«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
گاهی آدم عجیب دلش لک می زند برای ساعتی که تنهایی بنشیند و با خودش خلوت کند. البته حالا نه این که حتماً بنشیند، منظورم فراغتی است که بشود در آن درددلی کرد، حرفی زد و یا حتی احتمالاً یک بحث جدی کرد و مسئله ای را حل کرد. بعد اگر بشود در تنهایی ات کمی چشم های غبار گرفته ات را بشویی و ببینی که ...، دیگر نور علی نور است.
گاهی تنهایی هست، اما به اجبار یا به اختیار با مزخرفاتی پر می شود که ... .
دلم یک تنهایی خالص می خواهد. یک تنهایی که بعدش ... .
اینروزها دلم عجیب سفر میخواهد