«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

  • بابا ول کن این قراضه رو. از لاستیک و رنگ و چراغش بگیر تا موتور و برق و بنزینش، یه‌جای سالم نداره، همش می‌لنگه. رو یه ربع دیگش نمی‌شه حساب کرد. دم‌به‌دقیقه تو راه می‌ذارتت، باید پیاده بشی، هل بدی. این جاده هم که همش دست‌انداز و گیر و گرفتاریه. پیاده شو، بیا با اون‌یکی برو. موتورش عین ساعت کار می‌کنه. آب‌ورنگ و بدنه‌رو که آدم می‌بینه جیگرش حال میاد. توشم که انقدر راحت و ترو‌تمیزه، آدم کیف می‌کنه. کولر و بخاریش که به‌راهه به‌کنار، صندلیش هم گرم‌کن داره. سیستم سرگرمیشم که همه‌چیش جفت‌وجوره. اصلاً‌ نمی‌فهمی وقت و راه چه‌جوری می‌گذره. یه‌جوری می‌برتت که آب تو دلت تکون نخوره.
  • می‌دونم. ولی من دوست دارم برم این‌طرف، این هم می‌خواد این‌طرفی بره، بالاخره سعی می‌کنیم با هم کنار بیایم و یه‌جوری حلش کنیم. اما اون‌یکی می‌خواد بره اون‌طرفی. من اون‌طرف کاری ندارم.

__________________________________

پی‌نوشت: چرا نمیای؟ چرا نمی‌ری؟