«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
در کتاب «صراط»، استاد صفایی حائری خاطرهای را تعریف میکنند که در آن کسی از ایشان میپرسد که برای رسیدن به کمال از چه راهی باید رفت، ریاضت، تمرکز و خلوت، عبادت و ذکر و نماز و مستحبات، خدمت به خلق و محبت و ایثار، جهاد و شهادت؟ ایشان پاسخ خود را اینچنین روایت میکنند:
«گفتم: هیچکدام، نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه شهادت و ...
...
گفتم: نه شهادت، نه ریاضت، نه خدمت و نه عبادت، بل عبودیت، بل اطاعت.
از تو عمل نمیخواهند. عمل اسکناس است که ارزش ندارد. ارزش آن وابسته به پشتوانهی آن است. مهم عبادت نیست، مهم عبودیت است. ببین این نماز، این ذکر، این ریاضت و خدمت و یا این شهادت و جهاد، امری و تکلیفی به آن رسیده است، پس تمامی اینها ارزش دارد و پذیرفته است و یا امری به آنها نرسیده است، پس تمامشان بر باد ...
صراط مستقیم، راه نزدیک، راه میانبر، همین عبودیت و اطاعت است، نه عبادت، نه ریاضت، نه خدمت به خلق و نه شهادت. شهادتی که از امر او الهام نگیرد و خدمتی که از او مایه نگیرد و ریاضتی که از او نباشد و عبادتی که نشان او را نداشته باشد، بر باد است. «کُلُّ اَمرٍ ذی بالٍ لا یُذکَرُ بِسمِ اللهِ فِیهِ، فَهُوَ اَبتَر1»؛ آنچه نشان او را بر خود ندارد، دمبریده است، ناقص است، بیارزش است. آنچه از او نشان گرفت معنا دارد، حتی اگر جمع کردن پشکلها و پاک کردن بینی یتیمی باشد.
بیچارگی ما در این است که میخواهیم از استدلال و اشراق و عرفان و شریعت و طریقت به او برسیم. اینها ما را جز به خودشان نمیرسانند. و این است که پس از یک عمر، جز خستگی، جز غرور، جز نخوت و نمایش، حاصلی نداریم.
هنگامی که به کشف و شهودی میرسیم، به صنعت و دانشی میرسیم، آنچنانیم که نگو و خیال میکنیم که رسیدهایم و به حق راه یافتهایم، در حالی که نه فقه و اصول، نه تفسیر و نه کلام، نه حکمت و نه اشراق و نه عرفان و سلوک، هیچکدام ما را نمیرسانند. آنچه ما را میرساند، عبودیت است و اطاعت است.
اطاعت هم امر میخواهد. تا دستوری نباشد، امتثالی نیست، اطاعتی نیست.
امر او هم از میان کارها به آن کاری تعلق میگیرد که مهمترین است. در هر لحظه بیش از یک امر نیست و این امر به آن کاری تعلق گرفته که اهمیت بیشتری دارد.
و کاری اهمیت بیشتری دارد که زمانش محدود باشد، جبرانی و بدلی نداشته باشد. صاحبش بیظرفیتتر باشد و نیازمندتر و یا مفیدتر.
تو در هر لحظه باید تمامی کارها و امکانات را در نظر بگیری و از میان این همه، مهمترین را انتخاب کنی. اگر مردد ماندی و ترجیح ندادی، اختیار با توست و اگر امروز رجحان را در کاری یافتی و فردا رجحان را در جایی دیگر دیدی، به آن روی بیاور و اسیر کار دیروز نباش و اگر در رجحان کار سابق شک کردی، به شک اعتنا نکن، یقین را با یقین دیگر بشکن.
تو که تا دیروز انتخاب کرده بودی و رجحانها را آورده بودی، امروز مادامی که رجحان بیشتری را احساس نکردی، از آن کار دست نکش.
تو در مرحلهی عمل، حتی با احتمالها میتوانی حرکت کنی و با رجحانها میتوانی انتخاب کنی. همانطور که در زندگی روزانهات همینطوری.
البته هنگامی که شکر کردی و حرکت را ادامه دادی، به یقینها و باورها و اطمینانها میرسی. توقع نداشته باش آنچه را که ابراهیمها پس از سالها خواستهاند، تو در گام اول بهدست بیاوری. این حرصها تو را میشکند و از حرکت بازمیدارد.
تو در هر مرحله کارها و امکانات را - توجه کن امکانات میگویم - در نظر بگیر و از اینها آنچه که رجحان دارد بردار و رجحانها هم در محدودیت زمان و نبود جبران و بدل و بیظرفیتی و نیاز بیشتر و فایدهی زیادتر خلاصه میشود.
آنجا هم که رجحانها را نتوانستی بشناسی، مختاری و آزادی، پس دیگر ناله نکن که تکلیف را نمیدانم ... که در مرحلهی شک هم اصول عملی تو را پیش میبرند.
ما بهجای اینکه نقش خودمان را عوض کنیم و از بازیگریها دست بکشیم، بازیچهها را عوض میکنیم و شغلها را تغییر میدهیم. همین که در یک مرحله از یک کار وازده میشویم، دنبال کار تازهتر و متنوعتر میرویم و خیال میکنیم که آزاد شدهایم، در حالی که پس از مدتی دوباره خستگی است و وازدگی.
گاهی دنبال فقه هستیم و گاهی دنبال حکمت و گاهی دنبال عرفان و هر لحظه به شکلی درمیآییم، ولی آرام نمیگیریم و نمیرسیم. بیظرفیت و خسته و متحیر و خائف و محزون هستیم و نشان میدهیم که هنوز در مرحلهی ایمان شکل نگرفتهایم.
اگر بهجای این همه، بیاییم کارهایی را که امکانش را داریم بررسی کنیم و از این میان بهترینش و مهمترینش را انتخاب کنیم، راحت میشویم و همانطور که گفتیم در گرو اینکه به کارمان علاقمند باشیم نخواهیم بود. از این سطح بیرون میآییم و با ذوق و طبعمان حرکت نمیکنیم.
و کسی که در این کلاس مینشیند دیگر شغل ثابتی نخواهد داشت، که تا آخر عمر چنان خواهم کرد و کجا خواهم بود، که هر لحظه همراه تحولها، تکلیف تازهای پیش میآید. آنچه ثابت و پابرجاست، نقش ماست که عبودیت است و اطاعت. این است که اصالت دارد، نه عبادت، نه خدمت، نه ریاضت و نه شهادت.
با این دید، دیگر در گرو موقعیتها نخواهیم بود، که اگر با فلانی باشم بهتر خواهد بود. اگر با فلانی ازدواج کنم، به من رشد میدهد و از این حرفها ... چون هیچکس نمیتواند به تو رشد بدهد. این تو هستی که در هر موقعیتی میتوانی رشد کنی و یا خسارت ببینی.
گیرم تو در کنار رسول (ص) باشی و یا همراه فاطمه (س). این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولی این هم هست که تکلیف بیشتری از تو میخواهند. در هر حال این زمینهها مهم نیستند، وضعیتی که تو میگیری و اطاعتی که تو خواهی داشت، تو را بالا میبرد و یا پایین میآورد. البته این حرفها بر ما که با چیزهای دیگر مأنوس بودهایم، سنگینی میکند.
ما دوست داریم با فلانی باشیم و در فلان جا زندگی کنیم و اسمش را میگذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوا، همین عبودیت است؛ یعنی اینکه در هر موقعیتی تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیتهای خوب و یا بد نباشیم ...»*
_________________________________________________________________________
1. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع).
* علی صفایی حائری، صراط. انتشارات لیلهالقدر، 1385.
رحمت خدا به این مرد...