«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

برای نوشتن از چند سال پیش تقریباً همیشه مردد بودم. یعنی همیشه یک سؤال بود که برای چه بنویسم و این که نوشتن و ننوشتنش چه فرقی می‌کند؟ این «برای چه» خیلی مهم بود. تازه اگر جوابی می‌دادم باید مطمئن می‌شدم که دارم راستش را به خودم می‌گویم. چند باری هم از بعضی وبلاگ‌نویس‌ها، به‌خصوص آن‌ها که نوشته‌هایشان بیشتر حال و هوای حدیث نفس و ذکر افکار و احوالات شخصی داشت، غیرمستقیم این سؤال را پرسیدم و طبیعتاً در آن میان بود کسی که غیرمستقیم (و البته شاید به حق) گفت که به تو ربطی ندارد.

از خودم می‌پرسیدم هدف این نوشتن چیست؟ این که مثلاً چهار نفر بخوانند و بگویند چه‌قدر خوب نوشتی به‌به و چه‌چه کنند در حالی که خودت می‌دانی هیچ خبری نیست یا مثلاً یک مقدار آه و ناله کنی و چند نفر هم که اصلاً تو را نمی‌شناسند و راست و دروغ حرفت را نمی‌دانند بیایند و ابراز همدری کنند یا نق بزنی و ژست منتقدانه بگیری و .... اگر برای این‌ها است که خودت را مسخره و معطل کرده‌ای، اما اگر فکر می‌کنی این نوشتن واقعاً فایده‌ای دارد و رشدی برای خودت یا دیگری، بسم الله. اما همان‌طور که گفتم باید مطمئن می‌شدم که دارم راستش را می‌گویم. چون اصلاً شاید همه‌ی این‌ها بهانه‌جویی برای پنهان کردن دلیلی واقعی به نام تنبلی باشد. شاید هم ترسی در میان بود از نتیجه‌ی نوشتن‌ها و این که خیلی بدتر از آن بشود که تصورش را داشتم و به همین دلیل شعار معروف «تلاشی نکن تا شکست نخوری» را سرلوحه‌ی کار قرار می‌دادم. آنچه این گمان را تقویت می‌کرد این بود که در زندگی شخصی روزمره‌ام چنان آدم خالص و مخلصی نبودم و نیستم که ادعا کنم هر چه می‌گویم و عمل می‌کنم برای خدا و رشد خلق خدا است که حالا بگویم در نوشتن حتماً چنین خواهم بود. واقعیت این است که اصلاً اگر کسی این وبلاگ را بخواند و بعد خود من را هم جایی در دنیای واقعی ببیند و بعد بخواهد هر وبلاگ را با یک خط مستقیم به نویسنده‌ی آن وصل کند، وصل شدن این وبلاگ به من کمی بعید است. با همه‌ی این اوصاف بالاخره اراده‌ی نوشتن غالب شد، حال این غلبه برتری استدلال عقلی بود یا پیروزی هوای نفس نمی‌دانم. (باز ژست خلوص نیت گرفتم.)

این «بسم الله ...» ابتدای مطالب هم از اول نبود، بعد از مدتی و احتمالاً زمانی که چیزهایی در مورد «بسم الله ...» در تفسیرالمیزان خواندم، دیگر چنین شد که تمام مطالب این‌طور آغاز شد بلکه خودش هوای ما را داشته باشد و بتوانم حداقل کمی در نوشتن مطالب دقت به خرج دهم. البته بعدترها گاهی پیش آمد و هنوز هم پیش می‌آید که می‌خواهم چیزی بنویسم از افکار و احوالات شخصی‌ام، اما می‌بینم که خیلی به این «بسم الله ...» ربطی ندارد و بعد نمی‌دانم که «بسم الله ...» را بنویسم و بعد همان‌طور بی‌ربط نوشته را از پی‌اش بیاورم یا نه نوشته را بدون «بسم الله ...» بنویسم. گاهی هم به نظرم می‌رسد که یک وبلاگ جداگانه برای نوشته‌های بدون «بسم الله ...» راه بیندازم. (اعتماد به نفسم خوب است، نه که خیلی قلم توانمندی دارم، یک وبلاگ کفایت نمی‌کند باید دومی را هم اضافه کنم.)

________________________________________________________________________________

پی‌نوشت:

اول) در یکی از مطالب پیشین نوشته بودم که در مورد «بسم الله ...» ابتدای مطالب توضیح خواهم داد که وفا کردم.

دوم) همه‌ی آن چیزهایی که در مورد چرایی نوشتن و ... در بالا آوردم در مورد همین نوشته هم صادق است.