«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
از درگذشت دایی تیمور حالا سه روز می گذرد.
دایی تیمور را اگرچه زمانی بعضی بنا به اصل و نسبش «تیمور خان» صدا می کردند و بعضی هم تنها بنا بر عادت، اما دیروز دیدم که صدها نفری (بدون اغراق) که به مسجد آمدند اگر «تیمور خان» می گفتند از روی ادب و احترام بود. او که با وجود اصل و نسب خانی، پیشه اش باغبانی بود خانه اش همیشه و همیشه محفل گرد آمدن کوچک و بزرگ بستگان و آشنایان دور و نزدیک بود. حالا خانه ی دایی تیمور برای چند نسل از بستگان و آشنایان یادآور خاطرات شیرین سال های زندگی است. سماور نفتی خانه ی تیمور اگر جایش را به سماور گازی و برقی و چای ساز داد، کرسی و بخار نفتی اگر با بخاری گازی و رادیاتور جایگزین شد، اما صفا و گرمی خانه اش همان بود که بود و در خانه اش آنچنان که خودش روزی گفت تا وقتی که بود همیشه به روی همه باز بود (و بعد از این هم به یمن وجود همسر مهربانش و فرزند بزرگش).
دایی تیمور، نه دکتر و مهندس و استاد دانشگاه بود، نه بیزینس من و تاجر و بازاری موفق و نه هیچ کدام از چیزهای دیگری که این روزها عجیب چشم و دهان بعضی از ما را پر می کند. دایی تیمور انسان ساده و پاکی بود که هرگز کسی ندید حقی را زیر پا بگذارد.
نام دایی تیمور را در هیچ فهرستی به عنوان یک شخصیت موفق ثبت نمی کنند و هیچ جا از او به عنوان چهره ی ماندگار یاد نمی کنند. اما یاد و نامش برای همیشه در دل های بندگان خدا که او را می شناختند به نیکی ثبت می شود و در پیشگاه پروردگار از او به عنوان بنده ی خوب خدا تقدیر می شود (ان شاء الله).
دایی تیمور تنها یک نشان افتخار بر سینه دارد، که برای من و امثال من آرزویی است دور، نشان آدمیت!
روحش در پرتو مهر پرودگار یکتا، شاد و قرین آرامش!
پی نوشت: قلمم پیش از این ضعیف بود و این روزها ضعیف تر، اما حرفی بود و حقی (هرچند باز هم ادا نشد).