من عین الف نه، مثل دالم

درجه‌ی حساسیت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

منطقی است که سختگیری و حساسیت هر کس نسبت به اشتباهات خودش بیش از اشتباهات دیگران باشد. اما گاهی ممکن است این سختگیری شدید منجر به توجیه و نپذیرفتن اشتباهات شود. «هرگز نباید اشتباه کنم» ممکن است به «هرگز اشتباه نمی‌کنم» تبدیل شود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

بهاران بشویم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

بادا که به روز نو بهاران بشویم
از حسن خصال چون گلستان بشویم
از مشرق دل شعاع حق سربزند
آراسته‌جان به نور جانان بشویم

 

نوروزتان مبارک!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

چرا دانشجو نمی‌شویم/نیستیم؟

با توجه به این که مطلب کمی طولانی است و نکته‌ی ویژه‌ای ندارد، شاید برای ارائه در فضای عمومی چندان مناسب نباشد. در این مطلب تنها یک دو نکته‌ی به ظاهر روشن مکتوب شده‌اند بیش‌تر برای از یاد نبردن دلایل شکل گرفتن یک وضعیت نامطلوب و در نظر گرفتن آن‌ها برای اصلاح آن وضعیت.
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
عین الف

حرکت، گزینه‌ی مطلوب

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

برخی مواقع، استفاده از یک موقعیت و گزینه­‌ی ظاهراً غیرایده‌­آل به چند جهت می­‌تواند بهتر از در انتظار موقعیت ایده‌­آل ماندن باشد:

  •  اگرچه ممکن است گزینه­‌ی غیرایده‌­آل، نتیجه­‌ی مطلوب و کامل را حاصل نکند، اما به هر حال کسب بخشی از نتیجه­‌ی مطلوب هم نسبتاً بهتر از آن است که در خیال نتیجه‌­ی مطلوب تا انتها دست خالی بمانیم.

  • اگر گزینه­‌ی مورد آزمایش کاملاً هم از نتیجه­‌ی مطلوب دور بماند، حداقل این فایده از پیگیری آن حاصل می­‌شود که بخشی از فکر و انرژی ذهنی را که در صورت عدم پیگیری این گزینه به آن معطوف می­‌ماند، آزاد می­‌کند تا بتوان آن را بر روی گزینه­‌های بعدی متمرکز کرد.

  • گاهی یک گزینه با وجود آن که خود به نتیجه­‌ی مطلوب نمی­‌رسد، می­‌تواند نقطه‌­ی آغاز و بستری برای شکل­‌گیری ایده‌­های جدید باشد. به­‌علاوه، گاه تجربه­‌های اندوخته در طی مسیر گزینه­‌ی پیشین می­‌توانند در پیگیری گزینه‌­های بعدی، مفید واقع شوند.

البته اگر فواید عمل نکردن به گزینه‌­های موجود، بیش از عمل کردن به آن­‌ها باشد، عمل نکردن آگاهانه خود می­‌تواند به­‌عنوان یک گزینه­‌ی مناسب در نظر گرفته شود. این در واقع یک سکون فعال است، نه یک سکون منفعل.

در مجموع، به نظر می­‌رسد، این که با تلاش و حرکت از موقعیت عادی نامطلوب به موقعیت مطلوب برسیم محتمل‌­تر است تا این که با انتظار کشیدن بدون عمل، موقعیت مطلوب فرا برسد. به ایده‌­آل­‌ها فکر کنیم، اما در انتظار از راه رسیدن ایده‌­آل­‌ها بی­کار ننشینیم، از همان موقعیتی که در آن هستیم حرکت به سمت و سوی موقعیت مطلوب را آغاز کنیم. شاید خود حرکت، گزینه‌ی مطلوب باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

بیا فرار نکنیم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

در «نوشتن» خیر بسیار است. انگیزه‌ها اگر صحیح نیستند، «نوشتن» را نباید تعطیل کرد، انگیزه‌ها را باید تصحیح کرد. همین و بس.

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

... ساختنی است

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»



(داخل یک تاکسی، کرج)

_____________________________________________________

پی‌نوشت: این مطلب، پیرو مطلب «آدم‌های مهربون این شهر 2» منتشر می‌شود.

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

آونگ

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

...

- این جایی که تو الات وایسادی من ده سال پیش وایساده بودم. حرفای امروز تو حرفای ده سال پیش منه. خیلی دلتو به اینا خوش نکن.

- شاید. ولی تو مطمئنی که از ده سال پیش جلوتر رفتی؟ مطمئنی که جایی که الان وایسادی بهتر از ده سال پیشه. برا من کم پیش نیومده که دلم خواسته برگردم و وایسم جایی که ده سال پیش بودم. معادله‌ی موقعیت خیلی از ما تابع صعودی از زمان نیست، معادله‌ی حرکت نوسانی آونگه، اونم از نوع نوسان میرا. خدا کنه لحظه‌ی آخر تو حضیض نباشیم!

...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

اهل نظر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
شاید گاهی بعضی آدم‌ها سطحی به نظر برسند. اما این هم هست که شاید بعضی از این اوقات این نتیجه بیش از آن که به آن آدم‌ها ربط داشته باشد، مربوط به نظر ما باشد. شاید این نظر ما است که در سطح می‌ماند و به عمق راهی نمی‌برد. این نظر ما است که اصلاً نظر نیست. نظر نمی‌کنیم و نظر می‌دهیم، اما این کجا و آن کجا؟ کار هر کس نیست، اهلیت می‌خواهد.
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عین الف

حواس‌پرتی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دروغ چرا؟ از آنجا که داشتیم می‌آمدیم، به ما گفتند که برای چه داریم می‌آییم و گفتند که حواسمان جمع باشد که یک وقت فراموش نکنیم. اما ما فراموشکار بودیم و دائم حواسمان به این طرف و آن طرف پرت می‌شد. برای همین بود که دائم یک سری آدم حسابی را می‌فرستادند که به ما یادآوری کنند برای چه آمده‌ایم. می‌دانستند که اگر ما را به خودمان واگذار کنند در فراموشی گم می‌شویم، غرق می‌شویم، مثل مست‌ها سرگردان می‌شویم.

قرار بود حواسمان به آدم حسابی‌ها باشد که یک وقت راه را گم نکنیم و به بیراهه و کژراهه نیفتیم، که خواب به چشمانمان نزند و از راه نمانیم، که فراموشی نگیریم و سرمان گرم نگاه کردن این طرف و آن طرف راه نشود. با همه‌ی این‌ها، باز هم خیلی از ما گرفتار حواس‌پرتی و فراموشی می‌شدیم.

بعد یک آدم حسابی کامل فرستادند که از نگاه کردن به او کیف می‌کردیم، یادمان می‌آمد از کجا و برای چه آمده‌ایم. او آمد با برنامه، و قرار شد هر روز چند بار صدایمان کنند تا فراموش نکنیم، صحبت کنیم تا یادمان نرود، تا حواسمان زیاد پرت نشود. خودش همیشه حواسش جمع بود. اهل فراموشی نبود. وقت صحبت کردن که نزدیک می‌شد، صدایمان که می‌کردند حالش دگرگون می‌شد، از شوق رنگ رویش عوض می‌شد. می‌گفت این راه و برنامه و مقصد که دیگر گیج و سردرگم نشوید. کارهایتان را با این‌ها تنظیم کنید، دور و بر این‌ها بچینید. اولویت و اهمیت‌ها را با این‌ها مشخص کنید.

وقتی که داشت می‌رفت هم به حال خودمان رهایمان نکرد. آدم حسابی‌های کامل دیگری بین ما گذاشت که آن‌ها هوایمان را داشته باشند و ما هم حواسمان به آن‌ها باشد تا باز خودمان و راهمان را گم نکنیم. آن‌ها هم مثل او هیچ وقت گرفتار فراموشی نمی‌شدند. همیشه و در هر کاری حواسشان جمع بود و فراموش نمی‌کردند برای چه آمده‌اند. بعضی هم انصافاً خوب دنبال آن‌ها رفتند و خودشان هم کم و بیش آدم حسابی شدند. اما خیلی از ما نمی‌دانم چه مرگمان بود که باز دچار حواس‌پرتی و فراموشی می‌شدیم. خیلی وقت‌ها که صدایمان می‌کردند، انگار اصلاً نمی‌شنیدیم، یا خیلی اوقات وسط صحبت کردن حواسمان به هزار جای دیگر می‌رفت. خنده‌دارتر از همه این بود که وقت‌های دیگر گاهی مثل منگ‌ها می‌نشستیم و به خودمان فشار می‌آوردیم به یاد بیاوریم که ما اصلاً برای چه اینجا آمده‌ایم.

راستش، نمی‌دانم فراموشی به سراغمان می‌آمد یا ما سراغ فراموشی می‌رفتیم، حواسمان پرت می‌شد یا خودمان را به حواس‌پرتی می‌زدیم، گوش‌هایمان سنگین شده بود یا جانمان، که وقتی صدایمان می‌کردند نمی‌شنیدیم. خیلی از ما، خیلی وقت‌ها حواسمان به آدم حسابی‌ها نبود، فراموششان کردیم، اما آن‌ها برعکس، همیشه هوایمان را داشتند، همیشه هوایمان را دارند، بلکه ما هم کمی شبیهشان بشویم، کمی آدم حسابی بشویم.                                                                                 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف

متروسوار (متروی فیروزه‌تراشی)

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دستفروش مترو از طرف دیگر واگن وارد می‌شود و با صدای بلند شروع می‌کند: «تو ماهی و من ماهی این برکه‌ی کاشی، تو ماهی و من ماهی این برکه‌ی کاشی». مسافری به او می‌گوید: «اندوه بزرگی است زمانی که نباشی». دستفروش جواب می‌دهد: «آه از نفس پاک تو و صبح نشابور». مسافر جهار جفت جوراب برمی‌دارد و یک اسکناس پنج هزار تومانی به دستفروش می‌دهد و می‌گوید: «از چشم تو و چشم تو و حجره‌ی فیروز‌تراشی». دستفروش دوباره راه می‌افتد و شروع می‌کند: «آآآ...آآآ...».

سرم را برمی‌گردانم، مسافر خسته با چشمان بسته و دهان باز روبه‌رویم به خواب رفته است. «پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار، فیروزه و الماس به آفاق بپاشی».

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عین الف