«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

کم‌کم اتفاق می‌افتد، خیلی آرام. جایی به خودت می‌آیی و می‌بینی چه‌قدر از آدمیت فاصله گرفته‌ای، چه‌قدر دور شده‌ای، چه‌قدر به خطا رفته‌ای. البته، اگر به خودت بیایی و ببینی. یعنی اصلاً اگر خودی مانده باشد که هنوز قوت بازآمدن و برآمدن داشته باشد، خودی که هنوز بتواند اظهار وجود کند و خودی خود را ثابت کند.

این یکی را هم به آهستگی دچارش می‌شوی. به مرور از رفتن می‌مانی و به سکون تن می‌دهی و به رکود گرفتار می‌شوی. چشم باز می‌کنی و می‌بینی که چه‌قدر آدم شدن از تو دور شده است، که مدت‌هاست تو مانده‌ای و راه رفته است. باز البته، اگر هنوز نور، چشمان خواب‌زده‌ات را به دیدن برانگیزد، اگر هنوز نور را به عمق دیده‌ی دل راهی باشد.

باید قدم برداشت، باید بازگشت، باید در مسیر نور گام زد. همیشه خودی هست که خودی است، خودی که خدایی است و نوری که هرگز خاموش نمی‌شود. آهی بکش و قدم بردار.