من عین الف نه، مثل دالم

رؤیای شیرین نور

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

گلوله، قلب، خون؛

درد، خون، خاک؛

سکوت؛

خون، خاک، مرگ؛

سکوت؛

خاک، مرگ، نور؛

نور، نور، نور ... 

 

پی نوشت: رؤیای مردی تعبیر شد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

بریده باد پای این چنین قلمی

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

دیروز باز قلم سرکشی می کرد.

قلم است دیگر، گاهی ناخودآگاه رم می کند و بر صفحه ی کاغذ سخت می تازد. حرف های گنده تر از دهنش می زند. دست خودش نیست، کار دست است و کار دست اگر خواست نفس باشد و آن هم از نوع هوس های پست، پس باید افسارش را گرفت و کشید، سفت و محکم.

از عشق گفتن و از عشق نوشتن، نه کار هر زبانی است و نه هر قلمی. قلم ناپاک ذهن های بیمار را با عشق چه کار. از دهان قلمی که از عشق می نویسد باید خون بتراود، خون دلی که قرار و اختیار را از صاحب قلم ربوده است.

اگر ریا زشت است و حرام است و گناه، کدام ریا زشت تر و گناه آلوده تر از تظاهر به عشق؟ حرمت کدام ریا از این بالاتر است و قداست کدام فعل از عشق والاتر؟

بریده باد پای قلمی که دامنش آلوده به چنین گناهی است.

پس افسارش را کشیدم، سخت!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

مردی که آدم بود

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

از درگذشت دایی تیمور حالا سه روز می گذرد.

دایی تیمور را اگرچه زمانی بعضی بنا به اصل و نسبش «تیمور خان» صدا می کردند و بعضی هم تنها بنا بر عادت، اما دیروز دیدم که صدها نفری (بدون اغراق) که به مسجد آمدند اگر «تیمور خان» می گفتند از روی ادب و احترام بود. او که با وجود اصل و نسب خانی، پیشه اش باغبانی بود خانه اش همیشه و همیشه محفل گرد آمدن کوچک و بزرگ بستگان و آشنایان دور و نزدیک بود. حالا خانه ی دایی تیمور برای چند نسل از بستگان و آشنایان یادآور خاطرات شیرین سال های زندگی است. سماور نفتی خانه ی تیمور اگر جایش را به سماور گازی و برقی و چای ساز داد، کرسی و بخار نفتی اگر با بخاری گازی و رادیاتور جایگزین شد، اما صفا و گرمی خانه اش همان بود که بود و در خانه اش آنچنان که خودش روزی گفت تا وقتی که بود همیشه به روی همه باز بود (و بعد از این هم به یمن وجود همسر مهربانش و فرزند بزرگش).

دایی تیمور، نه دکتر و مهندس و استاد دانشگاه بود، نه بیزینس من و تاجر و بازاری موفق و نه هیچ کدام از چیزهای دیگری که این روزها عجیب چشم و دهان بعضی از ما را پر می کند. دایی تیمور انسان ساده و پاکی بود که هرگز کسی ندید حقی را زیر پا بگذارد.

نام دایی تیمور را در هیچ فهرستی به عنوان یک شخصیت موفق ثبت نمی کنند و هیچ جا از او به عنوان چهره ی ماندگار یاد نمی کنند. اما یاد و نامش برای همیشه در دل های بندگان خدا که او را می شناختند به نیکی ثبت می شود و در پیشگاه پروردگار از او به عنوان بنده ی خوب خدا تقدیر می شود (ان شاء الله).

دایی تیمور تنها یک نشان افتخار بر سینه دارد، که برای من و امثال من آرزویی است دور، نشان آدمیت!

روحش در پرتو مهر پرودگار یکتا، شاد و قرین آرامش!

 

پی نوشت: قلمم پیش از این ضعیف بود و این روزها ضعیف تر، اما حرفی بود و حقی (هرچند باز هم ادا نشد).

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

تجربه ای از فکرهای مچاله و سطل های آب سرد

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

گاهی پیش می آید که موضوعی تمام فضای ذهنت را فرا می گیرد. فکری هست که دائم بزرگ و بزرگ تر می شود و موضوعی و نظری که لحظه به لحظه از آن مطمئن تر می شوی. آخر هم قانعت می کند که درست است و باید بپذیری و عمل کنی. عمل که می کنی، راه را که تا آخر می روی، ناگهان متوجه می شوی که اشتباه کرده ای، راه پیش و پسی هم نیست. یک جوری به نظر می رسد که ضایع شده ای، شاید بد جوری، تویی و سطل آب سرد.

گاهی پیش می آید که موضوعی تمام فضای ذهنت را فرا می گیرد. فکری هست که دائم بزرگ و بزرگ تر می شود، اما جلویش را می گیری. با منطقت حساب و کتاب می کنی و آن را عقب می نشانی. فشارش می دهی، کوچکش می کنی و پرتش می کنی یک گوشه ی دور و تاریک ذهنت که زیاد جلوی دست و پا نباشد، اگر چه نمی شود بیرونش انداخت، نمی شود فراموشش کرد. همان گوشه می ماند و شاید خودش را آماده می کند برای انتقام. یک روز بعد از مدت ها، شاید سال ها، می فهمی که آن فکر، آن نظر بیراه نبود. بیراه که نبود هیچ، خیلی هم درست بود. یک سطل آب سرد دیگر! حالا وقت انتقام است. فکر مچاله شده بر می گردد، این بار قوی تر و قدرتر از قبل، اما فرصتی که دیگر نیست، آن فکر را تبدیل به حسرتی می کند تمام و کمال. تویی و فرصتی که نیست و حسرتی که هست. 

حالا هم با حسرت نمان، فشارش بده، کوچکش کن و بگذارش یک گوشه که جلوی دست و پا نباشد. بگذار همان گوشه باشد، نه به عنوان یک حسرت، فقط به عنوان یک تجربه. شاید روزی به کارت بیاید.

راستی، اولی را هم همین طور!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

زیاده گویی های یک نامنتظر

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

این گناه ماست که به انتظار شما نشسته ایم انتظار شما را ایستاده باید کشید.* انتظار شما را حتی ایستاده نباید کشید. منتظر اگر منتظر باشد، وقتی که عزیزی در راه است قرار ایستادن از کف می دهد، دوان به استقبال می رود، سر از پا نمی شناسد. دلش به پاهایش امان ایستادن نمی دهد.

خوشا به حال آنان که چنین در انتظارند. حتی آنان که ایستاده اند یا نشسته، احوالشان بهتر از چون منی است که دائم در عقبگردم. بدا به حل من!

می دانم گفتن از انتظار برای دهان من بزرگ است. اگرچه لیاقتی در من نیست، اما لطفی در شما هست که به هر بی سر و پایی سهمی از آن می رسد.

 

پی نوشت: گاهی فکر می کنم ما کلاً در اشتباهیم. ما منتظر نیستیم، این شمایید که در انتظارید. در انتظارید برای نجات ما و ما عین خیالمان هم نیست (خودم را می گویم و اگر کسی شبیه من باشد).

* جمله ی زیبای ابتدای متن را از این وبلاگ برداشتم: azdel.persianblog.ir.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

این پی نوشت نیست ...

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

خدایا چیزی در دل دارم که شاید بتوان آرزویش نامید، اما لیاقت بر زبان آوردنش را ندارم. پروردگارا تصویری از ذهنم عبور می کند که می دانم مرا شایستگی رسیدن به آن نیست. اما مرا بر این گستاخی مگیر که چون به لطف و کرم بی انتهایت و قدرت بی حدت می اندیشم هیچ چیز را ناممکن نمی یابم.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

اینجا یوتوپیا؛ شما به روح المپیک اعتقاد دارید؟

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اینجا در مسابقات المپیک، اگر ورزشکاری در مسابقه مصدوم شود و نتواند به رقابت ادامه دهد و رقیبش پیروز شود، حریف و هوادارانش آن قدر که از مصدومیت ورزشکار مقابل ناراحت هستند و احساس نگرانی می کنند، از پیروزی بی دردسر خوشحال نیستند.

اینجا اگر داوری به اشتباه حق ورزشکاری را ضایع کند، حریف او و هواداران رقیب، همانند زمانی که حق خودشان ضایع شده باشد به داور اعتراض می کنند.

اینجا یوتوپیا است و روح المپیک زنده و در جریان!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

جایی برای خرخون ها نیست

قطعاً تا به حال نظیر چهار بند ابتدایی این مکالمه را نشنیده اید، چون این یک مکالمه ی کاملاً تخیلی است در پی نوشت.

...

«الف» به «ب»: آقا مبارکه، دمت گرم! امتحانو ماکس شدی.

«پ» به «ب»: باز که تو ترکوندی. خرخون، خرخون! باز که تو خر زدی!

«ب»: نه بابا، اصن نخونده بودم، شب امتحان جزوه رو یه ورق زدم، صبح اومدم سر جلسه.

«پ»: خدایی؟ بابا عجب مخی داری تو!

«الف»: پس من بیش تر تبریکمو پس می گیرم. 90 درصدش به خاطر تلاش و پشتکارت بود، 10 درصدش برای نمره و نتیجه. (صحنه را ترک می کند)

«پ» به «ب»: اه اه اه، این یارو عجب آدم ضایعیه خداییش.

...

پی نوشت: جایی که آدم های پرتلاش به دریافت القابی چون خرخون، تراکتور، قاطر امامزاده داود و ... مفتخر می شوند. جایی که هوش و استعداد ذاتی توأم با بی تحرکی و تکرار عبارت وزین «من اگه بخوام، می تونم ...» مایه ی فخر و سربلندی، و تلاش و پشتکار بی وقفه تا زمانی که به کسب عنوان و مدال افتخاری رسمی منتهی نشده است، یک ضد ارزش احمقانه است.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

وصیتنامه و محرومیت از ارث

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

تا به حال وصیتنامه ننوشته ام، ولی به نظرم خوب است که بنویسم. مرگ گذرگاه مهمی در زندگی است که دیر یا زود از آن عبور خواهیم کرد و البته تفاوت دیر و زودش شاید آن قدر نباشد که بخواهیم خیلی به آن اعتنا کنیم. وصیتنامه که می نویسیم، ناگزیر مروری خواهیم کرد بر آنچه طی سالیان زندگی بر ما گذشته است و آنچه که از ما بر صفحه ی زندگی نقش بسته است. کجا دلی به دست آوردیم، کی لبخندی بر لبی نشاندیم، کی مرهم دردی شدیم، کجا زبان به خیر گشودیم، کی گوشی شدیم برای شنیدن، کی اشکی از دیده ای روان کردیم، دل چه کسانی را شکستیم، بر کدام دل ها زخم زدیم، کی زبان به بدگویی باز کردیم، کجا در راه حق گام برداشتیم، کجا حقی را ضایع کردیم، کی یاور مظلومی بودیم، کجا شریک ظلمی شدیم، کی هیچ بودنمان در محضر حق را درک کردیم، کی سر به عصیان افراشتیم، و ...؟

خوب است وصیتنامه را هر چند وقت یک بار به روز کنیم. این طور روند حرکتمان هم روشن تر می شود.

اما در مورد تقسیم میراث ...

خدایا باید همه را از ارث محروم کنم، میراثی که از من مانده، جز کوله باری از گناه و خطا نیست. خدایا از خود هیچ ندارم، اما مثل همیشه به لطف و رحمتت امیدوارم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف

در دیزی و حیای من

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

خدایا این قدر که از این و آن، از هر کس و ناکس از بندگانت خجالت می کشم، اگر از تو هم خجالت می کشیدم، شاید آدم می شدم. این که تو ستّار العیوب و علّام الغیوبی درست، ولی بی شرمی هم حدی دارد. حکایت من، داستان در دیزی و حیای گربه است.

البته من از همه ی گربه های زبان بسته عذرخواهی می کنم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین الف