«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

قرآن که می‌خوانی جا‌به‌جا هی می‌رسی به بنی‌اسرائیل. بنی‌اسرائیل چنین کردند و چنان کردند. موسی (ع) به بنی‌اسرائیل گفت چنین کنید، بهانه آوردند و نکردند. به آن‌ها گفت این کار را نکنید، بهانه آوردند و چنان کردند. «مائده از آسمان درمی‌رسید»*، «گفتند: کو سیر و عدس»*. موسی (ع) به کوه طور رفت و چهل شب که گذشت رفتند پی سامری و گوساله‌اش. اصلاً بخش قابل‌توجهی از ماجراهای روایت‌شده در قرآن به‌نوعی مربوط به بنی‌اسرائیل است. چرا؟ نمی‌دانم. اما یک نکته‌ی شاید ساده اما برای من جالب، این است که بنی‌اسرائیل و ماجراهایش خیلی شبیه ماجراهای زندگی فردی بسیاری از انسان‌ها است. سبب سرافکندگی است اما، حتی خیلی شبیه ماجراهای زندگی من.

فقط خدا می‌داند چند بار عهد بستیم که خدایا اگر چنین شود، دیگر دانسته پایم کج نمی‌گذارم. متوسل شدیم که اگر چنان شود، دیگر عمل به آن تکلیف روشن را کنار نمی‌گذارم. اما شد و گذاشتیم و شد و گذاشتیم و دنبال گوساله‌ها و کمتر از گوساله‌ها رفتیم و به آن‌ها راضی شدیم و دل بستیم.

اما خدایا باز هم روا مدار که چنین بمانم، در بند گوساله‌ها و کمتر از گوساله‌ها. روا مدار بنی‌اسرائیلی ماندنم را.

_________________________________________________________________________

* مثنوی معنوی، دفتر اول