«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

آدم به کم و کوچک قانع نمی‌شود، یا درست‌تر این‌که نباید بشود. هی بیشتر و بزرگ‌تر می‌خواهد و باید هم بخواهد. هر چه قدر خودش را بیشتر بشناسد، باید در طلب بیشتر و بزرگ‌تر باشد. هر چه به‌دست بیاورد، هر چه‌قدر هم به‌ظاهر زیاد و بزرگ باشد،‌ باز هم اگر نهایت داشته باشد، وقتی که به آن آخر و نهایت برسد، کوچک می‌شود. بیشتر و بیشتر می‌خواهد، طوری که تمام نشود، این خواستن پایان ندارد، پس باید خواستنی (خواستنی‌ای) و دوست‌داشتنی (دوست‌داشتنی‌ای) باشد بی‌نهایت، که هر چه بخواهی و به سوی او بروی و نزدیک شوی و بیشتر بخواهی، باز او بیشتر و بزرگ‌تر باشد. او بزرگ‌تر است، او اکبر است. هر چه‌قدر جلو بروی، باز می‌بینی و می‌گویی که او بزرگ‌تر است. مسأله این نیست که بزرگ‌تر از چه چیز و چه کس، که اصلاً جای قیاس نیست. می‌دانیم که او بزرگ‌تر از آن است که وصف شود، اما شاید آن خواستن، بیش و پیش از این دانستن است. خواستنی بی‌نهایت که سخت آن را می‌خواهیم. اوست که بی‌پایان است و بی‌پایان خواستنی. «الله اکبر» سرّ دلبری است. ذکری است برای آن‌که ندویم در پی آن‌چه که رو به سوی او ندارد، که هر چه باشد کم است و کوچک است. ما را از شتاب‌های بی‌دلیل که حاصل سرگشتگی و دویدن در پی تنوع‌ها هستند بازمی‌دارد و به ما معیاری کلی برای انتخاب و اولویت‌بندی می‌دهد.