«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیه‌ی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.

چهارشنبه، حدود یک ربع زودتر از موعد به سالن ورزشی که برای اجرای طرح کارآزمایی آماده و تجهیز شده بود رسیدم. پذیرش و آموزش و مطالعه‌ی شرایط و امضای موافقت‌نامه که انجام شد، نوبت به پذیرش آزمایشگاه رسید و بعد هم تست PCR و آزمایش خون. در انتها هم برای روز شنبه همان ساعت وقت دادند که اگر نتایج آزمایش‌هایم مناسب بود، دوز اول واکسن تزریق شود.

چهارشنبه شب، پدر قدری احساس بدن‌درد داشت، اما گمان می‌کرد که سرماخوردگی است، چون صبح که به کوه رفته بود، هوا قدری بارانی بود و بعد هم باد و ....

فردا که درد ادامه پیدا کرد بنا بر احتیاط اتاق‌ها را جدا کردیم و از ماسک استفاده کردیم و پنجره‌ها را باز گذاشتیم و .... تماس گرفتیم برای تست PCR در منزل، اما گفتند بهتر است 48 ساعت از آغاز بروز علائم بگذرد تا نتیجه‌ی تست قابل‌اعتماد باشد. ضمن این‌که جز بدن‌درد هیچ نشانه‌ی دیگری ظاهر نشده بود.

جمعه تماس گرفتم و آمدند تست را در منزل گرفتند. طبق آن‌چه در سایت بود، باید نتیجه را حداکثر تا 30 ساعت اعلام می‌کردند. اما فردا که تماس گرفتم، گفتند برای شهر شما آماده شدن نتیجه 48 ساعت طول می‌کشد.

شنبه بعدازظهر رفتم به پایگاه کارآزمایی. قصد داشتم شرایط پدر را اعلام کنم تا چنانچه لازم است برای احتیاط، تزریق واکسن به تأخیر بیفتد یا تدبیر دیگری اتخاذ شود. از دستگاه نوبت‌دهی شماره گرفتم؛ شماره‌ی 1294. اندکی نشسته بودم یا نه، که از بلندگو اعلام شد: شماره‌ی 1294 به پزشک 1. رفتم سراغ پزشک 1، گفت: «ببخشید، لطفاً تشریف ببرید پیش پزشک 5». رفتم سراغ پزشک 5 و گفتم: «ببخشید، پزشک 1 گفتند بیام پیش ما». گفت: «بفرمایید». اما شماره گرفت و رفت بیرون برای هماهنگی یا چیزی مثل آن و زود برگشت. وقتی آمد و نشست شروع کرد به وارد کردن اطلاعات شناسایی. گفتم: «ببخشید، پدر من از از روز چهارشنبه بدن‌درد داره.» ظاهراً خیلی حواسش جمع نبود، اما گفت: «بله، بررسی می‌کنیم». با خودم گفتم که دوباره بعد از معاینه می‌گویم.

پزشک 5، شروع کرد به گرفتن فشار خون. گفت: «فشارت شونزدهه. بالاست. استرس داری؟» گفتم: «نه. خودم که چیزی متوجه نمی‌شم.» گفت: «اگه فشار بالا باشه، نمی‌تونیم واکسن بزنیم. برو یه بیست دقیقه، نیم ساعت بشین، ریلکس باش، بعد دوباره بیا، فشارتو بگیرم.»

رفتم روی صندلی‌های انتظار نشستم. دقیقاً نمی‌دانستم چه‌طور باید ریلکس شوم. صلوات فرستادم و حمد و توحید و آیت‌الکرسی خواندم. نفس عمیق هم که با دو تا ماسک به‌نظرم چندان مفید نبود.

بیست دقیقه گذشت. آی‌گپ قطع شده بود و پزشک‌ها که برای وارد کردن اطلاعات و ... از آن استفاده می‌کردند، کارشان لنگ شده بود و آمده بودند بیرون و با هم صحبت می‌کردند.

بعد از نیم ساعت دوباره رفتم سراغ پزشک 5. همین‌طور که آماده‌ی گرفتن فشار خون می‌شد، دوباره گفتم: «من پدرم از روز چهارشنبه علائم مشابه بیماری داره.» اما باز هم انگار حواسش بیشتر به فشار بود. فشار را گرفت و با تعجب گفت: «بازم بالاست، هفده و نیمه. سابقه‌ی فشار خون داری؟» گفتم: «نه». گفت: «بذار یکی دیگه از همکارا هم بگیره.» به همکارش صحبت کرد و همکارش گفت: «برید یه پنج دقیقه راحت بشینید تا من بیام بگیرم. اونجا، پزشک 7.»

رفتم و پنج دقیقه راحت روی صندلی نه‌چندان راحت اتاق پزشک 7 نشستم. پزشک 7 آمد و برای بار سوم فشار را گرفت. با تعجب گفت: «هجدهه. فشارتون بالاست. نمی‌شه واکسن بزنید. ان شاء الله بعد از پایان فاز مطالعات.» دوباره فرستادم پیش پزشک 5. پزشک 5 اطلاعات هویتی را یک‌بار دیگر پرسید و یادداشت کرد یا شاید در سیستم وارد کرد. گفت: «ببخشید دیگه. نمی‌شه چون فشارتون بالاست باید ریجکت کنیم.» تشکر کردم و خداحافظی. با سر پایین و فشار بالا، از پایگاه آمدم بیرون.

شنبه شب، مادر قدری سرفه داشت. با 4030 تماس گرفت، گفتند: با توجه به علائم همسرتان احتمال دارد هم ایشان مبتلا شده باشند و هم شما. فعلاً قرنطینه را رعایت کنید. نکته‌ی جالب این‌که بدون این‌که مادر چیزی در مورد من و فشار خون بگوید، مشاور 4030 گفت: «این بیماری نشانه‌های خیلی متنوع داره، حتی تو بعضی افراد فشار خون می‌ره بالا و راحت پایین نمیاد.»

یکشنبه قبل از ظهر، جواب تست پدر آمد و مثبت بود. به پزشک مراجعه کردیم، برای پدر دارو نوشت، برای مادر هم. گفت: «شما را هم PCR مثبت در نظر می‌گیریم». فشار من را اندازه گرفت؛ بالاتر از 15. قرص کاپتوپریل نوشت برای کاهش فشارهای بالای 16 و کلردیازیوپوکساید برای کاهش استرس احتمالی که می‌تواند فشار را افزایش دهد. یک آزمایش هم می‌نویسد برای پیدا کردن دلایل بالا بودن فشار.

حوالی ظهر، درخواست تست PCR را برای خودم و مادر ثبت کردم. عصر آمدند و PCR گرفتند، اما گفتند که پاسخ سه‌شنبه آماده می‌شود. آزمایش را می‌گذارم برای بعد از آمدن جواب PCR.

تا سه‌شنبه بدن‌درد پدر تقریباً تا حد زیادی بهبود یافته است. مادر هم اگرچه گهگاه سردرد دارد، اما با مسکن دردش کم می‌شود و سرفه‌هایش هم خیلی کمتر شده است. سه‌شنبه ظهر، نتیجه‌ی تست PCR من و مادر هم می‌آید که مطابق انتظار هر دو مثبت است. کمی سرفه‌ی سبک دارم و فشارم هم قدری بالاست، اما نه به‌اندازه‌ی قبل. به اصرار مشاور 4030 و یک پزشک نسبتاً آشنا، مجدداً برای فشار به پزشک مراجعه می‌کنم. البته این پزشک شوهر آن پزشکی است که دفعات قبل به ایشان مراجعه کردیم. صبح‌ها خانم دکتر در مطب هستند و عصرها آقای دکتر. فشار را می‌گیرد، حدود 14 یا 15 است. لزوم همان آزمایش قبلی را تأیید می‌کند. قرض پروپرانولول هم می‌نویسد.

فردا صبح، آزمایش را می‌دهم و دوباره با پدر و مادر می‌رویم پیش خانم دکتر. پدر و مادر را که معاینه می‌کند خوشبختانه مشکلی ندارند. به من هم می‌گوید با توجه به سرفه‌های سبک و محدودی که دارم می‌توانم از همان داروهای پدر و مادر استفاده کنم.

عصر چهارشنبه، نتیجه‌ی آزمایش را می‌گیرم و می‌روم سراغ آقای دکتر. کلسترولم قدری بالاست و چیزهایی مربوط به آنزیم‌های کبدی ظاهراً تنظیم نیست. غلظت خون هم دارم گویا. فشارم را می‌گیرد، رسیده به 12. فصد خون می‌نویسد و چند تا از این داروهای معروف مثل آسپرین و آتورواستاتین و ...

پدر از یکشنبه دردش رو به کاهش گذاشت و از سه‌شنبه دیگر تقریباً درد یا مشکل دیگری ندارد. مادر هم سرفه‌هایش بسیار کم شده است، اما گهگاه سردرد (نه خیلی شدید) دارد و کم‌حالی نسبی (بیشتر بی‌حوصلگی شاید. خودم هم جز سرفه‌های گهگاه (که چندان هم آزاردهنده نیستند) و دردهای خفیف و گذرا، فعلاً مشکلی ندارم. ان شاء الله به‌همین ترتیب بگذرانیم.

حالا فکر می‌کنم، با توجه به وجود علائم در پدر، شاید درست‌تر بود که اصلاً خودم آن‌روز به مرکز کارآزمایی مراجعه نمی‌کردم.