«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دوشنبه دانشگاه بودم که از 4030 تماس گرفتند برای هماهنگی زمان آزمایشات اولیهی فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن برکت. قرار شد چهارشنبه ساعت 16:30 به پایگاه اجرای طرح مراجعه کنم.
چهارشنبه، حدود یک ربع زودتر از موعد به سالن ورزشی که برای اجرای طرح کارآزمایی آماده و تجهیز شده بود رسیدم. پذیرش و آموزش و مطالعهی شرایط و امضای موافقتنامه که انجام شد، نوبت به پذیرش آزمایشگاه رسید و بعد هم تست PCR و آزمایش خون. در انتها هم برای روز شنبه همان ساعت وقت دادند که اگر نتایج آزمایشهایم مناسب بود، دوز اول واکسن تزریق شود.
شنبه بعدازظهر رفتم به پایگاه کارآزمایی. از دستگاه نوبتدهی شماره گرفتم؛ شمارهی 1294. اندکی نشسته بودم یا نه، که از بلندگو اعلام شد: شمارهی 1294 به پزشک 1. رفتم سراغ پزشک 1، گفت: «ببخشید، لطفاً تشریف ببرید پیش پزشک 5». رفتم سراغ پزشک 5 و گفتم: «ببخشید، پزشک 1 گفتند بیام پیش ما». گفت: «بفرمایید». اما شماره را گرفت و رفت بیرون برای هماهنگی یا چیزی مثل آن و زود برگشت. وقتی آمد و نشست، شروع کرد به وارد کردن اطلاعات شناسایی.
پزشک 5، شروع کرد به گرفتن فشار خون. گفت: «فشارت شونزدهه. بالاست. استرس داری؟» گفتم: «نه. خودم که چیزی متوجه نمیشم.» گفت: «اگه فشار بالا باشه، نمیتونیم واکسن بزنیم. برو یه بیست دقیقه، نیم ساعت بشین، ریلکس باش، بعد دوباره بیا، فشارتو بگیرم.»
رفتم روی صندلیهای انتظار نشستم. دقیقاً نمیدانستم چهطور باید ریلکس شوم. صلوات فرستادم و حمد و توحید و آیتالکرسی خواندم. نفس عمیق هم که با دو تا ماسک بهنظرم چندان مفید نبود.
بیست دقیقه گذشت. آیگپ قطع شده بود و پزشکها که برای وارد کردن اطلاعات و ... از آن استفاده میکردند، کارشان لنگ شده بود و آمده بودند بیرون و با هم صحبت میکردند.
بعد از نیم ساعت دوباره رفتم سراغ پزشک 5. فشار را گرفت و با تعجب گفت: «بازم بالاست، هفده و نیمه. سابقهی فشار خون داری؟» گفتم: «نه». گفت: «بذار یکی دیگه از همکارا هم بگیره.» با همکارش صحبت کرد و همکارش گفت: «برید یه پنج دقیقه راحت بشینید تا من بیام بگیرم. اونجا، پزشک 7.»
رفتم و پنج دقیقه راحت روی صندلی نهچندان راحت اتاق پزشک 7 نشستم. پزشک 7 آمد و برای بار سوم فشار را گرفت. با تعجب گفت: «هجدهه. فشارتون بالاست. نمیشه واکسن بزنید. ان شاء الله بعد از پایان فاز مطالعات.» دوباره من را فرستاد پیش پزشک 5. پزشک 5 اطلاعات هویتی را یک بار دیگر پرسید و یادداشت کرد یا شاید در سیستم وارد کرد. گفت: «ببخشید دیگه. نمیشه. چون فشارتون بالاست باید ریجکت کنیم.» تشکر کردم و خداحافظی. با سر پایین و فشار بالا، از پایگاه آمدم بیرون.