«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

به گمانم رسمش این است آن که محبوبی دارد، حواسش از وقتی و جایی و کاری که در آن است پرت است، چون هوش و حواسش جمع شده است جای دیگری، حوالی محبوبش. گویی دل به کار نمی‌دهد، چون دلی ندارد که به کار بدهد. یک دل که بیشتر ندارد و آن هم پیش محبوب گیر است و گرفتار. دلش مانده در آن دقایقی که در حضور محبوب بوده، در میان آن کلماتی که گفته و شنیده. حالا هم لحظه‌شماری می‌کند و پرمی‌کشد برای لحظاتی که باز در حضور او باشد.

فکرش را بکن در حضور محبوب باشی و حاضر نباشی، حواست همه جا باشد غیر از آن‌جا که باید. یعنی در نمازم خم ابروی همه، غیر از تو ...