• بار خدایا، بر بنده ات و پیامبرت و خاندانش که همه پاکند درود فرست، و برترین صلوات و رحمت و برکات و سلامت را ویژه آنان گردان.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دیروز حافظ گفت:
«دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن / در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن»
----------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: خوشا به حال منتظرانی که این چنین حالی دارند.
من آدم وحشتناکی هستم. خواب هایم هم همین را می گویند. آنجا که فریبی نیست.
فقط نمی دانم من وحشتناک تر هستم یا خواب هایم. خدا کند که دومی باشد.
در پایانه ی کاراندیش شیراز نشسته ام تا زمان حرکت اتوبوس برسد. در چند جا میزهای بزرگ و کوچکی هست که روی آن ها با کتاب پوشیده شده است. از هر علفی، یک کنفی هست.
نگاهم قفل می شود روی دیوان حافظ که همسایه ی «اس ام اس های عاشقانه» شده است. چه تعبیرهایی می شود کرد برای این همجواری!
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
شوینده ها و سفید کننده ها* هم بوی بهشت می دهند، اگر بویشان را از دستان مادر استشمام کنی.
*وایتکس
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
خدایا، از این روزهای بی دردی می ترسم.
«می گفت بی دردی بلای مردمان است
بی درد بودن بدترین درد زمان است»*
*نمی دانم از کیست، ولی ظاهراً در وصف شهید مرتضی آوینی سروده شده است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
مردی جانش را و نامش را در راه خدا انفاق کرد. فنا شد در او.
شد «شهید گمنام».
گاهی اوقات، بعضی حرف ها برای دهان آدم زیادی بزرگ هستند و شاید بهتر باشد از گفتنش صرف نظر شود. اما گاهی هم ضرورتی ایجاب می کند که آدم «حرف های گنده تر از دهنش» بزند.
تمییز دادن این دو موقعیت گاهی بسیار دشوار می شود. نمی دانم، شاید هم اندازه ی دهان آدم به تناسب موقعیت تغییر کند.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
ای خسرو خوبان که تو را چشم به راهیم
نادیده بینگار اگر غرق گناهیم
در راه تو باید که سبکبار قدم زد
ما گام نه برداشته و خسته ی راهیم
در خواب و خیالیم به پرواز به سویت
خود، غافل از آنیم که اندر بن چاهیم
خاک ره تو کارگشای همه خلق است
ما بی خبران در پی نام خود و جاهیم
هر لحظه به رنگی و خیالی روی از یاد
ما مدعیان طلب گاه به گاهیم
گوییم که سرباز تو و طالب عدلیم
ترسم چو بیایی تو، نباشیم و نخواهیم
نوری به درون دلمان راه نیابد
از بس که بداندیش و پلیدیم و تباهیم
هیچ عذر نداریم که آریم به پیشت
ما لشکر غفلت زده ی روی سیاهیم
طوفان حوادث چو نهد روی به سومان
سرگشته و حیرت زده، دنبال پناهیم
گر دیده ی دل باز شود سوی حقیقت
چون چشمه ی اشکیم و برآرنده ی آهیم
تا چون ید بیضا بدرخشد حرم دل
محتاج نگاهی از آن روی چو ماهیم
تا پای برآریم ز گل بهر پریدن
دریاب نگارا که به دنبال نگاهیم