«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مادر، معجزه ی تمام و کمال تو است.
وقتی که مخلوقی و معجزه ای چون مادر داری، عجیب نیست که صبرت را پایانی نباشد.
پی نوشت: صبر، دستان مادر را چروک کرده است. مهرش اما مثل روز اول است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مادر، معجزه ی تمام و کمال تو است.
وقتی که مخلوقی و معجزه ای چون مادر داری، عجیب نیست که صبرت را پایانی نباشد.
پی نوشت: صبر، دستان مادر را چروک کرده است. مهرش اما مثل روز اول است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خدایا با این که همیشه هستی و نزدیک تری از رگ گردن، همیشه دلم برایت تنگ است. حق دارم، نه؟ از بس که تو بزرگی و دل من کوچک!
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاهی خسته می شوم، آه می کشم، صدایت می کنم. می گویند «آه» از نام های تو است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
اشک که به چشمانم می نشیند، امیدوار می شوم.
هنوز آدمم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
ای خسرو خوبان که تو را چشم به راهیم
نادیده بینگار اگر غرق گناهیم
در راه تو باید که سبکبار قدم زد
ما گام نه برداشته و خسته ی راهیم
در خواب و خیالیم به پرواز به سویت
خود، غافل از آنیم که اندر بن چاهیم
خاک ره تو کارگشای همه خلق است
ما بی خبران در پی نام خود و جاهیم
هر لحظه به رنگی و خیالی روی از یاد
ما مدعیان طلب گاه به گاهیم
گوییم که سرباز تو و طالب عدلیم
ترسم چو بیایی تو، نباشیم و نخواهیم
نوری به درون دلمان راه نیابد
از بس که بداندیش و پلیدیم و تباهیم
هیچ عذر نداریم که آریم به پیشت
ما لشکر غفلت زده ی روی سیاهیم
طوفان حوادث چو نهد روی به سومان
سرگشته و حیرت زده، دنبال پناهیم
گر دیده ی دل باز شود سوی حقیقت
چون چشمه ی اشکیم و برآرنده ی آهیم
تا چون ید بیضا بدرخشد حرم دل
محتاج نگاهی از آن روی چو ماهیم
تا پای برآریم ز گل بهر پریدن
دریاب نگارا که به دنبال نگاهیم
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خدایا دلم را چنان بسوزان، که از دودش، اشک امانم ندهد!
با این که شنا بلد نیستم، هر بار می زنم به قسمت های عمیق آب که تو دستم را بگیری و نجاتم بدهی.
می دانم شورش را در آورده ام، اما مطمئنم که باز دستم را می گیری. عاشق لحظه ی بعد از نجاتم و آرامش در آغوش گرم تو.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بدا به حال من اگر که عمر من تباه شد
بدا به حال من اگر که نامه ام سیاه شد
بدا به حال من اگر خراب شد حصار دل
اگر تمام پاکی ام، فدای یک نگاه شد
بدا به حال من اگر دلم ز دوست خالی است
همان که در مصائبم برای من پناه شد
بدا به حال من اگر حیا ز قلب من بشد
بدا به حال آن دلی که طالب گناه شد
بدا به حال من اگر که دل به هیچ داده ام
که عزت و شرافتم به پای مال و جاه شد
بدا به حال من اگر دلم ز این و آن پر است
بدا به حال آن دژی که جای این سپاه شد
بدا به حال من اگر که بی وفا و خس شدم
که یاور همیشه ام، رفیق گاه گاه شد
بدا به حال من اگر چراغ را بکشته ام
که گام های خسته ام به سوی کوره راه شد
بدا به حال من اگر که جام می دهم ز کف
بدا به حال لحظه ای که یوسفم به چاه شد
چو اشک گوهری گران ندیده ام در این جهان
خوشا به حال قسمتم کزین نوشته آه شد
«الا بذکر الله تطمئنّ القلوب»
قلّک های خالی عجیب می ترسند از شکستن و رسوا شدن. خودم و دلم شده ایم عین قلّک خالی.
از یاد خودت سرشارمان کن، باشد که شکستن آرزویمان شود، مثل شهید.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
باز آی آدما و برآور تو کام ما
زان باده ی ازل، برافروز جام ما
خورشیدوار ز رخ بربکش نقاب ابر
تا رنگ خون بگیرد این رخ زردفام ما
ما را اشارتی کن از آن ذکر کیمیا
تا پاک گردد از گنه رخ تیره فام ما
زان نفخ آتشین بر ارواح ما بدم که باز
خوش نغمه ای بنوازد این نای خام ما
گویند سالکان، چو خواهیم وصل دوست
بال و پری بباید، نه این خسته گام ما
بهر رضایت دل، پی ننگ و نام گشته ایم
راضی نشد دل عاقبت از ننگ و نام ما
گر خانه ای ز نو نسازیم بهر دل
ترسم که بر سر آیدش این کهنه بام ما
حیران بمانده ایم در این ظلمت مهیب
شاید صبا به یار رساند پیام ما
هر چند سرد و سیه روی و خسته ایم
بازآ که تیغ نور برون آید از نیام ما