«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

خانواده از اول بوده است، از همان موقع که چشم باز کرده‌ای و الآن خودت یادت نیست. پس وقتی نداشته‌ای که بخواهی برنامه بچینی و تمرین کنی که نمایش بازی کنی. خود برنامه چیدن و تمرین کردن و نمایش بازی کردن را هم اگر یاد گرفته‌ای، احتمالاً در همان خانواده یاد گرفته‌ای. اصلاً چون از اول بودنش با بودنت همراه بوده، خیلی نمی‌توانی از خودت جدایش کنی و چیزی را به او نشان بدهی که خودت نیستی. اغلب مرز چندانی بین داشته‌هایش و داشته‌هایت نبوده که بخواهی برای قدری کم و زیادش، روش و منشت را عوض کنی. بخواهی هم راحت نیست، صحبت یک ساعت و دو ساعت و یک روز و دو روز و یک سال و دو سال که نیست.  

کسی که در خانواده اهل محبت نیست، می‌تواند نسبت به همکار و همسایه و همشهری و هم‌وطن و ... اهل محبت باشد؟ کسی که در خانواده حوصله‌ی شنیدن حرف‌ها را ندارد، مثلاً‌ اگر فردا به مسئولیتی رسید می‌تواند بنشیند پای حرف مردم و حرف‌هایشان را بشنود؟ اگر نشست و شنید، می‌تواند بفهمد؟ خیلی‌ها شاید کارهایی می‌کنند، محبت، هم‌دردی، شنیدن درددل‌ها. قضاوت هم شاید وظیفه‌ی ما نباشد، اما بعضی جاها بالاخره انگار یک چیزهایی از دست بعضی‌ها درمی‌رود. گاهی که دوربینی نیست یا دوربین هست و حواسشان نیست. انگار رفته‌ای پشت‌صحنه و با تعجب نگاه می‌کنی که این پزشک نیست، آن پیرمرد نیست، آن‌یکی خیلی هم زیبا نیست، این‌که حاج‌آقای دست‌به‌خیر نیست، آن‌که مسئول مردمی نیست، این‌که ورزشکار بود چرا سیگار می‌کشد، آن‌یکی عبا و عمامه‌اش کو، این نابغه‌ی همه‌فن‌حریف چرا در گل مانده است؟

منظور این‌که بهتر است هی نروم در هپروت که من اگر به فلان جا برسم چه می‌کنم یا خدایا اگر مرا فلان می‌دادی، بهمان می‌کردم. اگر از خانواده شروع کنم، دقیقاً همین الآن چه می‌کنم؟ اگر اینجا کارم کج‌وکولگی زیاد دارد، حتی اگر در حلقه‌های بیرونی، ظاهراً خیلی کاردرست باشم، خطر نمایش و بازیگری وجود دارد که خسران محض است.

_________________________________________________________________________

پی‌نوشت: درهرحال، عدم قطعیت وجود دارد و ممکن است بسته به شرایط، بعضی افراد احوال متفاوتی در خانواده و غیر از آن داشته باشند. قضاوت درباره‌ی دیگران مدنظر نیست، نگاهی به احوال خودم منظور است.