«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
پیرو مطلب پیشین، باز هم این سؤال در نظرم آمد که چرا گاهی برخی از ما از گفتوشنود و تخیل دربارهی افعالی مثل طیالارض و پیشبینی آینده و گفتن از نادیدههای گذشته، بیشتر لذت میبریم تا سخن گفتن و شنیدن از اخلاق نیکو و تلاش برای تحصیل آن. یعنی مثلاً هنگامی که نقلی دربارهی عالم و سالک راه اخلاقی میخوانیم یا میشنویم که در اثر مجاهدتهای اخلاقی به مرتبهای بلند رسید، حتماً باید چند چشمه کرامت هم برایمان روایت کنند تا مطمئن شویم که این راه ارزشش را دارد و برای قدم برداشتن قدری تشویق شویم. مگر نه این است که پیامبر (ص) برای اتمام مکارم اخلاق مبعوث شد، نه طیالارض و نمایش ایندست تواناییها. حتی معجزهها هم وسیلهای هستند که انسانها را به راه بیاورند، به همان راهی که بهسوی توحید و قسط و پروش مکارم اخلاق میرود. پس چرا گاهی از شنیدن اولی (دیدنش بماند) بیش از دیدن و یا عمل به دومی کیف میکنیم، در حالی که آنان که از مسیر اخلاق رفتند، به آن کرامات هم رسیدند و البته آن را نقلونبات این راه دانستند و اصالتی هم برای آن قائل نبودند؟ هر چه بود یا پنهان میکردند و یا در آشکار کردن آن در پی عبودیت و ادای تکلیف حق بودند. اما بدون تعارف، پایدرراهننهادههایی مثل من گاهی بیش از آن که شوق گام زدن در مسیر و نیل بهسوی هدف را داشته باشند، از تصور همان نقلونبات در دلشان قند آب میشود.
تازه این را هم باید اضافه کرد که آن خلق نیکویی که ما را به آن خواندهاند و سفارش کردهاند، آداب و ترتیب و راه و روشش را هم بهقدر نیاز برایم گفتهاند و راهش هم از هر لحظهای که اراده کنم پیش پایم است، اما گاه قدم از قدم بر نمیدارم. معلوم است که قدر خود را نشناختهام و فرق هدف و وسیله را نفهمیدهام.
بهنظرم برای اینکه ببینم بهعنوان یک انسان چهقدر رشد کردهام، این میتواند آزمون و معیار خوبی باشد که ببینم از کدامیک از این دو بیشتر به ذوق میآیم و لذت میبرم، دیدن اخلاق خوب، و بالاتر، آراستن خود به آن، یا شنیدن و دیدن آن دست خرق عادتها و افعال خارقالعادهای که ذکرشان به میان آمد (یا رسیدن به آن بدون پیمودن مسیر اخلاق نیکو). این آزمایش تا حدی نشان میدهد که چهقدر در مسیر آدم شدن پیش رفتهام؟ یعنی اگر بخواهم یکی را انتخاب کنم و داشته باشم، کدامیک را برمیگزینم؟ اولی را دوستتر میدارم یا دومی را؟ این سؤالی نیست که بخواهم از دیگران بپرسم. اینجا که من هستم، آن چیزی که به دردم میخورد، یعنی واقعاً میتواند دردی را از من دوا کند، پاسخ این سؤال در مورد خودم است.
اصلاً خداوکیلی، آدمهای ضعیفالنفسی مثل من که چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند، این تواناییهای خارقالعاده را میخواهند چه کار. البته احتمال دارد بخواهند و بدانند هم برای چه کارهایی، اما شاید نتوانند خیلی صادقانه دربارهی آن صحبت کنند. اما واقعیت این است که باعث سعادتشان که نیست هیچ، سبب شتاب در مسیر شقاوت هم میشود برایشان. افرادی مثل من باید بیاندازه شاکر باشند که چنین تواناییهایی ندارند که چهارنعل اسبشان را در مسیر سیاهبختی و سقوط بتازانند. تلخ است، اما راست که امثال من بسیاری از آنچه را که انجام نمیدهند سببش ترس است نه کمال ایمان و شدت تقوا، ترس از مجازاتهای قانونی و اجتماعی یا ترس از بر باد رفتن چیزی بهنام آبرو.
پس از خودم بپرسم تا ببینم من کجا هستم و به کدام سو میروم؟
___________________________________________________________
پینوشت: در فصل بیستم کتاب «کهکشان نیستی»، تألیف محمدهادی اصفهانی، ماجرای زیبا و آموزندهای در این باب آمده است. خواستم اینجا بنویسم، اما مطلب طولانی میشد. ان شاء الله کتاب را بخوانید و لذت و بهره ببرید.
من هر وقت که میرم به خلوت و اون کار دیگه رو میکنم برای خودم سوال پیش میاد چرا!
بعضی وقت ها برای مبازره و نشنیدن این چرا، با خودم کار میکنم که تو غیر خلوت آن کار رو بکنم و تو خلوت نکنم، خیلی احساس غرورانگیزی برای خودم ایجاد میشه.(هر چند دوباره بر میگردم به تنظیماتی که خودم مشخص کردم برای خودم)
+ نمیدونم چرا گفتم، شاید بی ربط به مطلب شما بود.