«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در کتاب «تفسیر سوره قدر» استاد صفایی حائری چنین آمده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در کتاب «تفسیر سوره قدر» استاد صفایی حائری چنین آمده است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
اگر دشمنی را که دشمن ذاتی است و در هجومش پایدار و راسخ است، تا سرحد سرزمینت برانی و رهایش کنی، رهایت نمیکند، تجدید قوا میکند، از غفلت و ضعفت استفاده میکند و دوباره و چندباره حمله میکند. چنین است که دچار تکرار گناهان و درگیر گناهان تکراری میشوم و پیوسته درجا میزنم. رکود و سکون در برابر دشمن، با تکرار و تداوم درگیریهای تکراری همراه است که خستگی را بهدنبال دارد و در پی خستگی، عقبنشینی محتمل است. ناگزیر باید حمله کرد و پیش رفت و مرزها را بهعقب راند و به دشمن امان نداد. باید در راه رشد، پیوسته گام برداشت، (حتی / البته) آهسته و پیوسته. باید سرزمین وجود را گسترش داد. باید کشورگشایی کرد.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در قنوت نماز میخوانم: «اللّهمّ اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین علیه السّلام فی الدّنیا و الآخره». احساس میکنم قامتم کوتاه و کوتاهتر میشود، کوچک میشوم، چسبیده به زمین. بعد ناگهان در ذهنم آدمی را میبینم بسیار بسیار کوچک. از بالا به او نزدیک میشوم. خودم هستم. او من است. برمیگردم. کجای راه و رسم زندگیم شبیه حسین (ع) است، چه رنگی از او دارم که میخواهم در دنیا و آخرت «وجیهاً بالحسین علیه السّلام» باشم؟ او روی به کدام سو داشته است و من رو به کدام سو دارم؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
من بهسختی زاده شدم. میگویند دشوارترین تولد مربوط به من بود. تولدهای بعدی سادهتر بود و پیدرپی. من منم، نخستین واژه بر کاغذ سفید.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
فکرش را بکن! چند بار شد که دعا کردی و خدا را خواندی که «خدایا تو را میخوانم و از تو میخواهم که چنین شود» و بعد چنان شد؟ بشمار و حساب کن که چند مرتبه گفتی «ای خدا! اگر این قضیه درست شود و این ماجرا به سامان برسد، اگر این اتفاق بیفتد، اگر این نشانه را بنمایی، دیگر اطمینان پیدا میکنم و استوار گام در راه میگذارم و تا آخر هم پایم را کج نمیگذارم یا حداقل تلاشم را میکنم که چنین باشد»؟ اما بعد باز طور دیگر قدم برداشتی و به راه دیگر رفتی و بازیهایی درآوردی که خودت بهتر میدانی.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
این نوشته دربرگیرندهی سؤالاتی خام و اولیه دربارهی ترس است که نهتنها هنوز برای فکر کردن عمیق در مورد پاسخ آنها فرصتی نیافتهام، بلکه دربارهی درستی خود سؤالات و واژهگزینی آنها هم نتوانستهام تأمل چندانی کنم. ازاینرو، احتمالاً نهتنها خواندن آن برای خوانندگان محترم اینجا عایدی چندانی ندارد (ان شاء الله خواندن سایر مطالب چیزی داشته باشد)، بلکه با توجه به طولانی بودن نسبی آن، وقت قابلتوجهی هم از ایشان خواهد گرفت. البته نظرات و راهنماییهای احتمالی دوستان بزرگوار برای من مفید خواهد بود، ان شاء الله.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بهگمانم اولین گام در نهادینه کردن سادگی و بیپیرایگی، شفافیت و روراستی، و صداقت و راستگویی در خود، بهکار بستن آنها در رویارویی و برخورد با خویش است و اگر این امر محقق نشود، در سایر صحنهها نیز مقصود، بهحقیقت حاصل نمیشود، حتی اگر بهظاهر چنین باشد.
در این رویارویی نخستین که اصیلترین مرحله نیز هست، خوشبختانه ترسی هم از فریبکاری و بیصداقتی دیگران و متضرر شدن فرد وجود ندارد و هر چه هست، خودِ فرد است در رویارویی با خویش. فقط باید از بازی و بازیگری و بازیچهها دست شست و به و خویشتن روی آورد.
ای کاش در عمل هم همینقدر آسان بود!
***
من را بسِتان ز من وَ از من برهان
بر صفحهی جان، نشانِ خود را بنِشان
تا بودنِ من ز هستِ تو نیست شود
یک جرعه مرا ز جام قربت بچشان
___________________________________________________________
پینوشت: شعر (اگر بشود شعر نامیدش) در ارتباط با این مطلب نوشته نشده است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
درست مثل همان بارهای گذشته که نمیدانم صد بار بود یا هزار بار و یا بیشتر ...
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاه پیش میآید که شخص به کاری علاقه و اشتیاق ندارد یا در زمان خاصی آن را خوش نمیدارد، مثلاً خویشاوند، دوست یا آشنایی درخواست کاری از فرد دارد که ظاهراً برایش هیچ عایدی مادی و دنیوی ندارد، در حالی که آن فرد در همان زمان میتواند کاری را انجام دهد که بهطور معمول به آن علاقهی بیشتری دارد یا از انجام آن لذت بیشتری میبرد و یا نتیجهای که از انجام آن حاصل میشود سود مادی یا نفع شخصی و شغلی بیشتری عایدش میکند. از سوی دیگر خود شخص میداند که آن کار اول به لحاظ اخلاقی و معنوی عمل نیکوتری است و نزدیکتر است به رضای الهی. اینجا تعلل نکردن برای انجام کار اول، و بهعلاوه پرداختن به آن کار با علاقه و لذت روحی حائز اهمیت است، چرا که میتواند نشاندهندهی انتخاب واقعی و قلبی فرد باشد. در غیر این صورت ممکن است حاصل تعارف و رودربایستی باشد که اگر چنین باشد دیگر نمیتوان آن ارزش اخلاقی و معنوی حالت اول را برای آن قائل بود و شاید اثر چندانی هم در رشد انسانی فرد نداشته باشد. اینجا فرد میتواند انگیزه و عملش را ارزیابی کند که واقعاً در پی رضای خدا و رشد انسانی است یا صرفاً درگیر تعارف و حفظ وجههی خویش است و روغن ریخته را نذر امامزاده میکند.
در بخش کوتاهی از یک حدیث، امام حسین (ع) میفرمایند: «... و لاتحتسبوا بمعروفٍ لم تعجلوا ...» که مرحوم علی صفایی حائری در کتاب «چهل حدیث از امام حسین (ع) در سبک زندگی و بندگی» آن را اینگونه ترجمه کردهاند: «کار خوبی را که با شتاب انجام ندادهاید، به حساب نیاورید*».
____________________________________________________________________________
* علی صفایی حائری، چهل حدیث از امام حسین (ع) در سبک زندگی و بندگی. چاپ هفتم، انتشارات لیلهالقدر، 1398.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
وارد سالن بزرگ تزریق که میشوم، دورتادور، میزهای ثبت مشخصات و اتاقکهای تزریق واکسن جای گرفتهاند. صندلیهای انتظار، یا دقیقتر، مبلمان انتظار هم در در میان سالن قرار گرفتهاند و روبهروی هر میز ثبتنام، چندنفری به انتظار نشستهاند. ساعت حوالی 14:15 تا 14:30 است. پشت هر میز ثبتنام، اتاقک تزریق است که یک برگهی A4 یا بزرگتر دربرگیرندهی نام واکسن را روی سطح خارجی دیوارهی آن چسباندهاند. سمت راست، تا جایی که چشم بدونعینکم میبیند، روی کاغذها نام واکسن سینوفارم است تا انتهای سالن که چشمم میخورد به استندها و بنرهای واکسن رازیکووپارس. یکی دو هفته پیش از این، برای شرکت در فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن رازی نامنویسی کرده بودم، اما سامانه پیام داد که در شرایط کنونی امکان مشارکت در کارآزمایی را ندارم، احتمالاً بهدلیل اینکه پیشتر کرونا گرفته بودم. در مورد واکسن فخرا هم همین ماجرا اتفاق افتاد. رفتم و داستان را برای مسئولین میز ثبتنام و تزریق گفتم تا ببینم اینجا هم شرایط همان است یا خیر. گفتند: اگر تست پیسیآر با نتیجهی مثبت داشتهاید، فعلاً نمیشود از این واکسن استفاده کنید (بهدلیل وجود پادتن در بدن و دشوار شدن سنجش نتایج کارآزمایی). از محل تزریق واکسن برکت پرسیدم که گوشهی دیگر سالن در سوی مقابل را نشان دادند. محل ثبتنام و تزریق واکسن برکت، همان ابتدای سالن، اما سمت چپ ورودی بود که چون تقریباً پشت ستون بود، هنگامی که از ورودی سالن که سمت راست بود وارد شدم، آن را ندیدم. البته، وقتی که به میز رسیدم، دیدم که چسب یک گوشهی بالایی برگهی نام واکسن باز شده و برگه روی خود خم شده است و چیز چندانی از نام واکسن به چشم نمیخورد.
از افرادی که به انتظار نشسته بودند در مورد واکسیناسیون پرسیدم که گفتند فعلاً ثبّات برای صرف ناهار رفته است. منتظر نشستم. ثبّات زود آمد. رفتیم برای ثبتنام. گفتند باید تعداد به ده نفر برسد تا کار تزریق را شروع کنیم (ظاهراً به این دلیل که ویال واکسن برکت حاوی مقدار لازم برای ده دوز واکسن است). دوباره منتظر نشستیم. در همین اثنا، چسب گوشهی دیگر برگهی نام واکسن هم باز شد و برگه به زمین افتاد. دستاندرکاران محترم در رفتوآمد بودند و کسی هم التفاتی به برگهی زیر پاها نداشت. با این وضع، احتمالاً ما باید مثل شاگرد شوفرها که در ترمینال اتوبوسرانی داد میزنند و مسافر جمع میکنند، میرفتیم دم ورودی و داد میزدیم: «برکت، الان حرکت، جا نمونی». بلند شدم و رفتم دم میز ثبّات که مسئول تزریق هم کنارش بود. با لبخند گفتم: «ببخشید این برگه افتاده زمین، لطفاً اگه میشه نصبش کنید که اگه کسی دنبال واکسن برکت میگرده، بتونه پیدا کنه». گفتند: «باشه»، ولی اقدام سریعی نکردند که خیلی خوشحال نشوم. بعد از دقایقی برگه را برداشتند و در جایش نصب کردند. بعد از ده دقیقهای که تعداد به هفت یا هشت نفر رسید، کار تزریق را شروع کردند، اما پس از تزریق واکسن برای یک نفر، سیستم قطع شد. لحظاتی بعد از بلندگو اعلام شد که همکاران محترم مراقب کابلهای پشت کیسها باشید، چون اگر کابل شبکهی پشت یکی از کامپیوترها قطع شود، کل شبکه مختل میشود. سیستم وصل شد و خوشبختانه پس از آن، کار با سرعت نسبتاً خوبی پیش رفت و تعداد افرادی که برای تزریق واکسن برکت میآمدند هم بیشتر شد. البته بهنظر میرسید که کلاً چهرهی افرادی که برای تزریق واکسن آمدهاند به دل ثبّات مربوطه نمینشیند. با وجود این مشکلات جزئی، باید گفت که هم شرایط محیط تزریق مناسب بود (پارکینگ، فضای انتظار، تهویه و صندلیها) و هم از نظر زمانی، کل کار خیلی طول نکشید، اگرچه میتوانست سریعتر هم انجام گیرد.
چند ساعت پس از آن که به خانه که برگشتم، پیامک آمد که میتوانید برای تزریق واکسن رازیکووپارس مراجعه کنید. پسفردا هم باز پیامک دیگری آمد. اما چه سود که دیگر «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».
____________________________________________________________________________
پینوشت: این مطلب محتوای خاصی ندارد. صرفاً نوشته شد که بماند به یادگار از این روزگار (که ان شاء الله روزهای روشنتری در پی داشته باشد).