«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

«درک قدر و اندازه‌ی و وجودی در این رابطه، معیار ارزش‌هاست و باعث می‌شود که انسان به تمام هستی دل خوش نکند و رو به خدا بگذارد که ابراهیم (ع) می‌گفت: «انّی ذاهبٌ» و توضیح می‌داد که این رفتن و حرکت من به‌سوی چه کسی است: «الی ربّی»؛ و توضیح می‌داد که با همراهی چه کسی است: «سَیَهدین(1)».

در رابطه‌ی معرفتی هم نمی‌توانیم به سبک دیگران از راه تجزیه‌ی جهان و انسان تا سلول و مولکول و اتم‌ها و رابطه‌ی اتم‌ها با یکدیگر به جواب سؤال‌ها برسیم و مبدأ، حرکت، قانون‌ها و جهت جهان را توضیح بدهیم ...

...

نکته این است که در رابطه‌ی معرفتی با جهان، باز همان درک بلاواسطه از خودمان که نزدیک‌ترین واقعیت با ماست، معیار کار ماست و با همین ادراکات بلاواسطه کار شروع می‌شود ...

ما بدون در دست داشتن معیار و میزان، چه در رابطه‌ی عاطفی و چه در رابطه‌ی معرفتی در بن‌بست می‌مانیم، حتی اگر بر تمامی مکتب‌ها احاطه داشته باشیم و خود دایره‌المعارفی باشیم. آن‌چه ما را از جهل می‌رهاند همین درکمان از اندازه‌ی وجود خویش است ...

...

... قدر انسان از آزادی و عدالت و رفاه و عرفان و تکامل زیادتر است و انسانِ بیشتر از این‌ها، جهتی می‌خواهد که این همه استعداد را مصرف کند و جذب نماید و همین خواسته‌ی بیشتر که در زبان قرآن «هدی و رشد» نام گرفته، هماهنگ با قدر انسان است و همین معیاری است که تو را در برابر مکتب‌های گوناگون و گروه‌ها و انشعاب‌ها، پشتوانه‌ی محکمی می‌تواند باشد و همین است که ابراهیم (ع) رو به ربّش می‌برد و همین معیار است که به سلمان‌ها و ابوذرها و بلال‌ها می‌آموزد که هنگام انشعاب‌ها با کدام اسلام بمانند و کدام اسلام را بخواهند و فریب اسلامِ عثمان که هیچ، حتی اسلام دیگران را هم نخورند.

آن‌چه که یک منتظر باید در زمینه‌ی فکری به آن مسلح شده باشد، همین درک از خویش و شناخت قدر خویش است که معیار انتخاب مکتب‌ها می‌شود و انسان را در برابر مکتب‌های گوناگون راهنما می‌شود و انتخابِ بهترین را ممکن می‌سازد؛ چون بهترین‌ها در رابطه با شعاری که ارائه می‌دهند، همراه مقایسه‌ای که میان این شعار و قدر و وجودِ من برقرار می‌شود انتخاب می‌شوند.

...

هر چند که این روش و این طرز کار برای خیلی‌ها هنوز باز نشده و به‌همین خاطر هزار گونه مارک و برچسب هم خورده‌اند، ولی این قرآن است که به اعجاز می‌گوید «اَلَّذینَ خَسِرُوا اَنفُسَهُم فَهُم لایُؤمِنون(2)»؛ آن‌ها که خودشان را از دست می‌گذارند، نمی‌توانند ایمان بیاورند. و این همان روالی است که می‌بینیم با انسان شروع می‌کند و به خدا و رسالت و معاد می‌رسد، نه آن‌که از خدا شروع کند و به انسان بپردازد؛ چون «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ(3)» و چون « اَلَّذینَ خَسِرُوا اَنفُسَهُم فَهُم لایُؤمِنون ». کسی که به خودش ایمان نیاورده، به خدا ایمان نمی‌آورد.»*

_________________________________________________________________________

1. صافات، 99.

2. انعام، 12.

3. شرح نهج‌البلاغه‌ی ابن‌ابی‌الحدید، ج 2، ص 292.

* علی صفایی حائری، درسهایی از انقلاب/ دفتر اول: انتظار. انتشارات لیله‌القدر، 1390.