«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

ساعت 2 بامداد، به‌عنوان آخرین کار پیش از خوابیدن، می‌خواهم صفحات شناسنامه را اسکن کنم. کاغذهای تل‌انبارشده روی اسکنر/پرینتر را برمی‌دارم و روی زمین می‌گذارم. ناامیدانه به این حجم کاغذهای گوناگون که حدود دو ماه است روی پرینتر جا خوش کرده‌اند نگاه می‌کنم. چند جزوه و کتاب قطور پرینت‌شده را جدا می‌کنم و کنار می‌گذارم. این‌ها را بیرون پرینت گرفته بودم،‌چون تعداد صفحاتشان زیاد بود. اما موقتاً این‌جا گذاشتم تا جای بهتری برایشان پیدا کنم. زیردستی و چند کاغذ بزرگ مشق خوشنویسی را هم جدا می‌کنم و طرف دیگری می‌گذارم. نوروز برای کسی چیزی به‌عنوان هدیه نوشته بودم و این کاغذها مشق‌ها و پیش‌نویس‌ها و تلاش‌های ما‌قبل‌نهایی برای نوشتن آن کار بوده‌اند. چند برگه‌ای که پشت و رویشان نوشته‌شده یا چیزی چاپ شده است را نگاه می‌کنم و می‌بینم مدت‌ها از آخرین استفاده از آن‌ها گذشته است و بعید است ماندنشان ضرورتی داشته باشد. برگه‌ها را پاره می‌کنم. چند برگه‌ی دیگر هم از همین نوع پیدا می‌کنم و پاره می‌کنم. چند برگه‌ی گلاسه‌ی خوشنویسی که یک رویشان سفید است پیدا می‌کنم. یک پوشه‌ی قرمز هم هست. برگه‌های گلاسه را می‌گذارم داخل پوشه برای تمرین‌های احتمالی آینده. چند برگه‌ی یک‌روسفید را از بین برگه‌های باقی‌مانده جدا می‌کنم و می‌گذارم کنار برای پرینت‌ها یا نوشتن‌های بعد. باز چند برگه‌ی باطله را پاره می‌کنم و چند برگه‌ی یک‌رو را جدا می‌کنم. نگاه می‌کنم پاره می‌کنم، نگاه می‌کنم جدا می‌کنم، نگاه می‌کنم کنار می‌گذارم. پاره می‌کنم، پاره می‌کنم، پاره می‌کنم.

کاغذپاره‌ها را در کیسه‌ای می‌ریزم و برمی‌گردم. ساعت گوشه‌ی پایینی نمایشگر از 3 گذشته است. صفحات شناسنامه را اسکن می‌کنم، فایل‌ها را در یک پوشه ذخیره می‌کنم و کامپیوتر و پرینتر را خاموش می‌کنم. برگه‌های محدود باقی‌مانده را مرتب و منظم روی پرینتر می‌گذارم و احساس رضایت می‌کنم. فکر می‌کنم طی دو ماه گذشته چند بار خواستم این کار ساده و بی‌اهمیت را به انجام برسانم، اما هر بار پرداختن به کار مهم‌تری، به‌واقع یا به‌بهانه مانع شده بود. کارهای مهم‌تر انجام گرفته بودند، اما هر بار هم که نگاهم به تل‌کاغذ افتاده بود، ناراحتی و نارضایتی گریبانم را گرفته بود. مثبت انجام ‌آن‌ها در منفی نارضایتی از به‌انجام نرسیدن این کار کوچک و ساده (و امثالش)، گهگاه رضایت حاصل از انجام آن‌ها را منقص کرده بود، در حالی که فقط یک ساعت وقت لازم بود تا چنان نشود.

نوشته‌ها و نوشتن‌ها هم کم‌وبیش این‌گونه‌اند. نوشته‌های ساده و موضوعات به‌ظاهر کم‌اهمیت اگر زودتر نوشته شوند و فضای ذهن را آزاد کنند، هم قدری حس رضایت ایجاد می‌کنند و هم فضای ذهن و فکر را باز می‌کنند برای جریان افکار نوتر و پرداختن آزادانه‌تر به موضوعات دیگر.