«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

در برنامه‌های آموزشی دروس و حتی کارهای پژوهشی دانشگاهی بخش زیادی از زمان و انرژی صرف یافتن روش‌های حل مسأله و بررسی آن‌ها می‌شود. اما متأسفانه پیش از آن به‌قدر کافی زمان صرف خود مسأله و شناخت آن نمی‌شود. یک ترم می‌گذرد و دانشجو سر جلسه‌ی امتحان حاضر می‌شود تا مشخص شود روش‌هایی را که برای حل مسأله به او ارائه شده است، چه‌قدر آموخته است (اگر آموخته باشد)؟ دانشجویی که نمی‌داند یک مسأله اصلاً چرا و چه‌طور مسأله شده است و اهمیت آن به چه دلیل است، باید مهارتش در حل مسأله را نشان دهد تا کیفیت آموخته‌های او در این درس سنجیده شود. اما واقعاً چند نفر از آن‌ها می‌توانند به این سؤال پاسخ دهند که چرا یا از چه جهت این موضوع، مسأله است؟

به یاد می‌آورم که در زمان مدرسه برخی از معلم‌ها می‌گفتند: «فهم السؤال، نصف الجواب». نمی‌دانم ریشه‌ی این عبارت کجا بود و اگر ریشه‌ای دارد، به‌همین صورت است یا خیر، اما به‌نظرم اهتمام بعضی از آن‌ها هم به رعایت این اصل بیش از گفتن همان عبارت نبود. در دانشگاه اما به‌گمانم گاهی به‌سبب تنگ‌تر بودن زمان یک درس، اوضاع از دوره‌ی مدرسه هم بدتر شد.

خلاصه این وضعیت همین‌طور ادامه پیدا می‌کند و نوبت به حل مشکلات و مسائل جامعه می‌رسد و گروهی از کارشناسان و مدیران با کوله‌باری از راه‌حل‌های آماده که همگی متفق‌القول هستند: «مسأله روشن است». فقط معلوم نیست با این سطح وضوح مسأله، چرا وقتی چهار نفر از همین علما و اندیشمندان مدیر و مدبر دور یک میز می‌نشینند نمی‌توانند در مورد چیستی مسأله و دلایل بروز مشکلات به تفاهم برسند. ان‌شاء‌الله که اختلاف سر تضاد منافع و سرکشی نفس نیست، اما حالا هست یا نیست، یک قدم بیاییم عقب‌تر و بپذیریم که ممکن است مسأله به این روشنی هم نباشد. امکان دارد تمام ابعاد موضوع را ندیده باشیم. شاید از منظر یک کشاورز رنجور بتوان وجهی از موضوع را دید که از اتاق مدیر در طبقه‌ی پانزدهم ساختمان ریاست به چشم نیاید. محض رضای خدا، بیاییم برای فهمیدن مسأله و چرایی مسأله بودن آن وقت بگذاریم. شاید، ابتدا مجبور شویم یک قدم عقب بیاییم، اما در آخر عقب نمی‌مانیم، ضرر نمی‌کنیم.

اگر در مدرسه یا دانشگاه معلم هستیم، قدری بیشتر روی خود مسائل و فهم آن‌ها وقت و توان بگذاریم، البته اول برای فهمیدن خودمان و بعد کمک به فهم دانش‌آموزان و دانشجویان.

_________________________________________________________________________

پی‌نوشت بی‌ربط یا مرتبط: مسابقه‌ی فوتبال ایران و ژاپن را نگاه می‌کردم. روی یک صحنه‌ی درگیری برای تصاحب توپ، بازیکن ایرانی توپ را زد و بازیکن ژاپنی زمین خورد. بازیکن ایرانی توپ و بازی را رها کرد و به طرف داور برگشت که اعلام کند خطایی نکرده است، در حالی که داور اصلاً خطا اعلام نکرده بود. در حالی که چند بازیکن ایرانی مشغول داور بودند، بازیکن ژاپنی که زمین خورده بود، بلند شد و دنبال توپ دوید. نزدیک خط کرنر به توپ رسید و پاس گل اول را داد. بعد به ذهنم رسید که در همین یک صحنه چه‌قدر می‌شد برخی تفاوت‌های فرهنگی (مثل تا لحظه‌ی آخر پیگیر کار بودن و یا اول به دنبال انجام وظیفه‌ی خود بودن) را دید. ساعتی بعد، چند پیام مشابه درباره‌ی همین موضوع با تصویر صحنه‌ی آن گل در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شد.