«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«چوب» یا «جنگل» یا هر چیز دیگر، شاید تفاوت چندانی در اصل داستان ایجاد نکند، اما درهرحال، شاید مترجم باید برای انتخاب ترجمه‌ی مناسب عنوان کتاب بیشتر دقت و بررسی کند. Norwegian Wood ترانه‌ای است از The Beatles که هاروکی موراکامی عنوان آن را برای نام‌گذاری یکی از کتاب‌هایش انتخاب کرده است و در ایران هم به‌نام «چوب نروژی»(1) و هم به‌نام «جنگل نروژی»(2) ترجمه و منتشر شده است. البته پس از قدری مطالعه، بنا بر محتوای بعضی مطالب مربوط به مصاحبه‌های اعضای گروه بیتل‌ها، به‌نظر می‌رسد که «چوب نروژی» انتخاب بهتری برای ترجمه‌ی نام کتاب باشد.

پیش از این، کتابی از موراکامی نخوانده بودم، اما حداقل در چندسال اخیر، اغلب اوقات که به کتاب‌فروشی‌ها سر زده بودم، چشمم به یک یا چند کتاب از او خورده بود. این‌بار هم رفته بودم کتابفروشی برای خریدن «وقتی مهتاب گم شد» یا شاید هم فقط برای این‌که در کتابفروشی دوری بزنم و حالی عوض کنم و بلکه کتابی هم بگیرم. اما دوباره چشمم به کتاب‌های موراکامی افتاد و این‌بار دستم رفت سراغ «چوب نروژی» و در کنارش «جنگل نروژی». اصلاً شاید یک دلیلش همین بود که سراغ این کتاب رفتم؛ معلوم بود که مسأله مربوط به ترجمه‌ی Wood از زبان انگلیسی است، اما می‌خواستم بدانم بالاخره «چوب» یا «جنگل». از راهنمای کتاب‌ها کمک گرفتم که کمی از موراکامی و کتاب‌هایش بدانم و اگر خودش پیشنهادی دارد، استفاده کنم. پیشنهادش همان کتاب بود. گفت که کتاب جالبی است با داستانی پیرامون خودکشی و با طرحی از رابطه‌ی پسری با دختری که دوست پیشینش خودکشی کرده است. به اختلاف عناوین اشاره کردم و از تفاوت ترجمه‌ها و مترجم‌ها پرسیدم، گفت: «آن مترجمی که «جنگل» ترجمه کرده است، مترجم خوبی است». بااین‌حال، خودش آن دیگری، یعنی «چوب نروژی» را خوانده بود. ترکیب «جنگل نروژی» به‌نظرم محتمل‌تر رسید و چنین شد که «جنگل نروژی» همراه «وقتی مهتاب گم شد» به قفسه‌ی کتاب‌های من آمد، اگرچه بعداً روشن شد که نظرم نادرست بوده است.

کتاب را که خریدم، چند هفته‌ای در کتابخانه‌ام ماند. اتفاقاً در در همین مدت، در محفلی آمار خودکشی در کشورهای مختلف ارائه شد و متناسب با آمار ارائه‌شده بحثی پیش آمد درباره‌ی این‌که ژاپن نیز یکی از کشورهایی است که با وجود شرایط اقتصادی مناسب و پیشرفت‌های چشمگیر در علم و فناوری و صنعت، با تعداد قابل‌توجهی خودکشی مواجه است. البته طبق معمول، در این مورد ذهن‌ها و سخن‌ها بیشتر به‌سوی خودکشی افراد پیر یا بازنشسته‌ی ژاپنی می‌رود که پس از خارج شدن از محیط رسمی کار، احساس مفید بودن را از دست می‌دهند.

چند هفته، بعد از آن جلسه و بدون توجه به ارتباط موضوع «جنگل نروژی» با مباحث آن جلسه، سراغ کتاب رفتم. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم، موضوع و فضای واقعی داستان و روایت ساده و سرراست آن، سبب شد که سریع با داستان همراه شوم و تا انتها پیش بروم. این نوع روایت، به‌ویژه برای خواننده‌ای که در زمان مطالعه‌ی این کتاب، علاقه یا حوصله‌ای برای درگیری با بازی‌ها و پیچیدگی‌های فرمی را نداشته باشد، مطلوب است.

نکته‌ی جالب داستان برای من این بود که کلیشه‌ی خودکشی افراد پیر یا ازکارافتاده در جامعه‌ی ژاپن را کنار می‌زد و بیشتر حول محور زندگی و خودکشی شخصیت‌هایی که اغلب جوان هستند، پیش می‌رفت. اگرچه حتی با پیش‌فرض‌هایی مثل بالا بودن آمار خودکشی در ژاپن به‌دلیل احساس بی‌فایده بودن در افراد بازنشسته، باز هم موضوع محل تأمل است، اما خواندن این داستان، آن پیش‌فرض‌ها را کاملاً زیر سؤال می‌برد و عمق و گستردگی موضوع را بیشتر نشان می‌دهد. من نمی‌دانم که هدف نویسنده، پرداختن به زمینه‌های خاصی از گرایش افراد به‌سوی خودکشی بوده است یا نه، اما با وجود محدودیت و خاص بودن زمینه‌های مطرح‌شده در داستان، می‌توان به شناخت اساسی‌تری از دلایل گرایش افراد به خودکشی در جامعه‌ی ژاپن دست یافت که محدود به آن زمینه‌ها نیست.

باز هم اطمینان ندارم که آیا نویسنده قصدی برای نشان دادن راهی برای پرهیز از پیمودن مسیری که به خودکشی بیانجامد داشته است یا نه، اما تمام آن‌چه از زبان برخی شخصیت‌های داستان به‌عنوان دلایل یا معانی برای ادامه‌ی زندگی و برای بازداشتن افراد از خودکشی بیان می‌شود، چیزهایی است که خود آن افرادی که اقدام به خودکشی می‌کنند نیز می‌دانند و حتی قبلاً هم کم یا بیش به برخی از آن توصیه‌ها عمل کرده‌اند. به‌نظر می‌رسد بنیان همه‌ی آن و حرف‌ها و توصیه‌ها بسیار سست است و نتیجه، تقریباً هیچ. بنابراین، احتمالاً در نهایت خواننده‌ی کتاب نیز از این حیث، نصیب چندانی نخواهد داشت. اما حداقل پس از خواندن این کتاب، خواننده احتمالاً پاسخ جامع‌تر و روشن‌تری برای مسأله‌ی بالا بودن آمار خودکشی در ژاپن خواهد داشت و البته هر جای دیگری که ممکن است از این منظر مشابه ژاپن باشد.

_________________________________________________________________________

1. کتاب «چوب نروژی» را نشر نیکا با ترجمه‌ی مهدی غبرائی منتشر کرده است.

2. کتاب «جنگل نروژی» را انتشارات آوای مکتوب با ترجمه‌ی م. عمرانی منتشر کرده است.

پی‌نوشت:

اول) یک مورد جالب دیگر از ترجمه هم در متن کتاب وجود داشت. شخصیت اصلی داستان، در سال‌های آخر دهه‌ی 1960 یا اوایل 1970 در یک فروشگاه صفحات موسیقی کار می‌کند. با این‌که این نکته در متن آمده است، اما قدری پس از آن در یک یا دو مورد، عنوان سی‌دی‌فروشی برای اشاره به فروشگاه استفاده می‌شود که ظاهراً اشتباهی طنزآمیز است.

دوم) این نوشته قرار نبود معرفی کتاب باشد و در نهایت هم چنین نشد. اما چیز دیگری هم نشد که بشود اسم مشخصی روی آن گذاشت.