من عین الف نه، مثل دالم

۴ مطلب با موضوع «قصه» ثبت شده است

تولد سخت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

من به‌سختی زاده شدم. می‌گویند دشوارترین تولد مربوط به من بود. تولدهای بعدی ساده‌تر بود و پی‌در‌پی. من منم، نخستین واژه بر کاغذ سفید.

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عین الف

انتشار نور، تکثیر لبخند

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

- چه‌طوری تحمل کردی؟ آخه خیلی سخت و سنگینه. چه‌جوری کمر راست کردی؟

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
عین الف

همشو؟!

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

- عزیزم کجا می‌ری؟

+ با منی؟

- بله، با شما هستم.

+ چی می‌گی؟

- می‌گم از اون‌طرف نرو. سمت تاریکی نرو. گم می‌شی. می‌ترسی. تاریکی برات خوب نیست. باهات سازگار نیست. اذیتت می‌کنه. برگرد به سمت روشنایی. از این مسیر مستقیم که نور روشنش کرده برو.

+ مطمئنی اشتباه نگرفتی؟

- مگه شما بنده‌ی خدا نیستی؟

+ کی؟ من؟ چی بگم؟ دوست دارم باشم، ولی ...

- اگه دوست داری دیگه ولی نداره. دعوت کردن که از این‌طرف تشریف بیارید.

+ آخه من، اگه همه‌ی عمرمو نه، ولی خیلیشو این‌وری رفتم. اصن فکر کنم به تاریکی عادت کردم. دیگه فکر نکنم منو جزو بنده‌های خدا به‌حساب بیارن. اونم چی، دعوتم کنن؟! گفتم که اشتباه گرفتی. شما اصن نمی‌دونی من چه گندکاریایی کردم. خبر نداری.

- اگر نمی‌دونم، حتماً‌ لازم نیست و نباید بدونم. اونی که باید بدونه می‌دونه. تازه دقیقاً این دعوت ویژه‌ی بنده‌هاییه که خودشون رو ارزون خرج کردن و به قیمت کم فروختن، اونایی که خودشون رو اسراف کردن.

+ شما مطمئنی؟ آخه مگه می‌شه؟

- بله که می‌شه. خودشون گفتن. مگه نشنیدید؟!

+ نه، انگار تو تاریکی غیر از بینایی، شنوایی آدمم از دست می‌ره. حالا چی‌کار باید بکنم؟

- تا وقت هست برگردید به‌سمت این مسیر مستقیمی که به طرف نور می‌ره و هرگز از بخششش ناامید نشید. بدونید که اگر برگردید و امیدوار باشید، تمام اون کارهایی که گفتید رو می‌بخشه.

+ همشو؟!

- بله، همشو و البته چیزهای خیلی بهتری که باید بری تا ببینی ...

_________________________________________________________________________

پی‌نوشت: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (الزّمر، 53)

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عین الف

بوی بهشت

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

نوشته‌ی زیر اولین چیزی است که به‌عنوان داستان یا داستان کوتاه نوشته‌ام. نمی‌دانم اصلاً می‌شود اسم این چند خط را، که می‌توانست کوتاه‌تر هم باشد، داستان گذاشت یا نه. اما موقعیتی پیش آمد که نوشتم و اتفاقاً برای یک رویداد فرهنگی که بخش داستان کوتاه هم داشت، فرستادم (با همین عنوان). این وبلاگ شاید خوانندگان زیادی نداشته باشد، اما به‌گمانم اکثر بزرگوارانی که لطف می‌کنند و به این‌جا سر می‌زنند، در این زمینه صاحب‌نظر هستند و نظرشان برای من ارزشمند است. لذا بسیار سپاسگزار خواهم بود اگر قابل بدانید و بخوانید و نظرتان را، هر چه که هست، مرقوم فرمایید.

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عین الف