«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

من که شاعر نیستم، اما تو شعری، ای محمّد (ص)، ای حبیبم

آن‌چنان شعری که از نامت به رقص آمد قلم در نیم‌شب، ای مهربانم، ای شده مهرت از این عالم نصیبم

می‌دود واژه به واژه، دست‌افشان، پای‌کوبان

می‌پرد سطری به سطری، فارغ از من، فارغ از خود، شاد و شیدا و غزلخوان

باز می‌آید دوباره، گرم و سرمست و خرامان

روبه‌روی این همه شور و شعف، من شرمسارم

چون برای از تو گفتن، در بساط آهی ندارم

من که شاعر نیستم، اما برای از تو گفتن، شاعری بس نیست

ماهی این بی‌کران‌دریا، مرد این میدان بی‌همتا، بی‌نگاه مهربانت هیچ‌کس نیست

مهربانی سر به زانوی تو دارد ای محمّد (ص)، می‌شود دست نوازش بر سر شعرم گذاری؟

آن نگاه مهربان را از نگاهم برنداری؟

تشنه‌ام، تشنه، حبیبم، ای محمّد (ص)، تشنه‌ی لطف نگاهت، تشنه‌ی باران مهرت،

می‌شود آیا دوباره این محبّ تشنه را سیراب داری؟

شعر من در راه مانده، خسته و ابن‌السّبیل است

می‌شود سرشار از مهرت کنی پیمانه‌ی خالی شعرم را محمّد (ص)؟

چشم او خیره به دستان تو مانده، این فقیر منتظر خواهان لطف بی‌دریغ و بی‌دلیل است

می‌شود آری نبیّ مهربانی، می‌شود چون رحمتی تو بر همه اهل جهانی

می‌شود آری محمّد (ص)، ای رسول آسمانی

من که شاعر نیستم، اما از آن اکسیر مهرت قطره‌ای بر خاکم افتاد

از فروغ آن نگاهت، پرتوی بر چهره‌ی ناپاکم افتاد

شور شعری اندرونم شعله‌ور شد

لشکر نور از همه سو رو به ظلمت حمله‌ور شد

از زبان این قلم نوری برون شد

مکر ظلمت از غریو یا محمّد (ص) بی‌اثر شد

صاحب این نام را ربّ جهان تعظیم کرده

بعد ذکر نام خود، خواندن به او تعلیم کرده

گفته ایزد این محمّد (ص) رحمه للعالمین است

احمد و طه و یاسین، اسوه‌ی دل‌سوز و نیکو، او برای مؤمنین است

در شب معراج از روح‌الامین هم برگذشته

گرچه بر وحی الهی این امین و آن امین است

من که شاعر نیستم اما کنون بر دفترم نام محمّد (ص) می‌درخشد

با زبان قاصر و دست مقصر، خواهم از درگاه ایزد

کاین نپخته گفته‌های بیدل ناشاعر وامانده را با این اشاره، او ببخشد

_________________________________________________________

«اللّهمّ صلّ علی محمّدٍ و آل محمّد»