«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

در راستای تواصی به صبر، به‌گمانم ماجرای زیر که در کتاب «آیه‌های سبز» و نیز احتمالاً در کتاب «فوز سالک» استاد صفایی حائری آمده است، قابل‌تأمل است. البته، خواندن این مطلب مفید در وبلاگ تلاجن، عامل انتشار این مطلب شد.

***

«یکی از دوستان و بزرگان صاحبدل، پیرمردی بود و بچه‌هایش هم همه جزء اعیان و اشراف تهران بودند و به پدر توجهی نداشتند. یک دامادی داشت که رنج این زنده‌دل را کشیده بود و این آخرین لحظه‌های عمرش او را جمع و جور می‌کرد.

بچه‌ها گاهی برای عیادت می‌آمدند ... روزی اعتراض کردند که چرا بهترین سیب‌ها را برای او نگرفتی و بهترین شیرینی‌ها را نیاوردی؟! اُرد هم می‌دادند. این دوست ما (هر کجا هست خداوند به سلامت نگهش دارد. دل برادرش را هم شاد کند.) می‌گفت: من با او نشسته بودم در اتاق و او دیگر شوریده بود. بستگانش آمدند که از اعیان و بزرگان بودند. با اهنّ و تلپ هم آمده بودند. او آمد به من گفت: «فلانی، من می‌خواهم بروم قال قضیه را ختم کنم. بگویم: این بابا و این هم خودتان و این هم امکاناتتان و این هم زبان باز و درازتان. اصلاً هیچ فرصت و مهلت دیگری را به آن‌ها ندهم.»

دوستمان می‌گفت: با او صحبت کردم، آرام شد. بیشتر با او صحبت کردم، صورت من را بوسید و به من گفت: «فلانی، من صد سال دیگر هم که او این‌جا باشد، با همه‌ی شماتت‌ها و ملامت‌هایی که این‌ها می‌کنند ... عهده‌دارش هستم». هنوز این جمله از زبانش نیفتاده بود که صدای ضجه از سمت زن‌ها بلند شد و معلوم شد که پیرمرد رفته است.

اگر ما فرداروزی بفهمیم که همه‌ی این مسائلی که ما می‌خواستیم زیر بارش برویم، پنج ثانیه بوده است، خدا شاهد است که به خودمان نمی‌بخشیم. حقیقت امر این است که همه‌ی دنیا کم است.»*

 

 

_________________________________________

* علی صفایی حائری، آیه‌های سبز: داستان‌ها و نکات تربیتی از آثار استاد علی صفایی حائری (عین.صاد). انتشارات لیله‌القدر، چاپ هفتم، زمستان 1395.