من عین الف نه، مثل دالم

۲۱۶ مطلب با موضوع «به من» ثبت شده است

ما همه خوبیم

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

ما همه خوبیم، مگر این که منفعت طور دیگری اقتضا کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

آدم هایی چون تو، چیزهایی مثل من

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آدم هایی مثل من، خیلی که قد اخلاص و ایمانشان بلند شود، عمل می کنند به امید ریای قیامت، که آن روز بیایند و به رخ این و آن بکشند کارهای حقیرشان را، که بگویند ببین که من چنین کردم و چنان، و تو نمی دانستی. ببین بزرگواریم را، ببین مقام شامخم را. ببین فالوده خوردنم را با خدا!

... و زهی خیال باطل و خام!

آدم هایی مثل تو اما، حکایتشان چیز دیگری است که نیست در هیچ کتاب داستان و تاریخی. تو مثل من قند در دلت آب نمی شد که در زندگیت در این دنیا، یا پس از مرگت نامت بیفتد بر سر زبان خاص و عام و بزرگ بنویسندش بر فلان سردر و موزه و مدرسه و دانشگاه و کتاب های تاریخ را از آن پر کنند، اگرچه گاهی نوشتند و کردند، اما تو را با کرده ی آن ها چه کار، که تو مأمور بودی به تکلیف، نه مأمور به نتیجه.

آدم هایی مثل من، خیلی که اوج بگیرند، می شوند آدم های خوشنام، اما آدم هایی مثل تو می شوند شهید گمنام، یا نامی. شهیدی از اصابت گلوله، یا ترکش یا سرنیزه، یا شهید شیمیایی. شاید هم اصلاً مردم به تو نگویند شهید، ممکن است شهیدی باشی از سکته ی قلبی یا تصادف رانندگی.

... و اصلاً چه اهمیتی دارد که مردم چه می گویند و چه فکر می کنند. کسی که هر لحظه با یاد خدا نفس می کشد و در راه او گام بر می دارد، هر طور بمیرد، شهید است و زنده. تو را باکی نیست که نامت بر تارک تاریخ دست نوشته ی مردمان ندرخشد، تو را باکی نیست حتی از این که مزارت بی نام باشد و بی نشان که تو در قهقه ی مستانه ی خویش، نزد پروردگارت روزی می خوری.

بدبخت تاریخ با آن تارکش، اگر نام تو و دیگرانی چون تو بر آن نمی درخشد و به جایش گاهی ستاره های کاغذی را به زور می چسبانند بر آن.

اگر تو آدمی و دیگرانی چون تو، من چه هستم و دیگرانی چون من؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

بن بست

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

لذت (یا هر چیز دیگر) حرام آدم را خرفت می کند. دور و برت را می بینی، حرف ها را می شنوی، نوشته ها را می خوانی و به گمانت حتی می فهمی، اما فقط به گمانت. می فهمی به اندازه ی رفع تکلیف مغز و می مانی در سطح و بدتر این که خودت نمی دانی که گیر کرده ای در سطح، مثل ... در گل.

مفاهیم از مغزت راه به قلبت یا جانت یا هر چیز دیگری که هست، نمی برند.در جانت نمی نشینند و آن را نمی پرورند. راه تنگ شده است یا شاید بن یست. 

 

پی نوشت: از خواندن غزل حافظ هم دیگر، شوری در دلت برپا نمی شود و شعله ی شوقی زبانه نمی کشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

انگشتر

«به نام او که بر همه احوال آگاه است»

حواسم باشد، دیو انگشتر از دستم بیرون نکند. سلیمان بی انگشتر هم سلیمان بود، من با انگشتر هم سلیمان نیستم، با انگشتر اما دلم گرم است که اگر سلیمان نه، اما دیو هم نیستم.

خدایا ما را لایق انگشتر قرار ده.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

مردود

«به نام او که هیچ کس از درگاهش ناامید بازنگردد»

حالم خوش نیست. اوضاع به شدت نگران کننده است. این روزها و ساعت ها دائم با خودم درگیرم. درگیری با خود لزوماً بد نیست، اما اگر در یک جا و یک نقطه متوقف شود، یک نکبت تمام عیار است. اگر پیش نروی، اگر پایت در گل بماند، اگر در امتحان قبول نشوی، آن وقت ماجرا می شود داستان استخوان لای زخم، دمل چرکین نیشتر نخورده، آتش زیر خاکستر. هر چند وقت یک بار این زخم چرکین دهان باز می کند و گند می زند به همه ی حال و احوالت، این آتش پنهان شعله می کشد و همه ی آن چه را که به خیال خودت ساخته ای و به دست آورده ای در چشم بر هم زدنی تبدیل به مشتی خاکستر می کند.

بار اول که در امتحان رد می شوی، حسابی حالت گرفته می شود، آن قدر که شاید دلت بلرزد و گریه کنی. شاکی و عصبانی از دست خودت تصمیم می گیری که چنین و چنان کنی و با خود عهد می بندی که تا قبولی در امتحان از پای ننشینی. اما کمی که می گذرد، سرد می شوی و فراموشی سراغت می آید، یا بدتر از آن این که تو به سراغ فراموشی می روی و یک کلاه سر خودت می گذاری تا زانو. این یعنی این که بار دوم هم در امتحان رد شدی، یعنی خراب کردی، ضایع شدی پیش وجدانت. پیش وجدان خودت که ضایع شدی، آبرویت که پیش خودت ریخت، غیرتت که در هم شکست، کم کم عادت می کنی به شکست های پیاپی بی ثمر و رد شدن در یک امتحان تکراری. گیر می کنی در روزمرگی مسخره ی سطح زندگی و زندگی سطحی. ثانیه ها، دقایق و ساعات زندگیت، مثل خودت پوچ و خالی می شوند و هر کاری که می کنی، لحظه ای پس از پایان، تبدیل به یک هیچ بی خاصیت می شود. به مرور تبدیل به یک بی غیرت تمام و کمال می شوی و دیگر کلاً بی خیال امتحان. بی خیال که شدی، دیگر راحت باش، بدان که مُردی.

 

"گرَم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل/ گُل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل"*

 

*سعدی

 پی نوشت: این ها همه به منزله ی هشداری است به خودم. اما می دانم تا وقتی که امتحانی هست، یعنی امید به قبولی و بهتر شدن همچنان باقی است.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

حیرانی اول: «حسرت»

 «بسم الله الرّحمن الرّحیم»

کاروان بار دگر عشق فشان آمد و رفت

از دل بی خبرم ماند نهان کآمد و رفت

عهد کردم ننهم تا گذرش چشم به هم

خواب بر دیده زد و ماه مهان آمد و رفت

گوش سنگین دلم هیچ نوایی نشنید

زین غریوی که به بیداری جان آمد و رفت

نگرفت این دل سرد و سیه ام هیچ ثمر

زآتش معرکه ی جان جهان کآمد و رفت

طالب مدعی آن می صافی بودم

قدحم ماند تهی، ساقی جان آمد و رفت

گفته بودم نرود ساده ز دستم این بار

فرصت مغتنمم، گنج گران آمد و رفت

در دلم حال خوشی نیست چو آن شب که در آن

اشکی از چشم ترم پرده دران آمد و رفت

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف