«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
درست مثل همان بارهای گذشته که نمیدانم صد بار بود یا هزار بار و یا بیشتر ...
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
درست مثل همان بارهای گذشته که نمیدانم صد بار بود یا هزار بار و یا بیشتر ...
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاه پیش میآید که شخص به کاری علاقه و اشتیاق ندارد یا در زمان خاصی آن را خوش نمیدارد، مثلاً خویشاوند، دوست یا آشنایی درخواست کاری از فرد دارد که ظاهراً برایش هیچ عایدی مادی و دنیوی ندارد، در حالی که آن فرد در همان زمان میتواند کاری را انجام دهد که بهطور معمول به آن علاقهی بیشتری دارد یا از انجام آن لذت بیشتری میبرد و یا نتیجهای که از انجام آن حاصل میشود سود مادی یا نفع شخصی و شغلی بیشتری عایدش میکند. از سوی دیگر خود شخص میداند که آن کار اول به لحاظ اخلاقی و معنوی عمل نیکوتری است و نزدیکتر است به رضای الهی. اینجا تعلل نکردن برای انجام کار اول، و بهعلاوه پرداختن به آن کار با علاقه و لذت روحی حائز اهمیت است، چرا که میتواند نشاندهندهی انتخاب واقعی و قلبی فرد باشد. در غیر این صورت ممکن است حاصل تعارف و رودربایستی باشد که اگر چنین باشد دیگر نمیتوان آن ارزش اخلاقی و معنوی حالت اول را برای آن قائل بود و شاید اثر چندانی هم در رشد انسانی فرد نداشته باشد. اینجا فرد میتواند انگیزه و عملش را ارزیابی کند که واقعاً در پی رضای خدا و رشد انسانی است یا صرفاً درگیر تعارف و حفظ وجههی خویش است و روغن ریخته را نذر امامزاده میکند.
در بخش کوتاهی از یک حدیث، امام حسین (ع) میفرمایند: «... و لاتحتسبوا بمعروفٍ لم تعجلوا ...» که مرحوم علی صفایی حائری در کتاب «چهل حدیث از امام حسین (ع) در سبک زندگی و بندگی» آن را اینگونه ترجمه کردهاند: «کار خوبی را که با شتاب انجام ندادهاید، به حساب نیاورید*».
____________________________________________________________________________
* علی صفایی حائری، چهل حدیث از امام حسین (ع) در سبک زندگی و بندگی. چاپ هفتم، انتشارات لیلهالقدر، 1398.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
وارد سالن بزرگ تزریق که میشوم، دورتادور، میزهای ثبت مشخصات و اتاقکهای تزریق واکسن جای گرفتهاند. صندلیهای انتظار، یا دقیقتر، مبلمان انتظار هم در در میان سالن قرار گرفتهاند و روبهروی هر میز ثبتنام، چندنفری به انتظار نشستهاند. ساعت حوالی 14:15 تا 14:30 است. پشت هر میز ثبتنام، اتاقک تزریق است که یک برگهی A4 یا بزرگتر دربرگیرندهی نام واکسن را روی سطح خارجی دیوارهی آن چسباندهاند. سمت راست، تا جایی که چشم بدونعینکم میبیند، روی کاغذها نام واکسن سینوفارم است تا انتهای سالن که چشمم میخورد به استندها و بنرهای واکسن رازیکووپارس. یکی دو هفته پیش از این، برای شرکت در فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن رازی نامنویسی کرده بودم، اما سامانه پیام داد که در شرایط کنونی امکان مشارکت در کارآزمایی را ندارم، احتمالاً بهدلیل اینکه پیشتر کرونا گرفته بودم. در مورد واکسن فخرا هم همین ماجرا اتفاق افتاد. رفتم و داستان را برای مسئولین میز ثبتنام و تزریق گفتم تا ببینم اینجا هم شرایط همان است یا خیر. گفتند: اگر تست پیسیآر با نتیجهی مثبت داشتهاید، فعلاً نمیشود از این واکسن استفاده کنید (بهدلیل وجود پادتن در بدن و دشوار شدن سنجش نتایج کارآزمایی). از محل تزریق واکسن برکت پرسیدم که گوشهی دیگر سالن در سوی مقابل را نشان دادند. محل ثبتنام و تزریق واکسن برکت، همان ابتدای سالن، اما سمت چپ ورودی بود که چون تقریباً پشت ستون بود، هنگامی که از ورودی سالن که سمت راست بود وارد شدم، آن را ندیدم. البته، وقتی که به میز رسیدم، دیدم که چسب یک گوشهی بالایی برگهی نام واکسن باز شده و برگه روی خود خم شده است و چیز چندانی از نام واکسن به چشم نمیخورد.
از افرادی که به انتظار نشسته بودند در مورد واکسیناسیون پرسیدم که گفتند فعلاً ثبّات برای صرف ناهار رفته است. منتظر نشستم. ثبّات زود آمد. رفتیم برای ثبتنام. گفتند باید تعداد به ده نفر برسد تا کار تزریق را شروع کنیم (ظاهراً به این دلیل که ویال واکسن برکت حاوی مقدار لازم برای ده دوز واکسن است). دوباره منتظر نشستیم. در همین اثنا، چسب گوشهی دیگر برگهی نام واکسن هم باز شد و برگه به زمین افتاد. دستاندرکاران محترم در رفتوآمد بودند و کسی هم التفاتی به برگهی زیر پاها نداشت. با این وضع، احتمالاً ما باید مثل شاگرد شوفرها که در ترمینال اتوبوسرانی داد میزنند و مسافر جمع میکنند، میرفتیم دم ورودی و داد میزدیم: «برکت، الان حرکت، جا نمونی». بلند شدم و رفتم دم میز ثبّات که مسئول تزریق هم کنارش بود. با لبخند گفتم: «ببخشید این برگه افتاده زمین، لطفاً اگه میشه نصبش کنید که اگه کسی دنبال واکسن برکت میگرده، بتونه پیدا کنه». گفتند: «باشه»، ولی اقدام سریعی نکردند که خیلی خوشحال نشوم. بعد از دقایقی برگه را برداشتند و در جایش نصب کردند. بعد از ده دقیقهای که تعداد به هفت یا هشت نفر رسید، کار تزریق را شروع کردند، اما پس از تزریق واکسن برای یک نفر، سیستم قطع شد. لحظاتی بعد از بلندگو اعلام شد که همکاران محترم مراقب کابلهای پشت کیسها باشید، چون اگر کابل شبکهی پشت یکی از کامپیوترها قطع شود، کل شبکه مختل میشود. سیستم وصل شد و خوشبختانه پس از آن، کار با سرعت نسبتاً خوبی پیش رفت و تعداد افرادی که برای تزریق واکسن برکت میآمدند هم بیشتر شد. البته بهنظر میرسید که کلاً چهرهی افرادی که برای تزریق واکسن آمدهاند به دل ثبّات مربوطه نمینشیند. با وجود این مشکلات جزئی، باید گفت که هم شرایط محیط تزریق مناسب بود (پارکینگ، فضای انتظار، تهویه و صندلیها) و هم از نظر زمانی، کل کار خیلی طول نکشید، اگرچه میتوانست سریعتر هم انجام گیرد.
چند ساعت پس از آن که به خانه که برگشتم، پیامک آمد که میتوانید برای تزریق واکسن رازیکووپارس مراجعه کنید. پسفردا هم باز پیامک دیگری آمد. اما چه سود که دیگر «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت».
____________________________________________________________________________
پینوشت: این مطلب محتوای خاصی ندارد. صرفاً نوشته شد که بماند به یادگار از این روزگار (که ان شاء الله روزهای روشنتری در پی داشته باشد).
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کسی از دنیا رفت و گفتند که علت مرگش اطفاء حریق بوده است. پرسیدند: «خودش در جریان عملیات خاموش کردن آتش دچار حریق شده است؟» پاسخ دادند: «خیر. مرحوم خودش دچار حریق شده بود، دوستانش با بیل اقدام به خاموش کردن آتش کردند. هم آتش خاموش شد، هم چراغ زندگی آن مرحوم». این لطیفه در واقع نسخهی جدیدتری از ماجرا و لطیفهی معروف «دوستی خاله خرسه» است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
حالا افراد بسیاری که هر یک در زمینهای متخصص هستند، در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، توئیتر و اینستاگرام حضور دارند. برخی بهواسطهی شهرتی که در زمینهی تخصص خود داشتهاند، برای ارتباط با دوستان و دوستدارانشان و یا حتی به درخواست آنها، به شبکههای اجتماعی پیوستهاند و برخی هم بهوسیلهی شبکههای اجتماعی، در زمینهی تخصص خود به شهرتی رسیدهاند. از اینها بگذریم.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
قرار بود نماز، ذکر و یادآور باشد، که معنا و هدف زندگی را فراموش نکنم. قرار بود راهنما باشد که مسیر را گم نکنم. قرار نبود کاری بشود در میان انبوه کارهای روزمره. قرار نبود یکی از آن کارهایی باشد که فقط باید انجام داد که به انجام رسیده باشد. قرار بود همهی کارهای دیگر از آن رنگ بگیرند و رنگ آن را بگیرند. قرار بود اول هر وقت بر پا داشته شود تا روح باشد برای هر چه که تا وقت نماز دیگر انجام میدهم و حتی میاندیشم. قرار بود مثل نیّت نماز که روح نماز است، نماز اول وقت، چون روح در تمام کارهای در پی خود دمیده شود. قرار بود همهی کارهای دیگر تعقیبات نماز بشوند یا حتی خود، نماز بشوند. قرار نبود نماز کاری بشود مثل کارهای بیروح و سرگردان و پریشان دیگر؛ یکی از آنها و در میان آنها. قرار نبود در نماز هم فکر و ذکر و دلم پی کارهای دیگر باشد. قرار بود در هر کاری که هستم در نماز باشم و فکر و ذکر و دلم پیش صاحبش باشد.
صاحبِ دل، صاحبِ ذکر، صاحبِ نماز! ببین که من با دل و با نماز و با خودم چه کردهام؟
اما دلم هنوز خوش است که صاحبی دارد که تویی. تویی که قرار دل بیقرار یک آدم بدقولوقراری.
___________________________________________________________
پینوشت: لطفاً فقط بگذارید به حساب پررویی و داغونی نگارنده.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
پیرو مطلب پیشین، باز هم این سؤال در نظرم آمد که چرا گاهی برخی از ما از گفتوشنود و تخیل دربارهی افعالی مثل طیالارض و پیشبینی آینده و گفتن از نادیدههای گذشته، بیشتر لذت میبریم تا سخن گفتن و شنیدن از اخلاق نیکو و تلاش برای تحصیل آن. یعنی مثلاً هنگامی که نقلی دربارهی عالم و سالک راه اخلاقی میخوانیم یا میشنویم که در اثر مجاهدتهای اخلاقی به مرتبهای بلند رسید، حتماً باید چند چشمه کرامت هم برایمان روایت کنند تا مطمئن شویم که این راه ارزشش را دارد و برای قدم برداشتن قدری تشویق شویم. مگر نه این است که پیامبر (ص) برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شد، نه طیالارض و نمایش ایندست تواناییها. حتی معجزهها هم وسیلهای هستند که انسانها را به راه بیاورند، به همان راهی که بهسوی توحید و قسط و پروش مکارم اخلاق میرود. پس چرا گاهی از شنیدن اولی (دیدنش بماند) بیش از دیدن و یا عمل به دومی کیف میکنیم، در حالی که آنان که از مسیر اخلاق رفتند، به آن کرامات هم رسیدند و البته آن را نقلونبات این راه دانستند و اصالتی هم برای آن قائل نبودند؟ هر چه بود یا پنهان میکردند و یا در آشکار کردن آن در پی عبودیت و ادای تکلیف حق بودند. اما بدون تعارف، پایدرراهننهادههایی مثل من گاهی بیش از آن که شوق گام زدن در مسیر و نیل بهسوی هدف را داشته باشند، از تصور همان نقلونبات در دلشان قند آب میشود.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاهی نمایش پاکی و پرهیزگاری مقدمه و زمینهساز ناپاکی میشود یا نمایش اخلاقمداری میشود مقدمهی بیاخلاقی. نه اینکه نادانسته و ناآگاهانه چنین بشود، خود فرد اگر قدری در احوال و افکار خود تأمل کند، متوجه میشود که ماجرا چیست. اما عجیب این است که گاهی خودمان از این تأمّل سر باز میزنیم و بعد هم باورمان میشود که پرهیزگار و اخلاقمداریم و حتی شاید انتظار پاداش (از هر نوعی) هم داریم. بدتر و عجیبتر اینکه نمیفهمیم داریم چیزی گرانبهاتر و ارزشمندتر را هزینه و صرف بهدست آوردن چیزی کمارزشتر میکنیم. نمیفهمیم؟! این را هم بهگمانم اگر بخواهیم میفهمیم، اما شاید گمان میکنیم که صرفه در نفهمیدن است و صرفه برای ما در آن زمان، یعنی رسیدن به لذت نزدیک، لذت نوک بینی. ارزانفروشیم یا بیش از آن، مفتفروش. اخلاقفروشی، ارزانفروشی است، مفتفروشی است.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
«سپاه با گفتوگو و کشمکش یک شب را مهلت داده، در آن شب، اباعبدلله و اصحاب، و اباعبدلله و اهل بیت، و اباعبدلله و زینب، گفتوگوهایی دارند و دادوستدها و آمادهسازیها و شهودها و دیدارهایی.
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
کتاب «کوآلای خاکستری» را سال گذشته بهمناسبت «روز جهانی کتاب الکترونیک» از نشر صاد هدیه گرفته بودم و میخواستم همان زمان کتاب را بخوانم و مطلبی دربارهی آن بنویسم که متأسفانه نتوانستم. چند بار دیگر هم خواستم اقدام کنم که باز هم نشد. حالا که دوباره به «روز جهانی کتاب الکترونیک» نزدیک میشویم و چند روز پیش دیدم که جناب آقای صفایینژاد و نشر صاد پویش جدیدی را آغاز کردهاند، تصمیم گرفتم که کتاب را بخوانم و بعد هم مطلب کوتاهی دربارهی آن بنویسم.