«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دیروز باز قلم سرکشی می کرد.
قلم است دیگر، گاهی ناخودآگاه رم می کند و بر صفحه ی کاغذ سخت می تازد. حرف های گنده تر از دهنش می زند. دست خودش نیست، کار دست است و کار دست اگر خواست نفس باشد و آن هم از نوع هوس های پست، پس باید افسارش را گرفت و کشید، سفت و محکم.
از عشق گفتن و از عشق نوشتن، نه کار هر زبانی است و نه هر قلمی. قلم ناپاک ذهن های بیمار را با عشق چه کار. از دهان قلمی که از عشق می نویسد باید خون بتراود، خون دلی که قرار و اختیار را از صاحب قلم ربوده است.
اگر ریا زشت است و حرام است و گناه، کدام ریا زشت تر و گناه آلوده تر از تظاهر به عشق؟ حرمت کدام ریا از این بالاتر است و قداست کدام فعل از عشق والاتر؟
بریده باد پای قلمی که دامنش آلوده به چنین گناهی است.
پس افسارش را کشیدم، سخت!
وبلاگ جالبی دارید. ممنون میشم به ما هم سری بزنید.