مثل دال

من عین الف نه، مثل دالم

مثل دال

من عین الف نه، مثل دالم

سلام خوش آمدید

۶۴ مطلب با موضوع «آه» ثبت شده است

«الا بذکر الله تطمئنّ القلوب»

قلّک های خالی عجیب می ترسند از شکستن و رسوا شدن. خودم و دلم شده ایم عین قلّک خالی.

از یاد خودت سرشارمان کن، باشد که شکستن آرزویمان شود، مثل شهید.

  • عین الف

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

باز آی آدما و برآور تو کام ما

زان باده ی ازل، برافروز جام ما

خورشیدوار ز رخ بربکش نقاب ابر

تا رنگ خون بگیرد این رخ زردفام ما

ما را اشارتی کن از آن ذکر کیمیا

تا پاک گردد از گنه رخ تیره فام ما

زان نفخ آتشین بر ارواح ما بدم که باز

خوش نغمه ای بنوازد این نای خام ما

گویند سالکان، چو خواهیم وصل دوست

بال و پری بباید، نه این خسته گام ما

بهر رضایت دل، پی ننگ و نام گشته ایم

راضی نشد دل عاقبت از ننگ و نام ما

گر خانه ای ز نو نسازیم بهر دل

ترسم که بر سر آیدش این کهنه بام ما

حیران بمانده ایم در این ظلمت مهیب

شاید صبا به یار رساند پیام ما

هر چند سرد و سیه روی و خسته ایم

بازآ که تیغ نور برون آید از نیام ما

  • عین الف

«یا ستّار العیوب و علّام الغیوب»

خدایا به تو پناه می آورم از آن که صورتم از سیرتم پلیدتر و نهانم از آشکارم تاریک تر باشد. خدایا پناه می آورم به تو از آن که دیگران را به رنگ رخساره بفریبم. خدایا پناهجویم به سوی تو از شرّ ریا و تزویر.

الهی از خودم به سوی خودت می گریزم. ظاهرم را تو آراستی، باطنم را خودم آلودم. مپسند که چنین بماند و بمانم.

 

پی نوشت:

«کس نمی داند زمن جز اندکی / وز هزاران جرم و بدفعلی یکی»

«من همی آن دانم و ستّار من / جرم ها و زشتی کردار من»*

...

*مولوی

  • عین الف

 «بسم الله الرّحمن الرّحیم»

کاروان بار دگر عشق فشان آمد و رفت

از دل بی خبرم ماند نهان کآمد و رفت

عهد کردم ننهم تا گذرش چشم به هم

خواب بر دیده زد و ماه مهان آمد و رفت

گوش سنگین دلم هیچ نوایی نشنید

زین غریوی که به بیداری جان آمد و رفت

نگرفت این دل سرد و سیه ام هیچ ثمر

زآتش معرکه ی جان جهان کآمد و رفت

طالب مدعی آن می صافی بودم

قدحم ماند تهی، ساقی جان آمد و رفت

گفته بودم نرود ساده ز دستم این بار

فرصت مغتنمم، گنج گران آمد و رفت

در دلم حال خوشی نیست چو آن شب که در آن

اشکی از چشم ترم پرده دران آمد و رفت

  • عین الف

من عین الف نه، مثل دالم.

بایگانی