«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«تقویم شمسیِ روی میز خبر از سفر قریب‌الوقوعی می‌دهد که قرار است روزِ پنجشنبه، چهاردهم مردادماه سالِ 1395، به مقصد سرزمین آفتابِ تابان آغاز شود و من در این نیمه‌شبِ تابستانی کمی بی‌خواب شده‌ام!»

این را در کتاب «کاهن معبد جینجا» می‌خوانم و همان‌طور که روی تخت دراز کشیده‌ام و کتاب را در دست دارم، سرم را برمی‌گردانم به سمت راست و تقویم رومیزی را نگاه می‌کنم که می‌گوید: «روزی که گذشت، پنج‌شنبه، 14 مرداد سال 1400 بود». از شوخی کتاب لبخند بر لبم می‌نشیند.

جمعه، دو صفحه آن‌سوتر می‌خوانم: «موزة صلح هیروشیما، هر سال در سالگرد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط امریکا، مراسمی برگزار می‌کند که افراد مختلفی از همه‌ی کشورهای جهان برای شرکت در آن دعوت می‌شوند.» و باز جایی می‌خوانم: «حبیب احمدزاده، فعال فرهنگی و هنرمند شناخته‌شدة جانباز، عضو هیئت مدیرة این موزه است و ...». در صفحات بعدی هم چند بار از حبیب احمدزاده سخن به میان می‌آید.

فردا توئیتی را می‌خوانم مبنی بر این‌که مسئولین ژاپنی از کمیته‌ی بین‌المللی المپیک خواسته‌اند که صبح جمعه، ساعت 8:15 به وقت محلی به احترام 140 هزار قربانی حمله‌ی اتمی امریکا به هیروشیما، یک دقیقه سکوت در برگزاری مسابقات برقرا شود، اما رئیس کمیته‌ی بین‌المللی المپیک این پیشنهاد را نپذیرفته است. بعد، در اینستاگرام می‌بینم که وحید یامین‌پور درگذشت همسر حبیب احمدزاده را به او تسلیت گفته است. این یکی شوخی نبود، تلنگر تلخی بود.

به یادم می‌آید که قبلاً هنگامی که کتاب «دنیای سوفی» را می‌خواندم، اتفاق مشابهی افتاد. در کتاب، جایی به این نکته اشاره می‌شد که در زندگی هر کس فقط یک بار اتفاق می‌افتد که در سالروز تولدش، عدد سن او با عدد روز تولدش یکسان می‌شود؛ یعنی مثلاً سوفی در آستانه‌ی تولد شانزده سالگی بود، در حالی که زادروزش هم، روز شانزدهم ماه بود. آن بامداد، تازه وارد روز تولد بیست‌وپنج سالگیم در بیست‌وپنجمین روز ماه شده بودم. شوخی شیرینی بود.

ظاهراً امروز روز کتاب‌دوستان بود. شما هم اگر دوست دارید از خاطراتتان با کتاب‌ها تعریف کنید.