دلدادهی آن دو لبِ ز ادب غرق ناز گشت
آنگه که بر دو کف مردانهات نشست
از قدر و غیرت آن نازنین دو دست
وز آرزوی وصال لبهای تشنهات
شد بیقرار و مست
اما از ارتفاع حیا و ادبت چون هبوط کرد
رؤیای عاشقانهاش
ناگه فروشکست
در لحظهای دگر اما
چون مشک و دست یار
در پیش روی دید
از خانه دل برید
از پا و سر گسست
در جام حق نشست
اما چه سود که از دنائت آن مردمان پست
وز غدر بیحساب آن لعینان زرپرست
باران تیغ و تیر فرود آمد از هر طرف
بر پیکر رشید و ساغر ساقی عطشان مست
در ساعتی که خورشید به بالین تو نشست،
«و در کنار درک تو،
کوه از کمر شکست»*،
آب را تا ابد
داغی به دل نشست
داغی برای همیشه بر دل این آب باقی است
او تا همیشه تشنهی لب های ساقی است
دریاب ساقیا دل بیتاب آب را
ساقی به لب فرونشان داغ دل آب را
_________________________________________________
* عبارت داخل گیومه از یکی از شعرهای مرحوم سید حسن حسینی وام گرفته شده است.