«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

سلام به همه‌ی دوستان بزرگوار! نوروز و سال نو بر همگی مبارک! بابت غیبت‌ها و تأخیر در شرکت در پویش‌هایی که دو نفر از دوستان لطف کرده بودند و از من دعوت کرده بودند، پوزش می‌طلبم. دعاگوی تندرستی و دلشادی و سربلندی همه‌ی دوستان بزرگوار هستم و از درگاه خداوند توانای مهربان چنین می‌طلبم: «پروردگارا! در بهار پیش‌رو و سال نو، جان ما را چون شکوفه‌های بهاری به نسیم رحمت خویش شکوفا کن، احوال ما را به عطر یادت خوش گردان، راه ما را به نور هدایتت روشن کن و گام‌های ما را در مسیر رشد استوار و پویا بدار!»

در ادامه چیزهایی به‌هم بافته‌ام از احوال خودم و اقوال بزرگان، ان شاء الله خیلی نامربوط و کسل‌کننده نباشد.

همه‌ی آدم‌ها را شاید بتوان در هر لحظه به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد. یک گروه آنان هستند که در انتخاب‌ها، مسأله‌ی اصلی ایشان خوب گذراندن زندگی است و گروه دیگر کسانی هستند که خوش گذراندن زندگی، مسأله‌ی اصلی ایشان است. البته در هر لحظه و هر انتخاب ممکن است افرادی از دسته‌ای به دسته‌ی دیگر بروند، به این معنا که یکی از این دو رویکرد بر دیگر غلبه پیدا کند.

گاهی ممکن است که کسی در یک انتخاب با هر دو رویکرد به پاسخ یکسان برسد، یعنی خوب گذراندن و خوش گذراندن هر دو از یک مسیر بگذرند و به یک گزینه منجر شوند، اما مسأله‌ی مهم این است که فرد از کدام راه و کدام رویکرد به آن گزینه رسیده است. در این مواقع، خطر خودفریبی نیز وجود دارد، اما مهم است که تلاش کنیم برای تشخیص این‌که مسأله‌ی ما و محرک ما برای رسیدن به آن گزینه چه بوده است، خوب گذراندن یا خوش گذراندن. اگر خوش گذراندن ذیل خوب گذراندن باشد، حتماً انتخاب لازم و صحیح است، اما نمی‌تواند در اولویت و یا در عرض خوب گذراندن باشد. باید به‌صرفه باشد و ارزشی به سرمایه‌ی ما بیفزاید.

شاید این روزها، نگاه به دنیا و زندگی به‌عنوان جایی و زمانی برای خوش گذراندن بین افراد مختلف در جوامع گوناگون و طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی، فراگیری قابل‌توجهی داشته باشد. اما این خوشگذرانی، مثل اعتیاد و ... است. لذت و سرخوشی و ارضای ناقص و کوتاه‌مدت را دارد، اما نتیجه‌ای حقیقی در پی آن نیست و به آرامش و رضایت قلبی و درونی منجر نمی‌شود. بذر پاشیدن در شوره‌زار است و آخر هم شاید این شهوت سر به جنون بزند.

سید مسعود پورسیدآقایی در کتاب «انسان جاری» می‌نویسد:

«با تفکر در استعدادهای انسان به همه‌ی این‌ها می‌رسیم و ارتباط و هماهنگی آن‌ها را حس می‌کنیم. با این تفکر، عظمت استعدادهای او را می‌یابیم و به کار عظیم او می‌رسیم که رفاه نیست و خوشی نیست، بلکه رشد و خوبی است؛ چون خوشی با خوبی تفاوت دارد. دارو برای مریض، خوب است، اما خوش نیست.

با این دید، ملاک‌ها و ارزش‌ها نیز دگرگون می‌شوند. ما امروز با ملاک رفاه و معیار خوشی به هر برخورد و هر مسأله‌ای نگاه می‌کنیم و تمام کارهای ما با این ملاک می‌خواند. هنگامی که کار انسان، حرکت و رشد باشد، انسان هر چیز را با این ملاک می‌سنجد: «دوستی‌ها و دشمنی‌ها»، «قطع و وصل‌ها»، «شغل‌ها و هدف‌ها» و ....

انسان با این شناخت می‌خواهد تمام استعدادهای خود را بارور و تمام سرمایه‌هایش را زیاد کند. انسان می‌خواهد خودش را زیاد کند، نه ثروت و قدرت و علمش و در این سطح است که می‌تواند ثروت و قدرت و علم را جهت بدهد و از آن‌ها به‌خوبی بهره بردارد. می‌تواند امیر باشد و می‌تواند از اسارت‌ها آزاد شود.»1

چند وقت پیش در یک برنامه‌ی تلویزیونی، مهمان مشهور برنامه چیزی قریب به این مفهوم گفت که ما همان بچه‌ها‌ی عاشق بازی و اسباب‌بازی هستیم و فقط اسباب‌بازی‌هایمان بزرگ‌تر شده‌اند. مجری مشهورتر برنامه پس از لحظاتی بهت و حیرت، با شگفتی و احترام گفت: «عجب جمله‌ای! ...» و تماشاچیان هم همگی تشویق کردند. مهمان برنامه صادقانه گفت؛ نه فقط در مورد خودش، بلکه در مورد زندگی بسیاری همچون من، واقعیت شاید همین باشد. اما احتمالاً حقیقت زندگی و آن‌چه که باید باشد، چیز دیگری است.

استاد علی صفایی حائری در کتاب «رشد» چنین می‌گوید:

«... علی (ع) راهی دارد تا بی‌نهایت و این است که هر چه‌قدر توشه بردارد، چیزی نیست؛ چون هر مقدار در برابر بی‌نهایت صفر است و هیچ است و کم است.

آن‌هایی که این راه دراز را دیده‌اند و از این استعدادهای عظیم خبر دارند، این‌ها در فکر بازاری هستند و در جست‌وجوی خریداری که بیشتر سود بدهد و زیادتر بهره برساند و سرمایه‌ها را بارور کند که مگر در این راه به‌جایی برسند. این‌ها شب و روز مشغولند و شب و روز می‌کوشند؛ چون فرصتی ندارند. این است که باید خوردن و خوابیدن و رفتن و آمدن همه‌اش تجارت باشد و کار باشد و عبادت باشد و حرکت باشد و پای رفتن باشد.

این‌ها درنگ نمی‌کنند و آرام نمی‌نشینند و از بازی‌ها سر باز می‌زنند. کسانی درنگ می‌کنند و به بازی گرفتار می‌شوند که هدفی ندارند. وقتی ما بچه‌تر بودیم، مشتاق بازی و توپ بودیم، در انتظار می‌نشستیم تا ما را به بازی بگیرند، تملق می‌گفتیم تا راهمان بدهند و دور می‌شدیم تا نزدیکمان کنند، اما همین که هدفی پیدا می‌کردیم دیگر به توپ‌ها و بچه‌ها نگاه نمی‌کردیم، حتی اگر دعوتمان می‌کردند، می‌خندیدیم و اگر دستمان را می‌کشیدند نق می‌زدیم و فرار می‌کردیم. چرا؟ مگر توپ همان توپ نبود و بازی همان بازی محبوب نبود؟ چرا، این‌ها همه‌اش همان‌ها بودند، اما ما دیگر آن نبودیم. ما هدفی داشتیم و لباسی به تن کرده بودیم و می‌خواستیم به مهمانی برویم ...

آه، حالا می‌فهمم که چرا خیلی‌ها به توپ‌های بزرگ‌تر و کره‌های زمین و ماه و خورشید هم همان‌طور نگاه می‌کنند و توپ‌بازی نمی‌کنند و اسیر بازی نمی‌شوند. این‌ها کاری دارند و هدفی دارند و این است که مشغول نمی‌شوند و سرگرم نمی‌شوند. سرگرمی‌ها برای بیکاره‌هاست. بازی‌ها برای آواره‌هاست و آن‌ها که جایی دارند و آن‌ها که کاری دارند و آن‌ها که به مهمانی دعوت شده‌اند و لباس ضیافت پوشیده‌اند، دیگر با توپ‌ها و با بازیچه‌ها کاری ندارند. این‌ها نه بازیگرند و نه بازیچه و نه تماشاچی. این‌ها رهرو هستند و به تحرک‌ها رسیده‌اند و از تنوع‌ها گذشته‌اند.

این‌ها راه را می‌بینند و وقت کم را می‌بینند و این است که شب و روز می‌کوشند و آرام ندارند. این است که همه‌ی خوردن و خوابیدن و حرکت‌های بی‌حاصلشان باید حاصلخیز بشود و بار بیاورد.»2

_________________________________________________________________________

1. سید مسعود پورسیدآقایی، انسان جاری. انتشارات لیله‌القدر، 1389.

2. علی صفایی حائری، رشد. انتشارات لیله‌القدر، 1388.

__________________________________________________________________________

پی‌نوشت:

اول) سید مسعود پورسیدآقایی از شاگردان استاد علی صفایی حائری است.

دوم) دو مطلب مربوط به پویش‌هایی که با لطف دوستان به آن‌ها دعوت شده‌ام را فراموش نکرده‌ام و ان شاء الله می‌نویسم، البته با شرمندگی بابت تأخیر.