من عین الف نه، مثل دالم

۸۷ مطلب با موضوع «خودنویسی و بیخودنویسی» ثبت شده است

خیریت (نسخه‌ی کامل ماجرای «شانزده، هفده و نیم، هجده: مردود»)

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیه‌ی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عین الف

شانزده، هفده و نیم، هجده: مردود

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیه‌ی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

ناگهان، یک سؤال درباره‌ی مهاجرت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

شما کجا احساس راحتی بیشتری می‌کنید؟ کجا احساس می‌کنید که به خودتان نزدیک‌ترید؟ کجا احساس می‌کنید نیاز نیست خیلی رفتارهایی داشته باشید که برای خودتان نامأنوس و غیرعادی است (یعنی به آن‌ها عادت ندارید)؟ به‌گمانم برای بسیاری از ما محیط خانواده جایی است که نزدیک‌ترین صورت و رفتار به خود واقعیمان را نشان می‌دهیم، یعنی چندان نیازی نمی‌بینیم به نمایش دادن و خود را مقید کردن به آن‌چه که عادت یا دلخواهمان نیست. البته برای بعضی هم شاید جمع دوستان صمیمی چنین باشد.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

آن‌روز که به ساحل برسم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

این روزها که دنیا گرفتار مشکلات و مسائل گوناگون و شاید از همه عجیب‌تر و پررنگ‌تر، همه‌گیری بیماری است، و شاید خیلی از ما بیشتر خدا را می‌خوانیم، بیشتر به‌یاد مثال افراد سوار بر کشتی1، در قرآن، می‌افتم. همان‌ها که به‌هنگام گرفتاری، خالصانه خدا را می‌خوانند، اما هنگامی که به ساحل می‌رسند، گویی فراموش می‌کنند یا خود را به فراموشی می‌زنند و شرک می‌ورزند. من غیر از مسائل و نگرانی‌های این‌روزها، به زمان رسیدن به ساحل و قدری پس از آن هم فکر می‌کنم. امیدوارم خیلی بیش از این دچار فراموشی و شرک نشوم. نمی‌دانم، اگر راهی برای برون‌رفت از این وضعیت پیدا شود، آیا آن را فقط نتیجه‌ی دانش خود نخواهیم دانست2؟

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

به تو از دور سلام

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اربعین پارسال می‌گفتم، کار درس و دانشگاه را جمع‌وجور می‌کنم و ان شاء الله سال بعد، اگر رخصت دهند من هم عازم می‌شوم. کار درس و دانشگاه تمام شد. اما راه بسته شد. دیر کردم. به‌موقع راه نیفتادم. به پیاده‌روی اربعین نرسیدم. حالا این نوشته هم به اربعین نرسید و آخر هم نشد که آن‌که باید. هر چند که اصلاً نخواهد شد ...

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
عین الف

نکورو تاب مستوری ندارد

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

نوشته‌ی زیر را خواهرزاده‌ام از روی سرمشق پایین آن که استادم به من داده بود، نوشته است. البته در واقع، ننوشته است، بلکه نقاشی کرده است، چون مربوط به تابستان سال گذشته است که هنوز مدرسه نرفته بود.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

تواصی به صبر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

در ماه‌هایی که گذشت من هم مثل بعضی از دوستان، حالات روحی و روانی را تجربه کردم که پیش‌تر تجربه‌ی آن را نداشتم و برایم دشوار بود. عامل آن هم شاید همراهی مجموعه‌ای از مسائل شخصی با شرایط عمومی تازه‌ای بود که تمام جامعه درگیر آن شد. روزهایی را گذراندم که حال خوشی نداشتم، اما امیدوارم بتوانم تجربه و برداشت خوبی از این دوره داشته باشم. در دوره‌ای هم کمتر نوشتنم به این دلیل بود که هم چندان حال و حوصله نداشتم و هم نمی‌خواستم با آن احوال ناخوش، خاطر دوستان را آزرده کنم. اما مواردی پیش آمد که برخی از دوستان از تجربه‌های مشابه دور و نزدیکشان نوشتند، که اگرچه گاهی ناخوش‌احوالیشان ناراحت‌کننده بود، اما بیان تجربیاتشان مرا متوجه این نکته می‌کرد که چنین تجربه‌هایی مشترک است (و چه بسا افرادی در شرایطی بسیار سخت‌تر آن را می‌گذرانند) و گاه هم به من می‌آموخت که چگونه می‌توان با این وضعیت تعامل بهتری داشت. در واقع، به‌نظر می‌رسد هنگامی که از این تجربه‌ها با نظر به گذرا بودن آن‌ها و راه‌های تعامل با آن‌ها و برداشت بهتر از آن‌ها می‌نویسیم، می‌توانیم در افزایش صبر به یکدیگر کمک کنیم تا دشواری‌ها را کم کنیم و بهره‌برداری‌ها را بیشتر. از خداوند می‌خواهم، با تواصی به حق و صبر بتوانیم از تمام آن‌چه بر ما می‌گذرد، در کنار هم بیشترین بهره را برداریم.

1

 

 

2

 

 

3

 

 

_____________________________________________________________________

پی‌نوشت:

اول) تذکرات سخنان استاد صفایی بیش و پیش از همه برای خودم لازم است، اما گمانم این است که دوستان بزرگوار بیش از من در بهره‌برداری از آن‌ها توانمند هستند. مرجع دریافت فایل‌ها هم که صفحه و کانال مربوط به آثار و سخنرانی‌های استاد صفایی حائری در شبکه‌های اجتماعی مختلف است. نشانی صفحه‌ی اینستاگرام که در فایل‌های ویدیویی مشاهده می‌شود. نشانی کانال هم همان eisnsad است.

دوم) این مطلب چالش و پویش نیست، اما شما هم اگر دوست داشتید مطلبی در راستای تواصی به صبر بنویسید تا به هم برای صبر بیشتر و بهتر کمک کنیم.

سوم) برای همه‌ی کسانی که این روزها درگیر مراقبت از بیماران یا در حال تلاش برای بهبود آن‌ها هستند، دعا کنیم که خداوند توان روحی و جسمی مضاعف و خیر کثیر به ایشان عطا کند. (چه بهتر که با چند صلوات هم همراهش کنیم.)

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عین الف

بوی بهشت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

نوشته‌ی زیر اولین چیزی است که به‌عنوان داستان یا داستان کوتاه نوشته‌ام. نمی‌دانم اصلاً می‌شود اسم این چند خط را، که می‌توانست کوتاه‌تر هم باشد، داستان گذاشت یا نه. اما موقعیتی پیش آمد که نوشتم و اتفاقاً برای یک رویداد فرهنگی که بخش داستان کوتاه هم داشت، فرستادم (با همین عنوان). این وبلاگ شاید خوانندگان زیادی نداشته باشد، اما به‌گمانم اکثر بزرگوارانی که لطف می‌کنند و به این‌جا سر می‌زنند، در این زمینه صاحب‌نظر هستند و نظرشان برای من ارزشمند است. لذا بسیار سپاسگزار خواهم بود اگر قابل بدانید و بخوانید و نظرتان را، هر چه که هست، مرقوم فرمایید.

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف

شیرین‌عقل

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

راه رفتنش عادی نیست، انگار یک پایش کمی کوتاه است و می‌لنگد. به پله برقی که می‌رسد، کمی برمی‌گردد و نیم‌رخ صورتش را می‌بینم، و لبخندی را که به لب دارد. عادی نیست. از آن‌هایی است که زیاد عادت نداریم به بودنشان، به دیدنشان. از آن‌هایی که شاید اسمشان را می‌گذاریم شیرین‌عقل یا چیزهای دیگر. از روی پل عابر که داریم می‌گذریم، برمی‌گردد و به من لبخند شیرینی می‌زند و دستش را به‌آرامی بالا می‌رود، مثل سلام کردن. از شیرینی لبخندش، لبخند به لبم می‌آید و برایش سر تکان می‌دهم. از پله‌ی برقی آن‌طرف که پایین می‌رویم، بچه‌ای را می‌بیند که دست در دست مادرش روی پله بالا می‌آید و از کنارمان می‌گذرد، به او لبخند می‌زند و دستش را به نشانه‌ی سلام به آرامی بالا می‌‌آورد. در ایستگاه مترو گمش می‌کنم. قطار که حرکت می‌کند، می‌بینم که از آن سر واگن دارد می‌آید، لنگان لنگان، سربه‌زیر و لبخند بر لب. از من رد می‌شود و می‌رسد به بچه‌ای که در کنار پدرش نشسته است، به رویش لبخند می‌زند و دستش را آرام بالا می‌آورد، یعنی سلام. یکی دو بار دیگر هم می‌آید و می‌رود و به بچه‌ها لبخند می‌زند و برایشان دست بالا می‌آورد. احساس خوبی دارم که آقای شیرین‌لبخند یا شیرین‌دل یا شیرین‌روی، من را هم به حساب آورده است. کاش گاهی عقل من هم این‌قدر شیرین بود.

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

سه روایت ظاهراً بی‌ربط

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

روایت اول

تلویزیون روشن است. شبکه‌ی ... پیام‌های بازرگانی پخش می‌کند. ناگهان، تبلیغ چادر مشکی! کمی برایم غریب است، شاید از آن جهت که تبلیغ چادر مشکی تا کنون چندان سابقه نداشته است، یا حداقل من به یاد ندارم. اما نام این چادر مشکی که تبلیغ می‌شود، قدری غریب‌تر است: «چادر جلوه». چادر جلوه؟! به‌نظرم انتخاب خوبی نیست. در هر حال، از این هم می‌گذرم، چون نمی‌دانم دقیقاً با چه فکر و نیتی این نام را برای محصول خود انتخاب کرده‌اند. اما شکل و سبک تبلیغ، شبیه همان تبلیغات سرویس آشپزی ...، کفش پیاده‌روی ... مدل ...، لوسیون موی سر ... و ... که در نهایت هم باید عدد فلان را به شماره‌ی بهمان ارسال کنید تا این محصول ایرانی را با ... تخفیف درب منزل دریافت کنید. خانمی که چادر «جلوه» بر سر دارد و در حال معرفی و تبلیغ محصول است، رنگش به سفیدی می‌زند. ظاهراً آن‌قدر جلوه‌اش زیاد بوده است که مسئولین امر ناچار شده‌اند، از رنگ و جلوه‌ی تصویر بکاهند، باشد که این دنیای غدار فریفتگار چندان در نظر بینندگان جلوه نکند.

 

روایت دوم

باز هم تلویزیون روشن است. خبرنگار شبکه‌ی خبر به‌صورت مستقیم از تظاهرات روز دانش‌آموز گزارش می‌دهد. سخت مشغول بیان جملات حماسی است. یک‌دفعه می‌گوید: «لم یلد و لم یولد. نزاده و زاده نشده است کسی که بتواند ایران و ایرانی را به زانو درآورد». در واقع منظورش این است: «مادر نزاییده کسی رو که بخواد برا ما شاخ‌بازی دربیاره»، اما ظاهراً کلی به‌خودش فشار آورده است تا توانسته است به آن رنگ دینی و ملی و ادبی بدهد (البته از نگاه خودش).

 

روایت سوم

نمی‌دانم تلویزیون روشن است یا خاموش. کتابی را از کتابخانه برمی‌دارم و پشت جلدش را نگاه می‌کنم. ده سطر (یا نیم‌سطر) توضیح آمده است درباره‌ی کتاب و نویسنده‌اش. چشمم به سطر اول می‌افتد و برایم سؤال پیش می‌آید که بهتر نبود به جای علامت "" از «» استفاده می‌کردند؟ به‌نظر من بهتر بود، اما تخصصی در این زمینه ندارم. بلافاصله چشمم به «بی تردید» می‌خورد و فکر می‌کنم که شاید درست‌تر بود که با نیم‌فاصله نوشته می‌شد. در سطر دوم چشمم به یک فاصله‌ی اضافه بین «و» و «از» می‌افتد. در سطر پنجم به‌نظرم می‌آید که جمله می‌تواند بعد از «است» با یک نقطه به پایان برسد. کاما (ویرگول) برای چیست؟ همان‌جا، پس از کاما، واژه‌ی «موشکفانه» را می‌بینم که احتمالاً همان «موشکافانه» است. قدری با آن بازی می‌کنم: «موشک فانه؟ آره، خیلی. نخوردی تا بدونی که چی فانه و چی فان نیست.» بعد خود جمله توجهم را جلب می‌کند: «نگرش موشکفانه، واقعیت و طنز و افسانه‌پردازی و تخیل شاعرانه همه به یک حد در او هست .» بزرگوار، این‌ها را با متر اندازه گرفتی یا ترازو؟ واحد اندازه‌گیریشان متر است یا کیلوگرم یا پاسکال؟ حالا از این‌ها بگذریم، بین «هست» و نقطه دیگر چرا فاصله گذاشتی؟ جمله‌ی بعد را چرا با «و» شروع کردی. فکر نکنم خیلی ربطی به سبک نویسندگی و چیزهایی از این دست داشته باشد. دو سطر بعد، باز یک فاصله‌ی کامل جایی آمده است که نباید می‌آمد: «می کوشد». می‌رسم به جمله‌ی آخر: «... دنیایی که او می‌خواهد دنیای روشنایی است، دنیایی که باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌های انسانی نو از آن پدید آید». شاید جمله این‌طور بوده است: «باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌ها، انسانی نو از آن پدید آید». شاید هم این را در نظر داشته‌اند: «باید در اثر جوشش‌ها و خیزش‌های انسانی، دنیایی نو پدید آید».

نگاهی به داخل کتاب می‌اندازم. اصلاً به‌نظر نمی‌رسد که متن آن همانند متن پشت جلد دارای مشکلات متعدد و ابتدایی باشد. بعد فکر می‌کنم که این ده سطر پشت جلد مثلاً قرار است معرف کتاب باشد. مثل ویترین جذاب یک مغازه که می‌تواند افراد را جذب کند و به داخل بکشد، باید بتواند خواننده را به باز کردن و خواندن کتاب ترغیب کند. پس چرا این‌طور است؟ انگار پس از نوشتن، حتی یک بار هم آن را نخوانده‌اند. گویی کسی هم که آن را نوشته است، خیلی فرد مناسبی برای این کار نبوده است. ظاهراً انتشارات هم انتشارات معتبری است. پس چرا برای این کار اهمیتی قائل نشده است؟ مگر چه‌قدر زمان و هزینه نیاز داشت؟ برای ترجمه‌ی این کتاب احتمالاً زمان قابل‌توجهی صرف شده است، اما گمان نمی‌کنم برای تهیه و نگارش یک متن مناسب برای پشت جلد کتاب بیش از چند ساعت زمان لازم باشد (البته توسط یک فرد مناسب و متخصص). چرا با بی‌توجهی به جزئیات، کارمان را خراب می‌کنیم؟

 

 

۱۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف