیگر می‌رفت. خنده‌دارتر از همه این بود که وقت‌های دیگر گاهی مثل منگ‌ها می‌نشستیم و به خودمان فشار می‌آوردیم به یاد بیاوریم که ما اصلاً برای چه اینجا آمده‌ایم.

راستش، نمی‌دانم فراموشی به سراغمان می‌آمد یا ما سراغ فراموشی می‌رفتیم، حواسمان پرت می‌شد یا خودمان را به حواس‌پرتی می‌زدیم، گوش‌هایمان سنگین شده بود یا جانمان، که وقتی صدایمان می‌کردند نمی‌شنیدیم. خیلی از ما، خیلی وقت‌ها حواسمان به آدم حسابی‌ها نبود، فراموششان کردیم، اما آن‌ها برعکس، همیشه هوایمان را داشتند، همیشه هوایمان را دارند، بلکه ما هم کمی شبیهشان بشویم، کمی آدم حسابی بشویم.                                                                                 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

زبان آه

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اگر بتوانی آه‌های آدم‌ها را خوب بشنوی و بفهمی، شاید بتوانی خودشان را هم شفاف‌تر ببینی و روشن‌تر درک کنی. اما خوب، می‌دانی که زبان آه زبان ساده‌ای نیست و البته چه بهتر که ساده نیست. بهتر که هر کسی آه‌هایت را نمی‌شنود و نمی‌فهمد و شاید بهتر که آه‌های همه را نمی‌شنوی و نمی‌فهمی. چه خوب که این زبان، محرم و نامحرم، اهل و نااهل سرش می‌شود.

من فکر می‌کنم، آدم‌های حسابی حتماً آه‌های حسابی دارند، آه‌های عمیق و دقیق. کم یا زیادش را نمی‌دانم، اما از عمق و دقتش مطمئنم و البته احتمالاً یک چیز دیگر، سوز. آه‌های آدم‌های حسابی، باد هوا نیستند، باری به هر جهت نیستند، سطحی و هرجایی نیستند، بی‌ریشه و بی‌ثمر نیستند.

خلاصه که گمان می‌کنم آدم‌های حسابی را اگر بخواهی بشناسی، از آه‌هایشان می‌توانی بشناسی. می‌توانی، البته به شرط آن که کم و بیش مثل آن‌ها آه‌های عمیق و دقیق داشته باشی، که اگر نه تمام اما تا حدی محرم آه‌های عمیق و دقیق باشی، که اگر استاد زبان آه نیستی، حداقل در مسیر آموختن آن باشی.


___________________________________________

- پی‌نوشت:

یک عمر کشیدی نفس، اما نکشیدی

آهی که از آیینه غباری بزداید*


* فاضل نظری (غزل «اسرار»، «کتاب»)
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

خداحافظی در اوج

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

بعضی معتقدند که ورزشکاران حرفه‌ای باید هنگامی که در اوج هستند از عرصه‌ی ورزش حرفه‌ای و قهرمانی خداحافظی کنند و من فکر می‌کنم چه‌قدر خوب است آدم در زمان اوج از زندگی این دنیا خداحافظی کند. یعنی زمانی که مرگش می‌رسد در اوج باشد، در نقطه‌ی ماکزیمم مطلق زندگی‌اش. این چنین آدمی در اوج به ملاقات پروردگارش می‌شتابد. شهادت شاید یکی از این نوع ماکزیمم‌های مطلق باشد.

خوشا به حال آنان که خط سیرشان در زندگی اکیداً صعودی است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

برای ...

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

نوشتن هم «چرا» و «برای ...» می‌خواهد، مثل هر کار دیگری. حالا چه خودمان حواسمان باشد و چه نباشد. آدم‌های خیلی حسابی نفس کشیدنشان هم «برای ...» دارد.

خدا کند «برای ...»های خوبی داشته باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف