«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کتاب را قبلاً خوانده بودم و بهنظرم کتاب مفیدی آمده بود. این دومی را که داشتم میخریدم، دیگر تورق نکردم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کتاب را قبلاً خوانده بودم و بهنظرم کتاب مفیدی آمده بود. این دومی را که داشتم میخریدم، دیگر تورق نکردم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
«تقویم شمسیِ روی میز خبر از سفر قریبالوقوعی میدهد که قرار است روزِ پنجشنبه، چهاردهم مردادماه سالِ 1395، به مقصد سرزمین آفتابِ تابان آغاز شود و من در این نیمهشبِ تابستانی کمی بیخواب شدهام!»
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
با کتاب «برنامهریزی به روش بولت ژورنال» از طریق مطالب یکی دو تا از وبلاگهایی که دنبال میکنم، آشنا شدم و هنوز هم در حال مطالعهی کتاب هستم. اما توصیفی که دربارهی رابطهی تصمیمات و افکار و نوشتن، در این کتاب خواندم و در ادامه میآید، بهنظرم بسیار خوب است و دوست داشتم آن را با خوانندگان این وبلاگ هم که ممکن است این کتاب را نخوانده باشند، به اشتراک بگذارم.
***
«... چرا بنویسیم؟ هر تصمیمی، تا زمانی که اتخاذ نشده و به آن عمل نشود، صرفاً یک فکر است. فکر کردن مانند تلاش برای گرفتن یک ماهی با دستان خالی است. ماهیها بهراحتی از چنگ شما میگریزند و دوباره به اعماق گلآلود ذهن شما برمیگردند و ناپدید میشوند. نوشتن چیزها، به ما این امکان را میدهد که افکار خود را تصرف کنیم و آنها را در روشنایی روز بررسی کنیم. با بیرون آوردن افکار خود، شروع به خالی کردن ذهنمان از چیزهای اضافی میکنیم. ما با نوشتن هر خط، یک فهرست ذهنی از تمام گزینههایی که در حال دریافت توجهمان هستند، درست میکنیم. این اولین قدم برای پس گرفتن کنترل زندگیمان محسوب میشود. از همینجاست که میتوانید سیگنال اصلی را از اختلالات جدا کنید. اینجاست که سفر بولت ژورنال شما آغاز میشود.»*
__________________________________________________________________________________
* رایدر کارول، برنامهریزی به روش بولت ژورنال. ترجمهی زهرا نجاری، نشر کتاب کولهپشتی، 1398.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
چندی پیش که کتاب «کهکشان نیستی» را خواندم، با توجه به جذابیتی که برایم داشت و البته اینکه کتاب هم تقریباً به تازگی منتشر شده بود، دوست داشتم حداقل در حد یک اشاره، کتاب را معرفی کنم. این نکته یکی از انگیزههای اصلی برای نوشتن این مطلب هم بود. اما با توجه به شباهتهای کلی که بین این کتاب و سه کتاب «قلندر و قلعه»، «مردی در تبعید ابدی» و «نخل و نارنج» یافتم، مطلب نهایی اشارهای به هر یک از این چهار کتاب را دربرگرفت. سه کتاب اول را بسیاری از کتابخوانها خواندهاند، بهویژه «قلندر و قلعه» و «مردی در تبعید ابدی» را که از حیث زمان انتشار قدیمیتر هستند، لذا ممکن است، بخشهای مربوط به آنها برای خوانندگان حاوی نکتهی خاص و جدیدی نباشد.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
هنوز روزهای اول ابتلایم به کرونا بود. صدای فسسس که بلند شد، اول به ذهنم رسید که مادر قرص جوشان ویتامین C توی لیوان انداخته و برایم آورده است. اما صدای تق بلندی که آمد و شدت گرفتن صدای فسسس باعث شد سرم را برگردانم که ببینم دقیقاً چه خبر است که با دود غلیظ سفیدی مواجه شدم که با شدت از کنار تخت بالا میآمد. من که هنوز گیج خواب بودم، یک لحظه به ذهنم رسید که از پنجره، ترقهی دودزا یا چیزی مثل آن به داخل پرت شده است. اما وقتی که بلند شدم و شروع به تکان دادن ملحفه برای خارج کردن دود کردم، تازه متوجه شدم، آنچه روی داده است، مشابه همان چیزی است که بارها در پیامهای پرارسال فضای مجازی دیده بودم. منبع دود و صدا، گوشی موبایل بود. گوشی روی یک برگ کاغذ بود که سریع با همان به بالکن منتقلش کردم.
جالب اینجاست که در آن زمان نه من در حال استفاده از گوشی بودم و نه گوشی در حال شارژ بود. شاید از من کرونا گرفته بود. چون در آن چند روز اصلاً فاصلهگذاری اجتماعی را رعایت نکرده بودیم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
سن و سالم دارد کمکم به سیوچهار میرسد. بهگمانم تاکنون در این مورد چیزی اینجا ننوشته بودم. حالا هم قرار نبود و نیست که دربارهی این موضوع بنویسم. خواستم بگویم و بنویسم، در این نزدیک سیوچهار سال خیلی که هنر کردم، یک نکته را دانستهام و البته هنوز آنقدر در جانم ننشسته است که عامل به آن باشم و آن نکته هم اینکه اسمم را هر چه که میگذارم یا میگذارند، خودم را هر چه که میدانم و صدا میزنم، دانشآموز، دانشجو، معلم، انقلابی، حزباللهی، آزادیخواه، اصلاحطلب، اصولگرا، عدالتخواه، مردم عادی، ملت ستمدیده، اقشار محروم، نخبه، فرهیخته، مظلوم، ظلمستیز و هزار و یک نام و عنوان دیگر، آنجا که دیدم دارم برای رسیدن به هدفم یا هر چیز دیگر، اخلاق و انصاف را زیر پا میگذارم، یعنی احتمالاً کارم خیلی اشکال دارد، اگر نگویم همهاش کشک است و ادا و اطوار. یعنی احتمالاً بهقول استاد صفایی مشغول بازی و بازیگری هستم و آن همه سروصدا و قیلوقال، هیاهوی بسیار برای هیچ است، برای اینکه من سرگرم شوم، من باد کنم، من به شهرت برسم، من را ببینند، من را بشناسند، اما کدام من؟! من بادکنکی، من هیچ، من پوچ، من همهی عمر به بازی مشغول. مگر چهقدر قرار است عمر کنم که همه را اینطور به بازی بگذرانم؟ گیرم که در فلان بحث و مجادله، ظاهراً غالب شدم، حال طرف را گرفتم، چشمها و گوشها را پر کردم، اما خودم که میدانم بازی بود، خودم که خبر دارم کجا حق و انصاف را رعایت نکردم، خودم که میدانم کی و کجا از مهارت بیان و کلامم و وسعت اطلاعاتم بهره گرفتم که حقی را بپوشانم و ناحقی را غالب کنم. گیرم که تا دم آخر همینطور پیش رفتم و باد کردم و حتی بر فرض در اذهان و افواه هم برجسته و نکونام ماندم؛ فایدهاش چیست وقتی که آنجا که باید چیزی داشته باشم دستم خالی است؟ اینها را که میخواستم و عمری بهدنبالش دویدم را همینجا نقد حساب کردند و تقدیم کردند و اصلاً بگو صد برابرش را. ارزان نیست؟ کم نیست؟ مفت نیست؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیهی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیهی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
- چهطوری تحمل کردی؟ آخه خیلی سخت و سنگینه. چهجوری کمر راست کردی؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مسألهی سوم «توقع» ماست.
خیال میکنیم اگر حرکتی را آغاز کردیم و برنامهای را شروع کردیم، باید به نتیجه برسد و همه آدمهای خوبی شوند.