«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
«ما هر یک در جایی از شعور ایستاده ایم که از پیش نداشتهایم. مهم این است که ارزیابی کنیم از کجا به این حد رسیدهایم و چه بنبستها و یا راههای بیهودهای را درنوردیدهایم و نقطهضعفهای ما کجاست و در کدام قسمت شکنندهایم، تا بتوانیم کمک برای تازهکارها باشیم.
کسانی که میخواهند از شعور خود خرج کنند مجبورند این شعور را ارزیابی کنند، که از نطفه تا این لحظه چه مراحلی را گذرانده است و چه ضعفها و قوتهایی دارد؛ چون این شعور باید توانایی درگیری با تمام شعارهای مکتبهای گوناگون را داشته باشد و بتواند در برابر ایرادها و ابهامها دوام بیاورد و بتواند اثبات و نفی را با هم داشته باشد؛ چون مقصود ما این نیست که مذهب یک راه است، بل مقصود ما این است که مذهبِ اصیل تنها راه است. ما باید قدرت اثبات و نفی را داشته باشیم وگرنه با ما سازش میکنند که «ما هم همین را میگوییم، ما مذهب را قبول داریم ولی آنچه که مذهب میدهد میتوانیم با کمک علم و فلسفه و هنر و اخلاقِ عقلی تأمین کنیم. مذهب تنها راه نیست، تعصب را کنار بگذارید!»
درحالیکه بدون تعصب باید همین را یافته باشیم که مذهب تنها راه است. بدون مذهب و منهای نور خدا همه چیز در تاریکی است. برای چنین دریافتی چه باید بکنیم؟
بعضیها خیال میکنند که برای انتخاب صحیح باید تمام مکاتب را شناخت، تمام مذاهب را بررسی کرد و آنگاه انتخاب نمود. یک دسته برای تنبلی خود عذر میآورند که نمیتوان این کار را بهعهده گرفت و یک عده هم با صداقت همین راه را میروند و با مطالعات عظیم و بررسیهای گسترده، مکاتب گوناگون و مذاهب مختلف را بررسی میکنند.
اینها بر فرض که درست مطالعه کنند و بتوانند دریافتهای صحیحی از مکتبها داشته باشند، تازه پس از اطلاع از این همه نظریات و فکرهای گوناگون سرگشتهتر و گرفتارتر میشوند و در مرحلهی انتخاب ضعیفتر میمانند؛ چون شناخت مکاتب کافی نیست. بر فرض که بررسی تمام مکاتب لازم باشد، ولی این بررسی برای انتخاب کافی نیست.
ما شنیدهایم که باید گفتهها را گوش داد و بهترین را انتخاب کرد، ولی نمیدانیم که انتخابِ بهترین، گذشته از گوش دادن به گفتهها به میزان و معیار دیگری هم نیازمند است. بهتر را باید با اصلی سنجید. این اصل کدام است؟
اگر این اصل را بهدست بیاوریم از افراطها و تفریطها و از بار سنگین مطالعات آنچنانی آزاد میشویم وگرنه در زیر آوار مطالعات و اطلاعات عظیم خود مدفون میمانیم؛ چون با پای شَل نمیتوان این همه بار را به دوش گرفت و در تاریکی نمیتوان این همه فکر و نظر را از یکدیگر جدا کرد و با یکدیگر سنجید و بدون میزان انتخاب نمود.
ما خیال میکنیم که حکمت و فکر محکم با بررسی مکتبها و آگاهی از نظریهها تأمین میشود و خیال میکنیم که با این علم از جهل نجات مییابیم و به حکمت میرسیم. ولی علی (ع) میگوید: «کَفی بِالمَرءِ جَهلاً اَن لایَعرِفَ قَدرَه»1؛ برای جهالت تو همین بس که با تمامی اطلاعات و مطالعاتِ عظیمت، اصل و معیار نداشته باشی و اندازهی خودت را نشناسی.
ما گاهی بهخاطر اینکه خیلی واقعگرا باشیم یک واقعیت اساسی را که اندازهی خود ماست ندیده میگیریم. بهخاطر اینکه از دنیای عینیت بیرونمان نکنند، از عینیترین پدیدهها که وجود خود ماست چشم میپوشیم و خیال میکنیم که با تجزیهی جهان بزرگ، در واقع آن را شناختهایم و بر اساس این شناخت میتوانیم زندگی کنیم. غافل از آنکه ما برای این زندگی و آن شناخت، از خودمان عبور میکنیم و در چارچوبی که برای خودمان سراغ داریم، کارسازی مینماییم.
ما بهعنوان یک واقعیت با جهان بیرون خود دو رابطه داریم: یکی رابطهی «معرفتی» و دوم رابطهی «عاطفی». ما میخواهیم جهان بیرون را بشناسیم و بدانیم که ما و این جهان چگونه شکل گرفتهایم و رو به کجا داریم. ما میبینیم که این جهان بیرون، از فرش و کفش و گوسفند گرفته تا پدر و مادر و نزدیکانمان تا فلان گل و فلان پرنده بر روی ما اثر میگذارد، ما را شاد و یا رنجور میسازد و ما را بهدنبال خویش میکشد.
ما اگر از خودمان تلقی نداشته باشیم و خودمان را درنظر نگیریم، در برابر این تأثرها و تأثیرها سنگر نمیگیریم و سؤال نمیکنیم. ولی اگر قبول کردیم که ما زیادتریم (میگویم زیادتر؛ یعنی استعدادهای بیشتری داریم و درجهی وجودی زیادتری. نمیگویم بهتر یا بدتر، نمیگویم پایینتر یا بالاتر، همین زیادتر و کمتر برای شروع کافی است) چگونه زیادتر را به دنبال کمتر راه میاندازیم و چگونه اجازه میدهیم که کمترها بر روی ما اثر داشته باشند.
در رابطهی عاطفی ما با جهان، نمیتوانیم اندازهی وجودی خودمان را فراموش کنیم و این درک از اندازه و قدرمان، کاری با بهتر یا بدتر، زشتتر یا زیباتر ندارد، که فقط در رابطه با زیادی و کمی و بیشتری و کمتری، کار یکسره میشود. مسألهی بهتر یا بدتر و خوبی و بدی در انسان بعدها مطرح میشود.»*
_________________________________________________________________________
1. نهجالبلاغهی صبحی صالح، خ 17.
* علی صفایی حائری، درسهایی از انقلاب/ دفتر اول: انتظار. انتشارات لیلهالقدر، 1390.