«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
یکی از روشهایی که به منظور آشکار کردن بیشتر شباهتها و تفاوتهای بین دادهها و تشخیص بهتر الگوهای موجود در ساختار دادهها مورد استفاده قرار میگیرد، نگاشت یا انتقال دادهها به یک فضای بیشابعاد است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
یکی از روشهایی که به منظور آشکار کردن بیشتر شباهتها و تفاوتهای بین دادهها و تشخیص بهتر الگوهای موجود در ساختار دادهها مورد استفاده قرار میگیرد، نگاشت یا انتقال دادهها به یک فضای بیشابعاد است.
«بسم الله الرّحمن ارّحیم»
طبقهبندی و خوشهبندی و روشهای مربوط به آنها، بخش مهم و جذابی از مباحث دادهکاوی و تشخیص الگوها را تشکیل میدهند. مطالعهی این روشها و مفاهیم مطرحشده در آنها و مقایسه و انطباق آنها با برخی مفاهیم به ظاهر غیر مرتبط، گاه میتواند سرگرمی فکری جالبی باشد، اگرچه ممکن است نتایج به دست آمده چندان جدی نباشند. پس از همین ابتدا بدانید که این نوشته چندان جدی نیست.
در طبقهبندی یا خوشهبندی فازی که مبتنی بر نظریهی مجموعههای فازی است، هر نقطهداده با درجات عضویتی بین صفر تا یک به تمام طبقهها یا خوشههای (مجموعههای) تشکیلشده تعلق مییابد، به طوری که مجموعه درجات عضویت هر نقطهداده در کل طبقهها یا خوشهها برابر یک باشد. احتمالاً در تجربیات روزمره برای بسیاری از ما اتفاق میافتد که در برخورد با افراد مختلف، براساس دادههای دریافتی و البته ویژگیهای ذهنی خودمان، نسبت به آنها قضاوتهایی در ذهن ما شکل میگیرد و بر اساس این قضاوتها آنها را در گروهبندیهای مختلف به گروه خاصی اختصاص میدهیم. اما ممکن است در برخوردهای بعدی از فرد مورد نظر رفتارهایی ببینیم که در بسیاری از موارد با گروهبندیهای ما ناسازگار و دقیقاً منطبق بر ویژگیهای گروهی کاملاً متفاوت (و حتی مخالف) است. این مسئله گاهی منجر به آن میشود که ما بخشی از رفتارهای فرد را غیرواقعی یا فریبکارانه بپنداریم. این تشخیص ممکن است درست یا نادرست باشد، اما در واقع، در بسیاری از موارد، این ما هستیم که میخواهیم افراد را به هر نحو ممکن در گروههای سخت (در مقابل گروههای فازی) با مرزهای صریح که از پیش در ذهن خود شکل دادهایم جای دهیم و هنگامی که در این امر موفق نمیشویم، دچار سردرگمی و حتی خشم میشویم. با نظریهی مجموعههای فازی و فازی دیدن انسانها و رفتار آنها میتوان تا حدی از میزان این سردرگمی کاست. انسانها بسته به ویژگیهایشان و شباهتها و تفاوتهای ناشی از این ویژگیها، میتوانند با درجات عضویت مختلف به گروههای متفاوتی تعلق یابند. هر گاه ویژگیهای یک فرد بسیار به ویژگیهای نمایندهی یک گروه نزدیک باشد، عضویت او در آن گروه به یک و در سایر گروهها به صفر میل میکند. اگر اکثر افراد یک مجموعه چنین باشند، آن مجموعه به سمت گروهبندی سخت با مرزهای صریح میل میکند. در مقابل اگر حالت فازی در رفتار افراد یک مجموعه افزایش یابد، در حالتی که مثلاً پنج گروه وجود داشته باشد، عضویت هر یک از افراد در هر یک از این گروهها به یک پنجم میل میکند. در این حالت میزان تداخل در گروهها و ابهام در تشخیص مرزهای آنها به حداکثر میرسد. البته احتمال رخ دادن این دو حالت حدی چندان زیاد نیست و در جوامع با جمعیت زیاد معمولاً حالتی در میان این دو محتملتر است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
(Test statistical homogeneity ...)
قیییییژژژژژ ...
بااازی، شااادی با سیبیلااای بااادی. با دو تومن دل بچتو شاد کن. فقط با دو تومن.
قیییییژژژژژ ...
(تو اصلاٌ مگه خودت چند سالته؟ بیشتر از یازده یا دوازده؟ کی دل تو رو شاد میکنه؟ با چی؟ با چهقدر؟ من چی کار میکنم؟)
قیییییژژژ ...
بااازی، شااادی ...«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
روشنایی روز فرصت مشاهده و تحرک و کاوش برون است، تاریکی شب اما بستر سکوت، تمرکز، تعمق و کاوش درون. چراغهای فتیلهای و گردسوزهای قدیمی نفتی و پیش از آنها چراغهای پیهسوز و شمعها، این قاعده را چندان نمیشکستند، بلکه شاید امکان تمرکز را و امکان استخراج محصولات تمرکز و تعمق شبانه را دوچندان فراهم میکردند.
حالا اما دوران اسراف روشنایی است، روشنایی همیشگی و همهجایی. بشر امروز، انسان روز است و علیالدوام در پی مشاهدهی بیشتر. غریق در دادهها و اطلاعات است تا سرحد خفگی. روشنایی روز را و سیاهمستی مشاهده را تا خستگی روان تا خوابآلودگی دیدگان و تا بیهوشی در بستر به درازا میکشاند که گویی از چیزی در اعماق خود میگریزد.
ما انسانهای امروز با کمبود شب دستبهگریبانیم، با کمبود زمانی برای تمرکز، تعمق و دروننگری، زمانی برای رویاندن جوانههای دانایی و حکمت از دل دانههای مشاهدات، دادهها، اطلاعات و علوم. به فرصتی نیازمندیم نه فقط برای ارتقای آسایش، بلکه برای تعمیق آرامش. ما به نیمهی شبانهمان نیازمندیم. ما نیمی از خود را گم کردهایم.
_________________________________________
پینوشت: پریشانگویی است در اثر یک ساعت قطع برق.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دادن جواب به آدم بیسؤال، مثل خوراندن غذا به آدم سیر است. در جایش نمینشیند و به مصرف درست نمیرسد، پس یا سبب مرض و سنگینی و تورم میشود یا به کلی دفع میشود.
_____________________________________
پینوشت:
اوّل) «یا»ی دیگری هم دارد؟
دوم) این را جایی خواندهام؟
سوم) تمثیل بدی نبود؟
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بعضی فیلمسازها تلاش میکنند فیلمشان را عیناً مثل زندگی واقعی آدمها بسازند، بعضی آدمها تلاش میکنند زندگیشان را عیناً مثل فیلمها بسازند. اولی اگر بشود دقیق و باورپذیر میشود، دومی عموماً مصنوعی و مزخرف.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کوچک که بودم، یک بار تلویزیون فیلم «مرد نامرئی» را پخش کرد (نسخه خارجی). یک قسمت از کارتون «تام و جری» هم بود که جری با استفاده از یک جوهر مخصوص نامرئی می شد. آن زمان این داستان ها و فانتزی های نامرئی شدن برایم خیلی جذاب بود. حالا اما ... .
بیایید یک امتحان بدهیم، فرض کنیم با جوهری، فنی، روشی بتوانیم نامرئی بشویم، طوری که هیچ کس ما را نبیند. چه خواهیم کرد؟ اولین کارهایی که انجام خواهیم داد چه خواهند بود؟ چه نقشه های جذاب و وسوسه برانگیزی در ذهنمان شکل می گیرد؟
امتحان تمام شد. اما نیازی نیست برگه ها را بالا بگیریم. کسی برگه ها را جمع نخواهد کرد. اصلاً بگذاریم همه برگه ها سفید بماند. اما جواب ها را پیش خودمان مرور کنیم و به خودمان نمره بدهیم.
چند نگاه ناروا کردیم؟ چند حرف ناروا شنیدیم؟ کجا دستمان کج شد؟ کجا پایمان لغزید؟ کجا بر ضعیفی تعدی کردیم؟ کجا به ناتوانی خندیدیم؟ کجا ... ؟
اگر هیچ یک را مرتکب نشدیم. اگر خوبی هایی که مردم همیشه از ما می بینند ماند و بدی هایی که نمی بینند مرتکب نشدیم، این یعنی در ما چیزی به نام وجدان هست و شاید بالاتر، یعنی ما مؤمنیم به وجود خداوند و آنچه انجام می دهیم و نمی دهیم به خاطر رضای اوست، نه فکر مردم و حرف مردم. این یعنی اخلاص!
پی نوشت: پروردگارا توانی ده تا در نهان و آشکار به یاد داشته باشیم، هیچ جوهری ما و اعمالمان را از چشم تو پنهان نمی کند! اخلاصی ده تا همیشه آنچه بدان می اندیشیم و نمی اندیشیم و آنچه عمل می کنیم و نمی کنیم به خاطر تو باشد.
راستی، سال نو مبارک! :)
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
وقتی هر چه می کنی برای خودت می کنی، هر چه زور می زنی برای اسم خودت می زنی، هر قدر هم که لاف بزنی و بخواهی خودت و دیگران را فریب بدهی، آخرش خسته می شوی. از نقطه ای که خودت بوده ای، دوباره رسیدی به نقطه ای که خودت هستی. حالا شاید این نقطه روی صفحه ی افقی کمی جا به جا شده باشد. تعریف نقطه را که یادت نرفته؟ دایره ای است با شعاع صفر. در ریاضی تعریف می شود، اما در واقعیت هرگز وجود ندارد.
خوشا به حال آن ها که از اسم خودشان به اسم خودشان سفر نمی کنند. خوشا به حال آن ها که از صفحه ی افقی جدا می شوند و روی محور ارتفاع صعود می کنند.
پی نوشت:
به جای تمام این پرت و پلاها این دو سه جمله را از استاد "الهی قمشه ای" بخوانید: «خدا رحمت کنه کسی رو که یه قدم بیاد جلو. .... این یه قدمو از کجا بیاد جلو؟ از اسم خودش.» (نقل به مضمون)«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مرگ، این سؤال پرکشش، این معمای جذاب، این اتفاق گاه مبهم و ترسناک و این قطعی ترین حادثه ی زندگی، چرا گاهی این قدر مغفول می ماند؟ شاید کسی باشد که در زندگی اش یک بار هم سرما نخورده باشد، اما آیا انسانی هست که نمیرد؟ زندگی هر انسانی هر قدر کوتاه یا بلند باشد بالاخره جایی به مرگ می رسد. او به ما می رسد یا ما به او نمی دانم، شاید اصلاً اهمیتی هم نداشته باشد، اما جایی به هم می رسیم. مرگ در مقابل زندگی نیست، بخشی از آن است، پیوسته به آن است و مهم تر از همه شاید این باشد که نگرش ما نسبت به مرگ است که زندگی را برای ما معنا می کند، حداقل بخش قابل توجهی از آن را و روش زندگی ما را تعیین می کند.
از مرگ سخن نمی گوییم، شاید چون از آن می ترسیم. اگر کسی باور دارد که پس از مرگ نیستی است که دیگر ترسی برایش وجود ندارد و اصلاً بودن و نبودنش، زنده و مرده بودنش تفاوتی ندارد. اما اگر کسی مرگ را پایان نمی پندارد، تکلیف چیست؟ اگر آگاهی از آنچه پس از مرگ روی می دهد وجود دارد و دانایی از راهی که باید رفت، چه چیز انسان را از راه باز می دارد و چه چیز ترس بر جانش می افکند؟
آیا «یقین» گمشده ی این معماست؟
پی نوشت: الهی! یقین.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
شاید بعضی عبرت ها دردناکند، شاید هم دردها، عبرت انگیز. خود عبرت گرفتن که دردناک نیست، اما از دردها می شود عبرت گرفت. شاید هر چه زودتر عبرت بگیریم، دردها کمتر بشوند یا بهتر بگوییم، تحملمان در برابر دردها بیش تر شود.
بعضی می گویند «آدم با درد ساخته می شود» و شاید راست می گویند. آدم، بی درد و بی دغدغه نیست، هست؟ اگر باشد، آدم است؟ درد و دغدغه اش هم فقط همان درد و دغدغه ی ... نیست، هست؟
آدم برای آدم شدن نیازمند درد است، نیست؟ حداقل برای آدم تر شدن. درد بیماری نیست، هست؟ درد گاهی هشدار است، نشانه است از بیماری، از کاستی و همیشه فرصت هست برای رشد، برای آدم تر شدن. صبر بر درد، سخت است یا شاید تلخ، اما تلخ مثل دوا یا دارو و عبرت چون پادتنی است که پس از درد باقی می ماند.
درد برای آدم، مثل آتش است برای طلا!
پی نوشت:
اول) «لقد خلقنا الانسان فی کبد» (سوره ی «بلد»، آیه ی 4)
دوم) «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک به خون جگر شود» (حافظ)