«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خیلی حواسمان باشد آنچه وظیفهی ما نیست به گردن نگیریم:
«کس چه داند تا در این بحر عمیق / سنگریزه قدر دارد یا عقیق»*
_____________________________________________
* عطار نیشابوری (منطقالطیر)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خیلی حواسمان باشد آنچه وظیفهی ما نیست به گردن نگیریم:
«کس چه داند تا در این بحر عمیق / سنگریزه قدر دارد یا عقیق»*
_____________________________________________
* عطار نیشابوری (منطقالطیر)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در وبلاگ قبلی، مطلب زیر را نوشته بودم که نمیدانم چه بر سرش آمده است، خودم از اینجا حذفش کردم، یا در جریان اثاثکشی جایی گم شده است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
نوشتن هم «چرا» و «برای ...» میخواهد، مثل هر کار دیگری. حالا چه خودمان حواسمان باشد و چه نباشد. آدمهای خیلی حسابی نفس کشیدنشان هم «برای ...» دارد.
خدا کند «برای ...»های خوبی داشته باشیم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
حس میکنم ضعیفتر و ضعیفتر شدهام. نه در تنم، در روحم. پیشتر توان «نه» گفتنم بیشتر بود. به دیگران نه، به خودم. به خصوص به آن خودم یا آن قسمت از خودم که دوستش ندارم. هر چه هم من توان «نه» گفتنم کمتر میشود، او اما برعکس بیپرواتر میشود و به خواست من بیاعتناتر. اخلاق مستکبرین را دارد. فقط باید جلویش ایستاد سفت و سخت.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
تأخیر، تأخیر و تأخیر، اونم تو کاری که مطمئنی درسته و باید انجام بدی، یا تو ترک کاری که می دونی درست نیست و باید ازش دست بکشی.
بالاخره یه وقتی باید خیلی جدی، تو چشمای خودت، یا مهمتر از اون به دل خودت خیره بشی و بپرسی: «اگه الان نه، پس کی؟»
فرصت کوتاهه. از دست نره!
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
شنیدهاید که میگویند: «طرف روغن ریخته را نذر امامزاده میکند»؟ این حکایت امثال من است که گاهی عدم ارتکاب خطا و گناهی که شاید فرصت و شرایطش فراهم نشده را به رخ خدا میکشیم و میگوییم: «ببین ما چهقدر خوب و حرف گوشکن هستیم. خلاصه شما هم بعداً هوای ما را داشته باش و یک جای خوب در جایگاه ویژه (VIP) برای ما نگه دار. بهشت که آمدیم یک راست برویم سر جای خودمان، زیاد در صف این تازه به بهشت رسیدهها معطل نشویم».
در هر حال از او فقط خدایی میآید و از ما ....
پینوشت: یادم نرفته است که قرار بود در مورد «بسم الله الرّحمن الرّحیم» ابتدای مطالب چیزی بنویسم، اما شاید وقتی دیگر.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دانستن، ...، اما راه رسیدن به یقین، تجربه است.
انسانیت انسان فقط با دانستن رشد نمی کند. حرکت و تجربه می خواهد و فهمیدن.
خدایا، ارزش دانسته های نافهمیده چه اندک است. تا آتش در جان هیزم نیفتد، از گرما و سوختن خبرش نیست.
پی نوشت:
طاعاتتان مقبول!عیدتان پیشاپیش مبارک!
باتجربه ها، التماس دعا!
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
وارد پرشین بلاگ که می شوم، چشمم می خورد به فهرست «آخرین یادداشت های منتشر شده در پرشین بلاگ». روی لینک چندتایشان کلیک می کنم، عنوان وبلاگ ها روی تب های بالای مرورگر صف می کشند و من یکی یکی یادداشت ها را می خوانم. می رسم به یکی که عنوان ندارد، فقط شماره، «233.».
شروع می کنم به خواندن. نوشته است:
«ساعت 3:30 صبـح ...»
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
معلممان می گفت: «پسرا، حواستون خیلی به حرف زدن و رفتارتون با مادراتون باشه. یادتون باشه اون موقع که هنوز پنج شیش سالتون بیشتر نبود، مادرتون وقتی می خواست بره بیرون خرید و ...، بهش که می گفتن تنها می ری، نمی خوای باهات بیایم، می گفت: «نه، پسرم باهامه.». حواستونو خیلی جمع کنید، خیلی!»*
*نقل به مضمون