«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
همیشه وقتی مراسم تشییع پیکر شهدا را میدیدم، در دل میگفتم ای کاش من هم در مراسم شرکت کرده بودم. اما همیشه یا بیخبر میماندم یا کوتاهی همتم سبب میشد که بهانهای برای شرکت نکردن در مراسم فراهم شود. اینقدر این ماجرا ادامه پیدا کرد تا سال گذشته که آن شهید آمد و اینجا هم شرحی از آن را بازگو کردم.
امسال روز دوم محرم هم دوباره به ضرورت کاری جایی بودم که پیکر دو شهید گمنام را آوردند. باز آن موج عجیب آمد و آن حال و هوا، آن لطف الهی و آن محبت امامی که حتی بدترینها را به حال خود رها نمیکند. سربازانشان که همچنان پادررکاب، خود را برای ادای تکلیف میرسانند. باز طبیب بر بالین بیمار آمد. بیمار بیهمت را میشناسند. میدانند به حال خودش رهایش کنند، به قهقرا میرود.
_________________________________________________________________________
* مصرعی است در باب دهم بوستان سعدی.
پینوشت: مدتی درگیر دورهی آموزشی نظام وظیفه بودم و زمان و توان کافی نداشتم که اینجا خدمت برسم یا تمام مطالب دوستان را بخوانم. از این بابت عذرخواهی میکنم. بهویژه، از آقای گوارای عزیز که برای پویش مربوط به ادعیه دعوت کرده بودند، پوزش میطلبم که نتوانستم در پویش شرکت کنم.
خواهش می کنم برادر گلم [لبخند]
ان شاالله سربازی رو هم به سلامتی پشت سر می ذاری ...
این شبها هم ما رو دعا کن
یا علی