بریده باد پای این چنین قلمی
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۰۲ ق.ظ
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
دیروز باز قلم سرکشی می کرد.
قلم است دیگر، گاهی ناخودآگاه رم می کند و بر صفحه ی کاغذ سخت می تازد. حرف های گنده تر از دهنش می زند. دست خودش نیست، کار دست است و کار دست اگر خواست نفس باشد و آن هم از نوع هوس های پست، پس باید افسارش را گرفت و کشید، سفت و محکم.
از عشق گفتن و از عشق نوشتن، نه کار هر زبانی است و نه هر قلمی. قلم ناپاک ذهن های بیمار را با عشق چه کار. از دهان قلمی که از عشق می نویسد باید خون بتراود، خون دلی که قرار و اختیار را از صاحب قلم ربوده است.
اگر ریا زشت است و حرام است و گناه، کدام ریا زشت تر و گناه آلوده تر از تظاهر به عشق؟ حرمت کدام ریا از این بالاتر است و قداست کدام فعل از عشق والاتر؟
بریده باد پای قلمی که دامنش آلوده به چنین گناهی است.
پس افسارش را کشیدم، سخت!
- ۹۱/۰۸/۰۲
وبلاگ جالبی دارید. ممنون میشم به ما هم سری بزنید.