منتظر چی؟

- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مأیوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشمانم بی سو شد، اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.

-

- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟

- از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می توانست کلیات را درست کند، اما سامان دادن به جزئیات از عهده ی هیچ کس بر نمی آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آن جا مثل جهنم غیر قابل تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.

- خوب؟

- بله. تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزئیات را هم اصلاح می کرد. جزئیات را هم اصلاح می کرد. جزئیات به شکل تأسف باری تباه شده بود. آدم ها همه در جزئیات تباه می شدند، اما کسی به جزئیات اهمیت نمی داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت موجود گریه ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می رسید تنها راه نجات است.

- ببریدش توی باغ.»*

 

*بخشی از داستان کوتاه «هل من محیص؟»، از کتاب «عشق روی پیاده رو»، مصطفی مستور

پی نوشت: ممکن است این شخصیت داستان نیز اشتباهات کوچکی داشته باشد. آدم است دیگر.